سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

تأمّلی بر نظریه موج سوم دمکراسی در سده بیستم


تأمّلی بر نظریه موج سوم دمکراسی در سده بیستم

دموکراسی یا مردم سالاری از شیوه های حکومت است که در آن اختیار دادن قانون های اصلی و همچنین تغییر دادن طرز حکومت در دست شهروندان رأی دهنده است به این شهروندان رأی دهنده معمولاً با نام مردم اشاره می شود همچنین در سیستم مردم سالاری همه تصمیمات از سوی نمایندگان رأی دهندگان و تأیید مردم گرفته می شود

● تعریف دموکراسی:

دموکراسی یا مردم سالاری از شیوه های حکومت است که در آن اختیار دادن قانون های اصلی و همچنین تغییر دادن طرز حکومت در دست شهروندان رأی دهنده است. به این شهروندان رأی دهنده معمولاً‌ با نام "مردم" اشاره می شود. همچنین در سیستم مردم سالاری همه تصمیمات از سوی نمایندگان رأی دهندگان و تأیید مردم گرفته می شود. روش تأیید تصمیمات از سوی مردم در این سیستم این است که انتخاباتی انجام می گیرد و نمایندگانی از سوی مردم برگزیده می شوند. تأیید یک تصمیم از سوی این نمایندگان انتخاب شده به منزله تأیید آن تصمیم از سوی مردم به شمار می آید. از سوی دیگر به برقراری حکومت قانون نیاز است تا تصمیمات و تأییدات مردم (از طریق نمایندگانشان) ضمانت اجرایی پیدا کند و اجرا شود. در یک نظام دموکراتیک،‌ حکومت به هیچ عنوان حق یک فرد،‌گروه،‌ خانواده و یا صنف نیست و ملاک حقوق شهروندی نظر اکثریت مردم آن جامعه است نه حقوق از پیش تعیین شده الهی یا غیرالهی. گاه در یک نظام مردمسالار،‌ پادشاهی مشروطه نیز می تواند گنجانده شود. در چنین حالتی پادشاه و خاندان وی اختیارات بسیار محدودی دارند که با دامنه اختیارات اصلی که در دست مردم است برخورد و ناسازگاری نداشته و خاندان پادشاهی در این روش تنها نقش یک نماد برای کشور را بر عهده دارند. کارل گوستاویونگ دموکراسی را یکی از راه های تعدیل و متوازن ساختن غرایز قدرت طلبی در عرصه سیاست می داند: دموکراسی این امکان را فراهم می سازد که غرایز مورد بحث در سیمای منازعات خانگی که زندگی سیاسی خوانده می شود به مصرف برسند. به گفته ی وی دموکراسی در واقع یک نهاد متعالی روان شناختی است که سرشت بشر را آنچنان که است می پذیرد و در درون مرزهای ملی مجالی برای ضرورت کشاکش فراهم می سازد. در یک دموکراسی دشمنی مکرر فرد با دیگران نیاز وی به پرخاشگری و قدرت طلبی او در درون مرزهای قانون و در سطح قابل تحملی از سیاه کاری و فساد مجال بروز آزادانه می یابند. در نتیجه دموکراسی با پذیرش درونی کردن و سپس محدود ساختن غرایز دشمنی و پرخاشگری تا حد معینی از نیاز به دشمنان و جنگ های داخلی می کاهد.

● تاریخچه دموکراسی:

کلمه دموکراسی در یونان باستان برای توصیف حکومت آن دوران استفاده می شده است،‌ اما به باور بسیاری از صاحبنظران،‌ دموکراسی تنها در دوران مدرن جوامع قابل پیاده شدن است و جستجو کردن برای وجود دموکراسی در دوران پیشامدرن غیر واقع بینانه است. زیرا ابزارهایی که دموکراسی برای وجود به آنها نیازمند است،‌ مثلا ً‌ انتخابات،‌ رسانه ها و غیره تنها در دوران مدرن است که وجود دارند.

● موج سوم دموکراسی:

موج سوم دموکراسی در پایان سده بیستم یکی از مطرح ترین کتاب ها در زمینه ی جامعه شناسی با گرایش سیاسی در دهه های اخیر می باشد. هانتینگتون در این کتاب روند ایجاد و حذف لیبرال دموکراسی در کشورهای جهان را در ۳ مقطع تاریخی به عنوان موج های دموکراسی شدن و روند بازگشت به اقتدارگرایی بررسی می کند. گرچه نگاه نویسنده در آن جا که به قضاوت درمورد تاریخ می پردازد به شدت متأثر از دیدگاه آمریکاستایانه وی است،‌ اما در مقام یک محقق مطالب وی بسیار موشکافانه و قابل استفاده می باشد. به اعتقاد هانتینگتون کشورهای دموکراتیک عموماً در سه برحه از تاریخ،‌ در روندی موج گونه یکی پس از دیگری به سوی دموکراسی آغوش گشوده اند. او معتقد است تاریخ جهان تاکنون سه موج دموکراسی را از سر گذرانده است:‌ موج اول: ۱۹۲۶-۱۸۲۸م، موج دوم:‌ ۱۹۴۲-۱۹۲۲م، موج سوم: زمان حاضر- ۱۹۷۴م، البته بعد از موجهای اول و دوم،‌ موجهای برگشتی هم بوده است که طی آنها تعدادی از کشورهای دموکراتیک شده دوباره به استبداد و اقتدارگرایی بازگشته اند.

