پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

پنج ساعت دلهره


پنج ساعت دلهره

بروبچه های تیم ملی به همراه دادكان, همایون شاهرخی, تیمسار نوآموز, شجاعی برهان و به طور كلی اعضای رده بالای فدراسیون در فرست كلاس نشسته اند و قاطی آنها چند نفری از مسافران معمولی هم از اینكه كنار دست مشهور ترین ورزشكاران ایران نشسته اند به خود می بالند

● بازگشت ستارگان ایران

پرواز شماره «LH۶۰۰» با ۲۰ دقیقه تاخیر روی باند اصلی آغاز می شود. در آلمان تاخیر كلمه ای بی معنی است اما گاهی اوقات ترافیك هوایی شدید فرودگاه فرانكفورت بعضی ها را پشت خط نگه می دارد. خلبان بعد از معرفی خودش سعی می كند با كلمات پراحساسی هیجان زدگی اش را از حمل اعضای تیم ملی فوتبال ایران بیان كند. «خانم ها و آقایان من هم مثل شما از همراهی با تیم ملی فوتبال ایران هیجان زده ام. لطفاً به خودتان مسلط باشید و تا زمان بلند شدن از روی باند سر جای خود بنشینید.

كمربند ها را ببندید و سیگار نكشید.» در همین حین كه جملات خلبان به زبان آلمانی و انگلیسی بیان می شود ولوله ای در بدنه هواپیما برپا است. مهمانداران سعی می كنند با لبخند همه را به صندلی هایشان هدایت كنند اما ایرانی های حاضر در هواپیما سر جایشان بند نمی شوند. به خصوص خبرنگاران كه اصلاً نظم را رعایت نمی كنند و دائماً سعی دارند حرف های جنجالی از زیر زبان بازیكنان بیرون بكشند و تیتر بفروشی پیدا كنند. فلاش دوربین ها چند ثانیه ای یك بار همه جا را سفید می كند و لحظات ثبت می شوند. بازیكنان دل و دماغی برای حرف زدن ندارند اما مگر می شود از پس این پرسشگران سمج برآمد. سئوال ها اغلب شبیه به هم است و حول و حوش خداحافظی زودهنگام تیم ملی از جام جهانی می چرخد. جواب ها هم كم و بیش مثل هم است با این تفاوت كه بعضی ها با خیال راحت تری پنبه برانكو را می زنند.

بروبچه های تیم ملی به همراه دادكان، همایون شاهرخی، تیمسار نوآموز، شجاعی برهان و به طور كلی اعضای رده بالای فدراسیون در فرست كلاس نشسته اند و قاطی آنها چند نفری از مسافران معمولی هم از اینكه كنار دست مشهور ترین ورزشكاران ایران نشسته اند به خود می بالند. اعضای تیم البته هیچ شباهتی به روز ورود به آلمان ندارند. از آن كت و شلوار های خوش دوخت و یكدست خبری نیست و هركسی به رنگی درآمده. لشكر شكست خورده چندان هم برایشان عیب و عار نیست كه حداقل از سوی هموطنان مبادی آداب و با دیسیپلین ریشخند شوند. آن موقعی كه لازم بود، متحد نبودند حالا كه دیگر وقت جدایی است!

دكتر دادكان جلوتر از همه و در ردیف اول نشسته است. لبخند محوی روی صورتش نقش بسته اما آشوب از چشم هایش پیدا است. سلام همه را علیك محكمی می گوید، با این حال هنوز كسی وارد صحبت با او نشده، حرف هایی از جنس آینده قرار است بماند برای لحظات ورود به خاك ایران. دادكان به یكی از خبرنگاران می گوید كه فقط یك بار در فرودگاه مهرآباد مصاحبه می كند آن هم در حضور دوربین های تلویزیون و این خبر سریع تر از حركت هواپیما روی خاك جمهوری چك در بین بقیه خبرنگاران پخش می شود.

بازیكنان هم جسته و گریخته سعی می كنند سئوالات خبرنگاران را جواب بدهند، اما سوژه اصلی علی كریمی است. متهم اول بی غیرتی بعد از بازی مقابل آنگولا مثل همیشه خونسرد و آرام سر جایش نشسته است. در حالی كه از بازیكنان بزرگ مثل دایی، هاشمیان، مهدوی كیا و زندی خبری نیست، بازگشت كریمی به تهران حداقل خبرنگاران را شگفت زده كرده است. پیش از آن شایع شده بود كه كریمی هم مثل زندی و مهدوی كیا در آلمان می ماند و سری به مونیخ می زند و از باشگاهش خبری می گیرد، اما كریمی با اعتماد به نفس راهی تهران شده تا با موج احتمالی انتقادات بی واسطه هواداران تیم ملی روبه رو شود.

