پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

طنزی دلشنین و گزنده


طنزی دلشنین و گزنده

از کار روزانه خسته و درمانده اید شش روز هفته را کار می کنید و روزهفتم را می خواهید استراحت کنید می خواهید از هیاهو و سر و صدای شهر بزرگی که در آن زندگی می کنید به گوشه امنی پناه ببرید زندگیتان پر از استرس و جنگ روانی است هجده ماه از ازدواجتان گذشته و هنوز جای مناسبی برای ماه عسل نیافته اید

از کار روزانه خسته و درمانده اید؟ شش روز هفته را کار می کنید و روزهفتم را می خواهید استراحت کنید؟ می خواهید از هیاهو و سر و صدای شهر بزرگی که در آن زندگی می کنید به گوشه امنی پناه ببرید؟ زندگیتان پر از استرس و جنگ روانی است؟ هجده ماه از ازدواجتان گذشته و هنوز جای مناسبی برای ماه عسل نیافته اید؟

پاسخ این سوال ها این جاست: آسایشگاه آفتابگردان.

آسایشگاهی که فقط در جهت رفاه حال شما فعالیت می کند. اتاق هایی به رنگ آسمان و گل رز، حمام آفتاب حتی در رروزهای ابری، حمام با اسانس کاج و...و البته هم نشینانی آنچنان دل نشین که نمی توانی آنها را فراموش کنی.

همه این ها را می توانی حس کنی اگر این روز ها ساعت ۳۰:۷ به تئاتر شهر، سالن اصلی سری بزنی. "می خواهم موسیو را ملاقات کنم" را آن جا خواهید دید. بله "نمایش می خواهم موسیو را ملاقات کنم" نمایشی است به نویسندگی تامارا دالمات، ترجمه و کارگردانی محمود عزیزی که در سالن اصلی تئاتر شهر به روی صحنه می رود. فروغ قجابگلی، فرزین صابونی، بهاره رهنما، مسعود دلخواه، خسرو شهراز، مهوش افشار پناه، الهام پاوه نژاد، مهشاد مخبری و داریوش موفق در این نمایش به ایفای نقش پرداختند.سیامک احصایی و گلناز گلشن،طراحی صحنه و طراحی لباس این نمایش را به عهده داشتند.

نمایش در هتل یا به قولی آسایشگاه شکل می گیرد. آسایشگاه گل آفتابگردان نامی است که بر آن نهاده اند و همه در آن جا تلاش می کنند تا شما آخر هفته خوبی را در آن جا سپری کنید. به محض ورود به آن جا شما به پشت بام می روید جایی که برای حمام آفتاب در نظر گرفته شده است. شما باید حمام آفتاب بگیرید حتی اگر تمایلی نداشته باشید آن جا حمام آفتاب است حتی در روزهای ابری. پس از آن لازم است به حمام اسانس کاج بروید و استرس و خستگی را از تن بزدایید. این برنامه ای است که برای آرامش شما در نظر گرفته شده است. پس باید اطاعت کنید. برای یک شب اقامت در این هتل باید چهل و سه روبل و پنج کپک پرداخت کنید،که نمی دانم به پول ما، ریال یا دینار؟ چقدر می شود. پس می توان نتیجه گرفت کسانی که به این آسایشگاه میآیند از طبقه مرفه جامعه ای هستند که نمایش آن را شکل داده است و بر اساس قانون آسایشگاه افراد حتما باید از اشخاص معروف و سرشناس باشند.مانند: همسر یک پروفسور شرقی که برای جلب محبت همسرش آخر هفته ها او را تنها می گذارد و گمان می کند عاشق مرد دیگری است به نام موسیو آقای موسیو که پس از شش روز کاری هر هفته به آن جا می رود تا از همه چیز و همه کس دور باشد. خانم جوانی که برنده مدال طلای توسعه کشاورزی است و پس از هجده ماه که از ازدواجشان می گذرد با همسرش برای ماه عسل به آسایشگاه گل آفتابگردان می آیند. همسر او تعمیرکار کشتی است و هجده ماه در قطب شمال بوده است. و در آخر قهرمان و کاراکتر اصلی داستان که کارمند دون پایه ای است و می خواهد هر طور شده آقای موسیوو را ببیند تا برای تعمیرات و نقاشی پرورشگاه ۵۰ کیلو رنگ سفید از او بگیرد. او به دنبال آقای موسیو آمده است اما جناب رییس حاضر نیست کارمندان دون پایه را در روز استراحتش ملاقات کند. کارمندان آسایشگاه هم به او اجازه ملاقات نمی دهند زیرا او فرد مشهور و ثروتمندی نیست. او هم اصرار دارد که هرطور شده آقای موسیو را ملاقات کند پس تصمیمی می گیرد که تعادل داستان را به هم می زند. به رسم قانون تراژدی قهرمان هدفی دارد که با وجود موانعی که سر راهش قرار می گیرد باید به هدفش برسد و داستان در راستای تلاش او شکل می گیرد. هرچه نقطه اوج داستان بلندتر و قویتر باشد سقوط قهرمان باشکوه تر می شود و نیروی کاتارسیس مخاطب عمیق تر. کارمند که قهرمان اصلی داستان است تعادل را به هم می زند و در آخر خودش باید تعادل از دست رفته را بازگرداند و همه چیز سر جایش قرار بگیرد. این تعادل با یک دروغ به هم می خورد او خودش را همسر زنی معرفی می کند که در رشته مهندسی کشاورزی مدال طلا گرفته است و همه او را می ستایند. بر حسب اتفاق او هم به آسایشگاه می آید و قرار است پس از هجده ماه همسرش را ملاقات کند آن ها عاشقانه یکدیگر را دوست دارند. تعادل درست از همین نقطه به هم می ریزد و سلسله وار بر تمام اجزای داستان و دیگر شخصیت ها تاثیر می گذارد همچون زلزله و پس لرزه هایش که متناوب و منظم از پی یکدیگر می آید.

