چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

هنر به مثابه تجمل, اتلاف منابع و اسراف


هنر به مثابه تجمل, اتلاف منابع و اسراف

مکتب سوداگری و معضل فرهنگ

مفاهیم «فرهنگ» و «هنر» در معنای مدرن‌ کلمه، تنها در پایان قرن هجدهم مورد استفاده قرار گرفتند.

واژه‌ «هنر» که پیش از آن به مهارتی خاص اشاره داشت، به مجموعه‌ مشخصی از مهارت‌ها و هنرهای خلاقه مبدل شد. در عین حال، این واژه به معنای نوع خاصی از حقیقت، یعنی حقیقت خلاق اشاره داشت. هنرها، اعم از ادبیات، موسیقی، نقاشی، پیکره‌سازی و تئاتر، در بنیادشان واجد چیزی بودند که آنها را از سایر مهارت‌های انسانی متمایز می‌ساخت. واژه‌ «فرهنگ» نیز دیگر به معنای گرایش به رشد طبیعی به کار نمی‌رفت، بلکه اکنون معناهای زیادی به خود گرفته بود. «فرهنگ» هم به معنای عادت یا حالت عمومی ذهن بود و هم به معنای حالت کلی پیشرفت فکری جامعه به‌مثابه یک کل؛ هم به عنوان مجموعه‌ای از هنرها به کار می‌رفت و هم به‌معنای شیوه‌ای کلی برای زندگی مادی، فکری و معنوی. این تغییر در معنا، در نوشته‌های متفکران و فیلسوفان، از‌جمله متفکران اقتصادی، بازتاب یافت.

قرن هجدهم برای رشته‌ اقتصاد نیز برهه‌ای حساس به شمار می‌رود. در نیمه‌ دوم این قرن و در سال ۱۷۷۶ با انتشار کتاب «ثروت ملل» اثر آدام اسمیت، علم اقتصاد رسما پایه‌گذاری شد؛ هرچند که نوشته‌های متفکران اقتصادی پیش از اسمیت، به طور مستقیم و غیرمستقیم راه را برای ابداعات او هموار کرد. اندیشمندان اقتصادی پیش از نیمه‌ قرن هجدهم، از مساله‌ کمیابی و نیاز به تخصیص دقیق منابع محدود به‌‌خوبی آگاه بودند. در اقتصاد حداقل معیشت، بهای اتلاف و اسراف می‌توانست گرسنگی و مرگ باشد، یا دست کم اینکه اتلاف منابع مساوی بود با قربانی کردن هدف مهم دیگری. ملاک و معیار تخصیص منابع، گاهی اوقات دستیابی به یک زندگی خوب بود، زمانی قدرت ملی و گاهی هم اداره‌ بدون مشکل اقتصاد بازاری در مسیر رشد پرشتاب. به طور قطع متفکران اقتصادی از این نکته آگاه بودند که مصرف عاقلانه‌ منابع می‌توانست مایحتاج طبقه‌ کارگر را تامین، بقای دولت را تضمین و تولید کالاهای سرمایه‌گذاری که قابلیت رشد و گسترش در آینده را داشتند، امکان‌پذیر کند. در این تصویر، هنر و فرهنگ، جز در مواردی نادر که همچون وسایلی در جهت برخی اهداف ارزشمند تلقی می‌شدند، جایی نداشتند.

در این چارچوب فکری، فرهنگ و هنر در بهترین حالت معما و در بدترین حالت مانع پیشرفت اقتصادی محسوب می‌شدند. عمده این منتقدان، فرهنگ و هنر را با اسراف‌کاری نظام پادشاهی و اشراف مقایسه می‌کردند و از این رو معتقد بودند که این موضوعات در تضادی فزاینده با مدرنیته قرار دارند و در نتیجه، تولیدات این حوزه از هر جهت زیان‌بخش به شمار می‌آمدند. در ادبیات مکتب سوداگری همین تفسیر لاقید، لجام‌گسیخته و نسبتا مغشوش از هنر، ظاهرا منسجم‌ترین بحث بود.

در این ادبیات هرازگاهی نسبت به هنر و فرهنگ حسن ظن نشان داده می‌شد. مثلا مواقعی که می‌شد نشان داد تولید داخلی اثر هنری به موازنه‌ تجاری مطلوب‌تر کمک می‌کند یا زمانی که به این نکته اشاره می‌شد که هزینه‌های داخلی فرهنگ می‌تواند تداوم اشتغال را در زمان بحران اقتصادی تضمین کند، اما در باقی موارد فعالیت هنری سوءظن را برمی‌انگیخت. به عنوان مثال، در دهه‌ ۱۷۳۰به بهانه‌ کاهش فساد شهری که گفته می‌شد موجب انحراف و فساد کشور است، حرکتی برای محدود کردن شمار تماشاخانه‌ها آغاز شد.