كریمی چند لحظه ای از قسمت فرست كلاس به سمت عقب هواپیما، یعنی جایی كه مسافران معمولی نشسته اند می آید و می رود لای جماعت عادی می نشیند. بلافاصله دوربین ها از جلوشان می آیند بیرون تا این لحظه تاریخی را در حافظه تاریخ نگه دارند.

كریمی خیلی زود می رود سر اصل مطلب و می گوید: «در شكست تیم ملی همه مقصر هستند اما آقای برانكو یك جوری فضا را جلوه داده كه من متهم اول شده ام. در مورد تیم ملی حرف هایی هست كه نمی خواهم در موردش صحبت كنم. اما من از مردم عذر خواهی كردم و اگر هم مردم در مورد من قضاوت كنند و بگویند به درد تیم ملی نمی خورم از تیم ملی خواهم رفت.»

معلوم است كه دل شماره ۸ از دست مربی خون است. كریمی می گوید: «اینكه آقای برانكو گفته من نمی خواستم بازی كنم دروغ است. من قبل از بازی به او گفتم كه درد دارم و نمی توانم همه توانم را بگذارم.

به چلنگر گفتم كه برو به آقای برانكو بگو قرار نبود من بازی كنم. گفتم بهتر است به جوان ترها بازی بدهد. حالا درست نیست كه همه تقصیر ها گردن من بیفتد. برانكو اگر راست می گفت با ما به تهران برمی گشت و با مردم روبه رو می شد.» صحبت از لگد زدن به ساك می شود. این را یك مسافر معمولی و نه یك خبرنگار از كریمی می پرسد و علی می گوید: «ممكن است هر كسی در زندگی اش عصبانی شود. من هم یك لحظه عصبانی شدم و همین جا از همه مردم عذرخواهی می كنم...» به این جمله كه می رسد بعضی از مسافران بی اختیار برایش دست می زنند و كریمی هم دوباره به قسمت فرست كلاس برمی گردد. بازیكنان اصلی تیم همگی گوشی های كنار صندلی را به گوش چسبانده اند و چشم هایشان را هم بسته نگه داشته اند. صدایی از آن درنمی آید اما بازیكنان ذخیره گهگاهی تك مضرابی می زنند. جواد كاظمیان با بغل دستی اش حرف می زند اما این جمله از بقیه كلمات مهم تر است: «برانكو فوتبال ایران را نابود كرد...» مهرزاد هم چند جمله ای در مورد آینده اش در پرسپولیس حرف می زند.

این وسط اما چهره یك نفر بیش از بقیه مغموم و بی حالت است. رضا چلنگر چند ساعتی است كه فقط فارسی حرف می زند و البته فارسی هم حرف نمی زند! او به تصویر تلویزیون كوچك روبه رویش خیره شده اما مشخص است كه حواسش به فیلم نیست. بعد از پنج سال، آقای رضا تك و تنها مانده و از رفقای كرواتش خبری نیست. می گوید كه این سفر هم فرقی با سفرهای قبلی اش نداشته اما انگار واقعیت چیز دیگری است.

«راستش به برانكو و فخر الدین عادت كرده بودم. احساس تنهایی می كنم...» آقارضا از فردا می تواند بیشتر در خدمت خانواده باشد و برای مدتی زبان كرواسی را آویزان كند به در گنجه اتاقش، اما ظاهراً دلش زود برای تیم ملی تنگ شده است.

صفحه آبی رنگ نشان می دهد كه نیم ساعت بیشتر به تهران نمانده و هوای بیرون ۲۸ درجه زیر صفر است. همان طور كه هواپیما ارتفاعش را كم می كند به دمای بیرون از هواپیما اضافه می شود، به سمت صفر می رود بعد بالای صفر. می شود از چهره بازیكنان، اعضای فدراسیون، خبرنگاران و حتی مسافران عادی خواند كه منتظر ورود به دیگ جوشان فرودگاه مهر آباد هستند. آخرین عكس های یادگاری و امضاها با بازیكنان تیم ملی گرفته می شود و دقایق به سرعت سپری می شوند. هواپیما روی نقشه جهان به تهران رسیده و دارد دور می زند. آخرین خبری كه از كابین فرست كلاس می رسد این است كه دادكان قصد دارد بماند و با قدرت به كارش ادامه دهد. با آنكه حكم بركناری اش امضا شده، اما همه منتظر حرف های جنجالی او در فرودگاه هستند. بازیكنان از جنگ برگشته اند اما انگار جنگ دیگری آغاز می شود، درست به موازات جنگ واقعی در آلمان. راستی كی قهرمان می شود؟

