چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

بریژیت باردو دختر بانمکی است


بریژیت باردو دختر بانمکی است

عکس های منتشر نشده و ناگفته های زندگی سلینجر

حالا یک هفته یی می شود که سلینجر از دنیا رفته و دیگر جناب نویسنده نیست که با تفنگ دولول از غریبه هایی که سرزده در خانه اش را می زدند، استقبال کند. در همین یک هفته گذشته چهار قطعه عکس جدید از سلینجر منتشر شده که متعلق به مجموعه شخصی «لیلیان راث» است. لیلیان از قدیمی های نیویورکر است که بیش از نیم قرن با سلینجر دوست بوده و حالا به همراه دوستانش در این هفته نامه یادنامه یی برای او منتشر کرده است. یکی از این عکس ها سلینجر را با چهره یی آرام و نگاهی بی دلهره به تصویر کشیده که در سنترال پارک منهتن در کنار پسرش متیو، دخترش پگی، دوستش لیلیان و پسر او اریک ایستاده است و خوشگذرانی می کند. در سه قطعه عکس دیگر هم سلینجر آرام و متینی را می بینیم که پسر لیلیان راث را در حالت های مختلفی در آغوش گرفته است. تا همین جای کار کافی است که سلینجر واقعی با تصویر خیالی که خیلی از مشتاقانش از او در ذهن خود ساخته اند، مطابقت نکند.

شما هم شاید سال ها سلینجر را همان شکلی مجسم کرده باشید که در یکی از معدود عکس های معروفش هست؛ همانی که سلینجر در آن با مشت هایی گره کرده و چهره یی برافروخته قصد دارد عکاس مزاحم را از خود دور کند. خیلی های ما سلینجر را همان طور در ذهن داریم؛ سلینجر اخمو، عصبانی و منزوی که در خانه را به روی همه بسته، دور حیاط خانه اش حصار کشیده و روزگار را در انزوای خود به تنهایی سپری می کند، به ندرت مسافرت می رود، از خانه اش بیرون نمی آید و حوصله کسی را ندارد اما کافی است که مطالب یادنامه نیویورکر یا مصاحبه نیویورک تایمز با همسایه های آقای نویسنده یا گفت وگوی همسر سلینجر با یکی از روزنامه های محلی نیوهمپشایر را بخوانیم تا ذهنیت مان درباره این نویسنده امریکایی تغییر کند.

مهم ترین سوالی که پس از خواندن این مطالب در ذهن مان شکل می گیرد این است که آیا اصلاً سلینجر آن طور که سالیان سال توصیفش می کردند، منزوی بوده؟ آیا این همه سال تنها زندگی می کرده؟ تفریحی نداشته؟ بیرون نمی رفته؟ واقعیت این است که در همین چند مطلبی که در یک هفته گذشته با قلم دوستان سلینجر نوشته شده، آدم تازه یی به جای سلینجر در ذهن مان شکل می گیرد. کسی که برخلاف تصورمان مهربان بوده، مسافرت می رفته، دوستان خودش را داشته، اهل رفت و آمد بوده، خرید می رفته، هر از چند گاهی در مراسم کلیسا شرکت می کرده، از دوستان پسربچه ها و دختربچه های محل بوده و برای خودش برو و بیایی داشته است. سلینجر در واقع در دنیایی زندگی می کرده که خودش دوست داشته و این همه سال از این می ترسیده که شهرت یا مزاحمت اصحاب رسانه او را از زندگی ای بازدارد که در همه این سال ها از آن بهره مند بوده است.

