پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

انسان, دغدغه من است


انسان, دغدغه من است

با «محمد حاتمی» کارگردان نمایش «من آلیس نیستم اما اینجا همه چیز عجیبه »

محمد حاتمی فارغ التحصیل کارشناسی رشته بازیگری و کارگردانی از دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران فعالیت هنری خود را از سال ۵۷ با بازی در نمایش «موش و گربه» آغاز کرد.

بیشترین فعالیت او در حوزه بازیگری است. حاتمی تاکنون با گروه تئاتر «آینه» به سرپرستی پری صابری و گروه تئاتر «آیرن» به سرپرستی بهروز غریب‌پور بیشترین همکاری را داشته است. او از سال ۸۲ به کارگردانی روی آورد مجموعه حلقه سبز به کارگردانی ابراهیم حاتمی‌کیا تازه‌ترین حضور او در تلویزیون است.حاتمی علاقه زیادی به کارگردانی نمایش به صورت کارگاهی دارد و «من آلیس نیستم اما اینجا همه چیز عجیبه» نیز از این امر مستثنی نیست.

حاتمی در این گفت‌وگو به چگونگی شکل‌گیری این نمایش و مضامین آن اشاره کرده است. برای کسانی که حاتمی و آثار او را می‌شناسند این گفت‌وگو بازخوانی همان تمریناتی است که او در طول آماده‌سازی یک متن تا رسیدن به اجرا تجربه می‌کند.

▪ نمایش به رمان «آلیس در سرزمین عجایب» لوئیس کرول، ارتباطی دارد؟

ـ نه اصلاً هیچ ربطی ندارد. اگر بخواهم از نمایش حرفی بزنم خلاصه‌ای که در صفحه اول متن موجود است را می‌گویم، در ظلمات نامرادی‌های جهان مردی به اصوات حیوانات گوش فرا می‌دهد. دلیل انتخاب این اسم آن است که من به شخصه خیلی دوست دارم در تخیل گام بردارم، نمایش را به سمت فانتزی سوق بدهم و جلوه‌های بصری زیبایی را که خلق می‌شود، استخراج کنم.

کار قبلی شما پروانه‌های آسیایی یک بازخوانی از اثر بهومیل هرابال بود، خب این اسم نمایش متاخر شما هم می‌تواند ذهن را درگیر کند که متن یک اقتباس یا چیزی مثل این است.

من از اول با نویسنده بر سر اسم توافق کردم و اسم چیزی است که خودم برگزیدم. تمام اینها از ابتدا، چه موضوع و چه اسم با علیرضا غفاری صحبت شده بود.

▪ از نظر اجرا چه ؟ هنوز همان نامحدودی در ایجاد فضاهای گرافیکی کارهای قبلی اینجا هست؟

ـ من آثاری را که تا الان در مقام کارگردان کار کرده‌ام همه در سمت و سوی یک اثر کارگاهی بوده. چون من خودم به شدت معتقد به فرآیند تولید یک تئاتر در حوزه‌تجری و کارگاهی و صدالبته در شکل حرفه‌ای آن هستم. این سرنخی است که کارهایم را پیوند می‌دهد. باور دارم این‌گونه می‌شود حرفی را که می‌زنم احساس کنم، نامحدودی اجازه تجربه جدیدتری را در هر مرحله به من می‌دهد. نمایش امسال هم پیرو همین اصل شکل پذیرفته. بافت کلی نمایش من کاملا تجربی است. نمی‌گویم یک کار جدید است، منتها سعی کرده‌ام که چیزی تازه را تجربه کنم که با تماشاگر و با نظرات او همنشین باشد.

▪ هیجان ناشی از رقابت بود که باعث شد نمایش شما سر از بخش بین‌الملل درآورد یا چیز دیگری؟

ـ از اول اصلا قرار نبود و من تصمیم نداشتم که متنم را در این بخش وارد کنم. فراخوان جشنواره به دست من رسید، کمی قبل از بازخوانی، سرفصل بخش‌ها را مطالعه می‌کردم. در بخش بین‌الملل یکی از فصل‌ها به هویت انسان امروز اشاره کرده بود.

وقتی متن در حال نوشتن بود دقیقا به همین ۳ واژه اندیشیده بودیم و این حرف ما بود. من به علیرضا غفاری گفته بودم که متنی را می‌خواهم درباره هویت بشر. خب زمانی که من فراخوان را خواندم و کلام متن «من آلیس نیستم...» را با خواسته این بخش همسو دیدم، ترجیح دادم که در این بخش شرکت کنم. جدا از این من از یک جشنواره رقابتی لذت می‌برم و به نظرم درست‌ترین شکل برگزاری یک جشنواره رقابتی بودن آن است.