ویژگی بارز ابتدا متن و سپس اجرای این نمایش در همین مساله است. ساختاری که کاملا بر مبنای ساختار تراژدی است و همراهی طنزی قوی و عمیق. شاید بتوان گفت این ژانر نمایش به تراژدی-کمدی های چخوف نزدیک است که بر حسب اتفاق نیز نویسنده این متن هم روس است و مکان داستانی آن در مسکو.

باید گفت کارگردان بسیار هوشمندانه این طنز را که در رفتار و حرکات کاراکترها در متن وجود داشته است به شکلی قابل تقدیر با انتخاب بیان و اکت مناسب بازیگران نشان داده است.این طنز آنقدر دلنشین و بود و البته گاهی گزنده که می توانست هر آدم اخموی سخت پسندی را بخنداند. خنده ای که از سر هجو و لاقیدی متن نیست و برای همین دلنشین است.

در طول نمایش نور همه سالن روشن است و صحنه نمایش از جایگاه مخاطبان جدا نمی شود. این راه حلی است که مخاطب حس کند درگیر نمایش شده است و اتفاقات اطرافش چیزی جدای از او نیست. اما متن و اجرا چندان به مخاطب این فرصت را نمی دهد که درگیر نمایش شود چون با فاصله گذاری های پی در پی مخاطب را از سیر داستان جدا می کند. بازیگر نزدیک لبه صحنه می شود و رو به مخاطبان دیالوگ هایش را می گوید در حالی که چشم در چشم او دارد. پس می توان گفت با طرفندی بسیار بسیار قوی لحظه ای تو را به خود می خواند و دوباره پس می زند. در ادامه توضیح صحنه و تقدیر از صحنه پردازی بسیار تاثیر گذار این نمایش باید گفت طراحی لباس کاراکترها بسیار حساب شده بود و با قطعیت می توان گفت رنگ، مدل و حتی حالتی که به بدن بازیگران می داد پر از نشانه بود و بسیار با روحیات کاراکترهایی که آن را به تن داشتند هم خوانی داشت. علاوه بر نشانه شناسی لباس بازیگران که از حوصله این بحث خارج است باید گفت متن و دیگر اجزای نمایش هم پر از دال و مدلول هایی بود که می شد آن را به عنوان نشانه ای خاص در نظر گرفت. برای مثال: سیبی که میان مردها رد و بدل می شد اما دوباره به صاحب اصلیش بازگشت. که این خود نشانه ای از زنانگی است که با اشتباه یک نفر حرمت آن زیر سوال رفت. دیگری رنگ سفیدی که می تواند نشانه پاکی و معصومیت از دست رفته ای باشد که کارمند دون پایه به دنبال آن بود تا برای پرورشگاه بچه های معصوم شهر مسکو ببرد.

باید خلاصه بگویم این نمایش را از دست ندهید که از دیدنش پشیمان نمی شوید.شاید شما هم در آخر از خودتان بپرسید: متن؟ کارگردان؟ بازیگر؟ کدام باعث شده است تا این چنین احساس رضایت کنم؟

نویسنده : المیرا کاظمی



همچنین مشاهده کنید