بی انضباطی ادامه دارد. مهمانداران هواپیمای لوفت هانزا پس از فرود دنبال مسافران عجول ایرانی می دوند و آنها را به صندلی هایشان برمی گردانند، اما اوضاع تقریباً از كنترل خارج است. هواپیما كه می ایستد تقریباً همه ایستاده اند و برای وارد شدن به مهلكه فرودگاه بی قراری می كنند. باز شدن در عقب موهبتی است كه نصیب خبرنگاران می شود و آنها فی الفور از پله ها سرازیر می شوند. عجله به حدی است كه چیزی نمانده یكی دو نفر از پله ها سقوط كنند. پای هواپیما ماموران انتظامی ایستاده اند و بازیكنان و اعضای فدراسیون را سوار اتوبوس قراضه می كنند. خبرنگاران هم فی الفور سوار اتوبوس بعدی می شوند و بلافاصله اتوبوس پر می شود. تا محدوده ثبت مهر ورودی به خاك ایران همه چیز به سرعت می گذرد اما اصل انتظار اینجا است. اعضای فدراسیون از ورودی مخصوص گذرنامه ها را تحویل می دهند و از پله برقی بالا می روند. بالای پله برقی درودگر و پهلوان منتظرند، از دسته گل خبری نیست اما روبوسی سر جایش است. خبرنگاران پشت صف مانده اند اما چهارچشمی بالا را نگاه می كنند تا چیزی از قلم نیفتد. آنهایی كه ورودشان تایید می شود به سرعت به سمت پله برقی می دوند. انتظار به پایان می رسد.

نوار نقاله چمدان ها را تندتند بالا می آورد. چمدان ها روی تسمه ها می چرخند و می چرخند. بازیكنان تیم ملی پراكنده شده اند و هر كسی در گوشه ای منتظر دریافت وسایل اش است. علی كریمی با تی شرت نارنجی هدف اول است. با آنكه مصاحبه كردن خطرناك به نظر می رسد اما آنها ریسك می كنند و می روند سر وقت بازیكنان. دادكان و علی كریمی بیشترین مشتری را دارند و دوباره حرف های تكراری بیرون می ریزد. كریمی حتی به ماموران زحمتكش حمل بار در فرودگاه هم توضیح می داد كه نمی توانسته بازی كند. بازیكنان یك چشمشان به تسمه نقاله است و چشم دیگرشان به دوربین ها. كلمن آبی رنگ كه روی تسمه نقاله می افتد نگاه بعضی ها را به خود جلب می كند.

همان كلمنی است كه همیشه در تمرین ها پر از یخ بوده برای تسكین دردهای ناشی از ضرب خوردگی. ساك علی دایی هم از راه می رسد. یكی از بازیكنان اسم دایی را می خواند و به بغلی اش می گوید: «ساكش را بردار، بعید نیست مردم به ساكش حمله كنند و ببرندش.» ساك باز هم روی تسمه می گردد. محمدحسن انصاری فرد هم گوشه ای ایستاده است. او آمده كه دو بازیكنش را تر و خشك كند و احوالشان را بپرسد. مهرزاد معدنچی و جواد كنار مدیرعامل ایستاده اند و آرام آرام حرف می زنند. كمی آن طرف تر آندو تیموریان سربلند و استوار ایستاده است. كت و شلوار نظیفی پوشیده بود و از همه مرتب تر نشان می داد.

تقاضا برای عكس یادگاری هم زیاد بود. همه بازی های غیرتمندانه او را تحسین می كردند در حالی كه مهمترین صحنه حضور تیموریان در جام جهانی از تلویزیون پخش نشد. بعد از پایان بازی ایران و آنگولا تنها كسی كه می گریست آندو بود و احمد سجادی به زور او را از وسط زمین بیرون آورد. تلفن آندو مرتب زنگ می خورد و جواب سلام همه را می داد. بیرون از سالن پروازهای خارجی غوغایی بود. هواداران تیم ملی خشم و حسرت را درهم آمیخته اند. انتظار آنها سرانجامی ندارد چون قرار است بازیكنان از در دیگری خارج شوند. بعضی ها در حال برگشت هستند و همچنان زیر لب غرغر می كنند.

یك ساعت بعد در خیابان های خلوت تهران پرنده پر نمی زند. سر چهارراه سهروردی و مطهری مانیتور بزرگ كه همیشه سر خط خبرهای مهم را می نویسد در سه خط می نویسد: «جانشین دادكان شنبه معرفی می شود.» خط بالا به رنگ سبز، خط وسط سفید و خط پایین سرخ است. خبر و پرچم ایران چند لحظه بعد محو می شود.

آرش راهبر



همچنین مشاهده کنید