لیلیان راث در نیویورکر می نویسد سلینجر عاشق نیوهمپشایر بوده اما هر از چند گاهی هم محض تفریح بابت دیدن او و سردبیر سابق نیویورکر «بیل شاون» به نیویورک می رفته و شام را با آنها سپری می کرده است. «کولین اونیل» بیوه سلینجر هم پس از درگذشت همسرش از اهالی شهر ۱۵۰۰ نفری کورنیش نیوهمپشایر بابت رعایت حریم شخصی خالق ناتوردشت تشکر کرده است و گفته سلینجر یک سال پس از انتشار ناتوردشت به کورنیش نقل مکان کرد و تا پایان عمر آنجا را محیط امنی برای خود به حساب آورد. نیویورک تایمز در همین باره به سراغ هم محلی های سلینجر رفته و با کسبه و ساکنان کورنیش گفت وگو کرده است. یکی از اهالی محل به نام «پیتر برلینگ» در همین باره گفته؛ «یکی از مشغولیت های ما این بود که آدم هایی را که سراغ جری غسلینجرف می آمدند سر کار بگذاریم و دست به سرشان بکنیم. همه شان دیوانه وار دنبال این می گشتند که یک جوری با نویسنده بزرگ حرف بزنند.» یکی دیگر از ساکنان شهر نیز می گوید؛ «این جور آدم ها همیشه مایه خنده ما می شدند و بسته به اینکه چقدر طول می کشید تا ناامید شوند و راهشان را بکشند و بروند، ما از خنده روده بر می شدیم.»

نیویورک تایمز همچنین نوشته که سلینجر در رمان ناتوردشت از زبان «هولدن کالفیلد» گفته هیچ جای دنیا آرام و زیبا نیست اما در دنیای واقعی شهر کوچک کورنیش برای سلینجر یک عمر بهشت روی زمین بوده است؛ جایی که سلینجر در عصرانه های کلیسا حضور مرتب داشته و وقتی روزنامه می خریده به اهالی محل سلام و علیک می کرده و وقتی اداره آتش نشانی یک بار نوشته هایش را از خطر آتش سوزی نجات داده، برایشان پیام تشکر فرستاده است.«فیلیپ رید» کتابدار کتابخانه شهر به خبرنگار نیویورک تایمز گفته؛ «سلینجر منزوی نبود.

اتفاقاً خیلی هم اجتماعی بود.» یکی از دیگر ساکنان محل هم گفته؛ «همه ساکنان کورنیش به حریم شخصی سلینجر احترام می گذاشتند و کسی قصد بی احترامی به او را نداشت. اهالی محل سلینجر را به عنوان یک فرد معمولی پذیرفته بودند، نه فقط به عنوان نویسنده رمان ناتوردشت. سلینجر فقط می خواست زندگی اش را بکند و چیز دیگری نمی خواست.» به گفته ساکنان کورنیش، سلینجر عاشق محل سکونت خود بود، تا همین چند سال گذشته در انتخابات شرکت می کرد و رای می داد و در انجمن شهر حضور پیدا می کرد و هر روز از فروشگاه مواد غذایی «پلین فیلد» خرید می کرد. گاهی به سوپرمارکت «پرایس چاپر» می رفت و ناهار را در رستوران «ویندزور دینر» می خورد. مرتب کتابخانه می رفت و در میهمانی ها شرکت می کرد. یک فروشنده محله زندگی سلینجر می گوید؛ «آقای سلینجر و همسرش کولین اونیل خیلی بخشنده بودند. آقای سلینجر عاشق عصرانه های کلیسا بود و مرتب در برنامه ها شرکت می کرد و آخرین باری که ایشان را دیدم در ماه دسامبر بود.

آقای سلینجر از معدود آدم هایی بود که به بچه های محله چند دلاری انعام می داد.» یکی دیگر از همسایه های سلینجر هم می گوید کم سن و سال های محله گاهی در خانه سلینجر را می زدند و برخورد سلینجر با آنها همیشه از روی مهربانی بود؛ «آدم بزرگ هایی که در خانه را می زدند برخورد دیگری می دیدند اما بچه ها نه، با بچه ها طور دیگری رفتار می شد.» «کولین اونیل» آخرین همسر سلینجر است که در سال ۱۹۸۸ با اختلاف سنی ۴۰ سال با سلینجر ۶۹ ساله ازدواج کرد. دختر سلینجر بعدها در کتاب خاطراتش می نویسد یک بار از زبان کولین شنیده که سلینجر و همسرش قصد دارند بچه دار شوند. برخلاف تصور خیلی ها، سلینجر تا پایان عمر تنها نبوده و از زندگی خانوادگی و ارتباطات اجتماعی برخوردار بوده. او همان طور که یکی از همسایگانش گفته، عاشق بچه ها بوده است. لیلیان راث نیز در مطلب اخیرش می نویسد؛ «سلینجر با همه وجود عاشق بچه ها بود. اصلاً این طور نبود که مثل بعضی ها تظاهر کند که بچه ها را به خاطر پاکی شان دوست دارد.» علاقه بی اندازه سلینجر به کم سن و سال ها، در عکس های تازه منتشرشده اش هم پیداست. منتقدان بسیاری نیز رمان «ناتوردشت» را نمونه خوبی می دانند از دنیایی که سلینجر دوست داشته هیچ وقت از آن بیرون نیاید، یعنی دنیای بچگی. خیلی ها نیز معتقدند سلینجر از بزرگ شدن متنفر بوده و این را به خوبی از زبان قهرمانش «هولدن کالفیلد» بیان کرده است. لیلیان راث همچنین در مطلب خود زمانی را به یاد می آورد که سلینجر و بچه هایش به لندن مسافرت کردند و دوران خوشی داشتند. راث می نویسد؛ «سلینجر عاشق فیلم بود.