▪ و هویت انسان امروز واژگان گسترده‌ای را در بر می‌گیرد. اینقدر بزرگ که مضمون بی‌شماری می‌توان در آن گنجاند. ایده شما از کجا به این فضا نزدیک شد؟

ـ اگر شکل شعاری قضیه را کنار بگذاریم، رویکرد واقع‌بینانه این خواهد بود که همه ما انسان‌ها دچار درد مشترک هستیم. همه رنج می‌کشیم. نیازهای انسان در کره خاکی خیلی وقت‌ها یک چیز است. البته تفاوت هست. اما شباهت‌ها هم بی‌شمار است. موارد بسیاری است که آدم‌ها در نیازهای خود به یک تفاهم مشترک می‌رسند. یک آدم فقیر چه این سر دنیا، چه آن سرش یک جور درد می‌کشد. یک جور می‌نالد. جنگ که می‌شود، غنی و فقیر در مساواتی عجیب همه در معرض خطرند. حرف نمایش حول همین محور است. متنی در نظرم بود که جهانشمول باشد.

مثلا خیلی راحت می‌توانم بیایم و از افسانه‌ها و داشته‌های فولکلور سرزمینم استفاده کنم، که این به جای خودش خیلی خوب است، اما دغدغه من چیز دیگری است. ما باید بتوانیم با همه آدم‌ها حرف بزنیم. انسان امروز و هویتش، اینجا به مثابه تمام مردم کره‌زمین است. البته راجع به این دوره، دوره‌ای که در آن زیست می‌کنم صحبت می‌کنم. به گذشته یا آینده زیاد کاری ندارم.

کارم هم جوری نیست که مثلا بگویم خارجی‌ها بیایند، ببینندو بپسندند. دوست دارم کاری کنم که نه تنها مردم جامعه خودم، که هر کس از هر کجا که دید، آن را بفهمد. به هر حال با خودش بگوید این نمایش گوشه‌ای از این حرف را می‌زد. مثل حافظ، مگر آنقدر گسترده و همه فهم نیست که هر کس چیزی از آن استنتاج می‌کند.

▪ این فضا و این طور حرف زدن در قصه گنجانده شده یا نه؟

ـ ما یک قصه کلی داریم، قصه یک مرد که روی صندلی چرخدار نشسته. یک داستان واحد موجود است، که به واسطه ذهن گسیخته این آدم روایت می‌شود. درست است که ما ۳ شخصیت داریم، اما اینها همه در واقع خود او هستند و در ذهنیت این آدم انسجام گرفته‌اند.

▪ این انسان امروز در اثر شما چه طعمی دارد؟ یک تراژدی، یک کمدی، چه رنگی دارد سیاه، سفید؟

ـ من احساس می‌کنم بشر امروز یا هر دوره‌ای در طول حیات انسان همه اینها را در کنار هم داشته. من هم همه چیز را در کنار هم دیدم. شما در جنگ و در بحرانی‌ترین شرایط آن عروسی و شادی می‌بینید. در کنار مرگ، زندگی هست. همه اینها در کنار هم تعریف می‌شوند. من معنویت انسان را در این ندیدم که همیشه تلخ باشد یا عکس. گاه می‌شود که یک کفه برکفه دیگر می‌چربد. این متغیر همیشه بوده و هست.

▪ یک کار تجربی و کارگاهی، بالطبع نیازمند شکلی است که از ایده و جریان جمعی تبعیت کند، یک متن از پیش نوشته را چطور می‌شود با یک ذهنیت در این قاعده جمعی هضم کرد؟

ـ قبلا نمایشی کار کردم به اسم «خوابگردها» که متن تجربی نوشته شد. نویسنده روزی چند صفحه می‌نوشت و کار روازنه‌ پیش می‌رفت. اینجا هم تقریبا همین کار اتفاق افتاد. من متن را می‌خواندم. غفاری مرتب نظریات مرا می‌پرسید و من از سلیقه‌ها و خواستم می‌گفتم.

خب متن تغییر می‌کرد و گاه دوباره شکل می‌گرفت. ترجیح می‌دهم که در یک نمایش نویسنده یا دراماتورژ همزمان با کلیه عناصر جلو برود. خط به خط و براساس تفکر حاکم، متن نوشته شود و به اندازه قامت بازیگر، لباس متن دوخته شود. به قدر توانایی‌های موجود.



همچنین مشاهده کنید