به عقیده‌ اراسموس جزوه‌نویس شهر به سرعت به «کوره‌ بطالت، پرورشگاه جنایت، دامی برای جوانان، آفتی برای سالمندان و سرچشمه‌ لایتناهی وسوسه‌هایی تازه» تبدیل می‌شد. در نظر او هنرها جزئی از مشغولیت ‌ظاهرسازانه‌ ما به حساب می‌آمدند: «ما همچون زنبوران عسل باغ، وزوزکنان و عاطل‌چرخان از گلی به گلی، ابلهانه می‌کوشیدیم جریان لذت‌مان را با سلسله‌ ممتد و دایره‌ تنوعات بیدار نگه داریم.» او تجارت را تنها فعالیت ارزشمند بیرون از خانه تلقی می‌کرد و شادخواری‌های انگشت‌نمای طبقات فراتر را بدترین شکل فساد می‌دانست. «فضیلت تنها در خور نام تجارت است و تنها آنانی که تجارت پیشه کرده‌اند می‌توانند به حقیقت مدعی باشند که به کاری مشغولند؛ چرا که جز آنان، جمله جهان عاطل و بیکاره‌اند.» هنر نیز در تقسیم‌بندی فعالیت‌های آدمی به فعالیت‌هایی جدی و ارزشمند و فعالیت‌هایی بیهوده و پست قرار می‌گرفت و بدون شک به دسته‌ دوم تعلق داشت.

پیش از ظهور علم اقتصاد در اواخر قرن هجدهم، اندیشمندان اقتصادی، میل و اغراض نفسانی را عامل محرک فعالیت‌های آدمی در سراسر زندگی از‌جمله در بازار می‌دانستند. اجتناب‌ناپذیری این امیال و اغراض، محدود کردن، کنترل یا توازن آنها را مشکل می‌ساخت. به هر حال این اغراض نفسانی- و مفسده‌هایی که گهگاه برمی‌انگیختند- باعث می‌شد که چرخ روزگار یا دست‌کم چرخ بازار بچرخد و مداخله‌ در کار آنان خطرناک ‌بود. نسخه‌ برنارد ماندویل برای رشد اقتصادی کاملا بر برانگیختن امیال و احساساتی مانند حسادت، غرور و آزمندی مبتنی است.

به عقیده‌ ماندویل حسادت و رقابت، نیروهایی هستند که بازارها و به طور مشخص بازارهای هنری را به حرکت درمی‌آورند: «انسان مادی‌اندیش، لذت‌جو و جاه‌طلب، با اینکه فاقد قابلیت و شایستگی است [اما] حریص برتری بر همگان است، آرزومند بالاتری بر بالادست‌هایش: قصرهای فراخ را می‌خواهد و باغ‌های دلپذیر؛ اول مایه‌ نشاط او، مادیان شکوهمندتر از مادیان دیگر، کالسکه‌ مجلل‌، ملازمان بی‌شمار و لوازم گرانبهای خانه است... بر سفره، از او با خوراک‌های آن چنانی پذیرایی می‌کنند، غذاهایی که مواد لازم هر یک نه آسان خریداری‌شده، که سختگیرانه دستچین شده‌اند و نشانه‌های فراوان آشپزی سنجیده و رنگارنگ و در عین حال، گوش او به‌نوبت پذیرای نغمه‌ای خوش‌نوا و تملقی خوش‌ادا است.» نقش هنر در اقتصاد یا توسعه اهمیت اجتماعی آن، دست‌کم در نظر کنایه‌گوی ماندویل، از شیوه‌های اسراف‌کارانه‌ و پرخرج حمل‌ونقل قابل تشخیص نیست. آشپزی و تملق طریقه‌های واکنش به نیاز به رقابت هستند.

البته به عقیده‌ ماندویل جای خوشحالی است که ارضای تمایلات از طریق هنر، برخلاف گزینه‌های دیگر، سلامتی انسان را به خطر نمی‌اندازد. از بین شراب، زن و موسیقی، ماندویل حتما آخری را به فرد تن‌آسا توصیه می‌کند. جایگاه پست هنر در نظر اندیشمندان مسائل اقتصادی در این دوره به این دلیل است که آنها به جای اینکه هنرهای زیبا را با فضیلت‌های موجود در بازار یکی کنند، آنها را با مفسده‌های تجملاتی یکی می‌انگارند و بنابراین هنر را اتلاف منابع کمیاب تلقی می‌کنند. در سال ۱۶۰۶، جان بُدن الگوی مناسبی را برای ترتیب استقرار شهروندان در ضیافت‌های هر شهر پیشنهاد می‌دهد تا در نتیجه‌ آن، پایگاه اجتماعی افراد مشخص شود: او پیشنهاد می‌کند که پادشاه در صف جلو قرار گیرد و پشت او روحانیان، نمایندگان، مقامات ارشد نظامی و همین طور تا آخر. عقب مجلس هم آمیخته‌ای از هر قسم خدمه و کارکنان و در میان آنها هنرمندان.

علی سیاح

منبع:

GOODWIN, CRAUFURD, Art and Culture In The History of Economic Thought in Handbook of the Economics of Art and Culture, Volume ۱ Edited by Victor A. Ginsburgh and David Throsby. ۲۰۰۶.



همچنین مشاهده کنید