خیلی کیف می داد که درباره فیلمی با سلینجر بحث کنی.» وی همچنین در این باره خاطره یی تعریف می کند؛ زمانی «بریژیت باردو» از آقای نویسنده اجازه گرفت که بر اساس یکی از داستان هایش فیلم بسازد. سلینجر دراین باره به لیلیان گفته؛ «بهش اجازه می دهم. باور کن. دختر بانمک و بااستعدادی است و محض خنده هم که شده به این یکی اجازه می دهم.» لیلیان راث در پایان مطلبش در نیویورکر خاطره جالبی را از این نویسنده امریکایی نقل می کند؛ سلینجر روزی برای خرید یک دستگاه ماشین لباسشویی «می تگ» وارد فروشگاهی شد و با فروشنده یی برخورد کرد که از قیافه اش معلوم بود خواننده یی معمولی است و از «جان راسکین» عبارتی را نقل قول آورد که مضمونش این بود؛ جایی که کیفیت حرف اول را بزند، نمی شود سر قیمت چانه زد.

سلینجر که از این کار فروشنده غریبه شگفت زده شده بود، در نامه یی به لیلیان می نویسد؛ «هنوز عاشق این جور خواننده ها هستم، خواننده هایی معمولی. همه ما روزی خواننده یی معمولی بوده ایم.» سلینجر همان طور که راث تعریف می کند، عاشق خواننده های معمولی بود؛ خواننده هایی که هنوز حرفه یی کتاب نمی خوانند و بدون توجه به نقدها و پیشداوری های دیگران، داستانی می خوانند و به فراخور آن چیزی که دستگیرشان می شود، درباره اش نظر می دهند. همان طور که سلینجر می گوید، بزرگ تر که می شویم، حرفه یی تر که داستان می خوانیم، کمتر به برداشت های شخصی مان اعتماد می کنیم. «تیم بیتز» از ویراستارهای انتشارات پنگوئن هم در مطلبی در روزنامه گاردین نوشته در سال های ۱۹۹۳ پنگوئن تصمیم گرفت چهار کتاب از داستان های سلینجر را منتشر کند و به همین منظور قصد داشت طرح جلد تازه یی طراحی کند. بیتز می نویسد طرح های جدید را برای مدیربرنامه سلینجر در نیویورک فرستاد و با کمال تعجب چند وقت بعد نامه یی از خود سلینجر به دستش رسید. می نویسد؛ «باورم نمی شد.

انگار که از خود خدا برایم نامه آمده باشد.» بیتز در مطلب خود توضیح می دهد نامه سلینجر با یکی از ماشین تحریرهای قدیمی تایپ شده بوده و منظم و بدون هیچ غلطی نوشته شده بود. سلینجر در آن نامه با تشکر از بیتز از او خواسته بود تغییراتی جزیی اعمال کند و از انتشار توضیحات اضافی در پشت جلد کتاب ها خودداری کند. بیتز تغییرات را اعمال کرد و دوباره برای سلینجر فرستاد و این بار سلینجر با ارسال پیامی تشکر کرد و با طرح های تازه موافقت کرد. سلینجر همچنین چندی پیش از مرگش، با طرح پنگوئن برای روی جلد جدید چهار کتاب خود موافقت کرده بود. گاردین در مطلبی پس از درگذشت سلینجر، این طرح جلدهای جدید را برای نخستین بار منتشر کرد.

سعید کمالی دهقان



همچنین مشاهده کنید