پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

اعتبار همه چیز زیر سوال می رود


اعتبار همه چیز زیر سوال می رود

درباره رمان «شب ممکن» نوشته محمدحسن شهسواری

دومین رمان محمدحسن شهسواری عصاره تلخ و گزنده یی است از هماهنگی میان فرم و محتوا یا همان ساختار و مضمون. در هر فصل از رمان حلقه هایی ناتمام از جریاناتی شکل می گیرد که قرار است در نهایت گنگ و ناکامل باقی بماند. در واقع اثر هر لحظه خودش را می سازد، نقض می کند و باز می سازد.

از این منظر «شب ممکن» را باید یک ضدرمان پست مدرن نامید که شالوده یی است از انکار حقیقت و شکاکیت در ناتمامی و بی حقیقتی محض جاری در اثر؛ که به شیوه همه آثار پست مدرن از طریق زبان جاری در متن پیش می رود و حوادث در کنه آن تکه تکه و بی انسجام هستند.

چنان که در فصل آخر درمی یابیم نویسنده شخصیت ها را به صورت پراکنده و از سر اتفاق انتخاب کرده و در کنار یکدیگر قرار داده است و بی آنکه دخالتی در قاعده بازی داشته باشد، به وسیله شخصیت ها بازی غریبی را شکل داده است. بازی که در آن هر امکانی، هم ممکن است هم ناممکن. به همین دلیل شب ممکن رمان گفته ها نیست، بلکه رمان ناگفته هاست.

در فصل اول داستانی پرهیجان با ریتمی تند، آن هم در فضای هردمبیل شهری مثل تهران که برف و یخبندان، کرختی و سردی آن را دوچندان می کند، آغاز می شود. مازیار ویراستار زبان شناس و استاد دانشگاه به همراه هاله و سمیرا قرار است یک شب خوش را در شهر بگذرانند. «بی خیال مازیار، از این شب ها زیاد گیرت نمی آیدها، خرابش نکن،» (ص ۲۴) شبی که شب تولد مازیار است. همه چیز تند و شتابزده اتفاق می افتد؛ از جریانات آن رستوران زنجیره یی تا گروگانگیری غافلگیرکننده وسط برف بازی، خیابانگردی و حضور در منزل سرهنگ با آن شخصیت در ظاهر کلیشه یی سرهنگ و فخری، و دیالوگ ها و توصیفاتی که آدم را بیشتر یاد فیلم های هالیوودی دهه ۷۰ می اندازد؛ مخصوصاً با توصیفاتی که از سر و ظاهر سرهنگ و فخری می شود.

«به نظرم رسید وقتی داشتم مارسیز را می خواندم، تیمسار سفید نیمه شب، حس می کرد کنار سن با یک دوست خوب قدم می زند و مطمئن است چراغ های انبوه پاریس، مثل ستاره های آسمان، برایش امنیت جهت درست را هدیه می آورند.» (ص ۴۰)

در فصل دوم با آنکه راوی همچنان مازیار است، اما همان مازیاری نیست که در فصل قبل توصیفش را خوانده بودیم. مازیاری که به همه آنچه در فصل اول روایت شده، می خندد و به نکوهش نگارنده یی که تکلیفش تقریباً در فصل سوم روشن می شود، می پردازد. این مازیار نه زبان شناس است، نه استاد دانشگاه و نه ویراستار، بلکه یک روزنامه نگار و منتقد یا به قول خودش یک نویسنده شکست خورده است که لبریز از تفکرات فلسفی و نگاه منتقدانه به دنیا است. شخصیتی که در فصل سوم معلوم می شود در واقع فیلمنامه نویس مشهوری است که اتفاقاً خیلی هم ازخودراضی و متشکر است و آنقدرها هم آدم مثبت، اتوکشیده و عاشق پیشه، چنان که در فصل اول توصیف شده، نیست. «راستی تو چرا در فصل اول رمانت من را اینقدر منفعل نشان دادی؟ هی خواستم جلو خودم را بگیرم و در این باره چیزی نگویم، اما انگار نمی توانم. حرف اصلی و اساسی من درباره راوی فصل اول است که مثلاً من باشم.» (ص ۴۹)

این فصل یعنی «شب شروع» به صورت یک نامه طولانی خطاب به نویسنده فصل اول رمان که همان راوی خاموش متن است، نوشته شده. مازیار در فصل دوم ضمن اظهارات مکرر فضل و کمالاتش (که طعنه یی بجا و طنزآمیز به از خود متشکری روشنفکرانه هم هست)، همه ماجرا را از اول و جور دیگری تعریف می کند و در واقع به تصحیح آنچه توسط نویسنده روایت شده، می پردازد و در این بین گاهی مشغول نظریه پردازی و ارائه بیانیه و دیدگاه فلسفی درباره هرچیزی که پیش بیاید، می شود. اما همین انکار حقیقت رویدادهای فصل اول هم هست که کشش روایت را در فصل دوم بیشتر می کند. با این حال اوج رمان در میانه آن و در فصل سوم است که نویسنده با هاله، یعنی دختر سرهنگ با آن شخصیت چندوجهی و لغزنده یی که دارد، مشغول رد و بدل کردن نامه هایی می شود. تعلیق و کشش در این فصل به کمال می رسد. دلیل آن این است که هاله در این فصل با ارائه نامه هایی از مازیار مسیر روایت را طور دیگری می کند و تقریباً تمام آنچه پیش آمده را رد و انکار می کند. و آن وقتی است که به عنوان مخاطب می فهمید باز هم بازی خورده اید و باز برای دانستن اصل قضیه حریص تر می شوید؛ درست شبیه زندگی.

در فصل سوم یا همان «شب واقعه»، شخصیت سارا معتمدی نامزد اصلی مازیار پررنگ تر می شود و بعد تمام ابهت مازیار در دو فصل قبلی در هم شکسته می شود. مازیار اتوکشیده، روشنفکر و نظریه پرداز بی حس و حال دو فصل قبلی، می شود همه اینها به علاوه یک مرد زن باره هفت خط. این بلایی ا ست که طور دیگری بر سر شخصیت سمیرا در فصل چهارم هم می آید، همان طور که قبل تر یعنی در فصل دوم بر سر هاله می آید.

فصل آخر فصل نویسنده است و واکندن سنگ ها با خودش، با شخصیت ها، با زاویه دید و با آن هتل یا متل شیان و بام تهران که چند بار با آن بازی می شود و حتی با شب(،) و با قصه و روایتی که تعریف دیگری در این اثر پیدا می کند.

شب ممکن از فصل دوم به بعد و از طریق پارودی یا نقیضه پردازی بازی عجیبی را با متن آغاز می کند؛ بازی که با کمک زبان و به گونه یی طنزآمیز و هجوآلود، هر لحظه این ابهام را پیش می کشد که به راستی حقیقت چیست و کدام است. کدام یک درست می گویند؟ هاله؟ مازیار؟ سمیرا یا نویسنده؟ واقعیت آنچه رخ داده است چه بوده؟ اصلاً چیزی رخ داده یا نه؟ و این در حالی است که در این میان اصل قصه و ماجرایی که در فصل اول با آن شتاب آغاز می شود، استحاله و محو می شود چرا که اعتبار همه چیز زیر علامت سوال بزرگی می رود.

خالق پاگرد موفق شده در دایره چنین امکان معناداری و با وجود ناممکن هایی که چنین فرمی ناگزیر درگیر آن است، «شب ممکن»ی را بیافریند که در ذات خود به نقض هر امکانی می پردازد.

فرشته نوبخت



همچنین مشاهده کنید