۱) موج اول:

۱۹۲۶-۱۸۲۸ موج اول دموکراسی شدن با انقلاب فرانسه و جنگ های استقلال طلبانه آمریکا آغاز می شود و با آغاز روند بازگشت به اقتدارگرایی در برخی کشورهای تازه دموکراتیک شده از جمله ایتالیا و آلمان پایان می پذیرد.

۲) موج دوم:

۱۹۴۲-۱۹۲۲ در موج دوم که پس از جنگ جهانی آغاز می شود،‌ برخلاف موج اول که عوامل اقتصادی اجتماعی عامل دموکراسی شدن بوده اند،‌ عوامل سیاسی- نظامی تأثیر بیشتری بر رشد لیبرال دموکراسی داشته است. کشورهای دموکراتیک شده در این موج عمدتاً‌ از ۳ الگوی دموکراسی های تحمیلی (ژاپن- آلمان) و دموکراسی های الگوپذیر (ترکیه) خیزش های مستعمراتی پیروی کرده اند. در موج دوم بازگشت که در دهه های ۶۰ و ۷۰ روی داد،‌ غالب کشورهایی که به اقتدارگرایی بازگشتند از طریق دکترین مبارزه با کمونیسم کسب مشروعیت می کردند. این حکومت ها همچنین با روش های دیگری مانند اعمال زور و ایجاد یک تهدید خارجی یا برگزاری انتخابات نمایشی تلاش در کسب مشروعیت داشتند.

۳) موج سوم:

‌زمان حاضر- ۱۹۷۴ موج سوم در تئوری های هانتینگتون از اروپای جنوبی (اسپانیا و اروپا) آغاز شده و در انتهای خود کلیه کشورهای اروپای شرقی را در می نوردد و نهایتاً‌ منجر به فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی می شود. در بررسی نقش مذهب در روند دموکراسی شدن هانتینگتون به یک رابطه مستقیم بین مسیحیت غربی (پروتستانتیزم) و دموکراسی شدن قائل است. وی معتقد است مذهب کاتولیک که در دو موج اول و دوم نقش منفی و ضددموکراسی ایفا کرده و در برابر جنبش های دموکراسی خواهی ایستاده است. در موج سوم و به دنبال روی کار آمدن پاپ ژان پل دوم و سیاسی شدن کلیسا نقش مهمی در این روند داشته است که نمونه ی بارز آن در لهستان و پیروزی ائتلاف همبستگی به رهبری لخ والسا بروز یافت. رویدادی که به نوعی آغازگر فروپاشی کشورهای شرقی بود. هانتیگتون همچنین سیاست های ریگان و کارتر در آمریکا و اصلاح طلبان شوروی را که عملاً‌ منجر به همراهی دو ابرقدرت در روند تغییرات اروپای شرقی شد،‌ عامل مهمی در گسترش موج سوم می داند.

▪ عوامل ورود موج دموکراسی در کشورها:

آنچه هانتینگتون در این کتاب به بررسی آن پرداخته است،‌ علل و عوامل تاریخی موج سوم دموکراسی است که تا سال ۱۹۹۰ (سال نوشته شدن این کتاب) حدود سی کشور را در کام خود فرو برده است. برخی از عوامل مهمی که به اعتقاد او بستر این کشورها را برای ورود به موج دموکراسی هموار کرده است،‌ عبارتند از:

۱) زوال مشروعیت نظامهای اقتدارگرا و بحران ناکارآمدی آنها در تحقق وعده های بزرگی که به مردم داده بودند.

۲) رشد اقتصادی کشورهای اقتدارگرا که از یک سو معیارهای زندگی،‌ سطح آموزش‌، میزان شهرنشینی،‌ گستره طبقه متوسط و میزان ارتباط با کشورهای پیشرفته و دموکراتیک را افزایش داده،‌ روح دموکراسی خواهی را در میان مردم آن کشورها دمید،‌ و از سوی دیگر،‌ باعث ناکامی رژیمهای اقتدارگرا در مدیریت و نظارت بر اقتصاد پیچیده صنعتی این کشورها شد و ساختار اقتصادی آنها را مستلزم وجود رژیمی دموکراتیک ساخت.

۳) تغییراتی که در سیاستهای عوامل بیگانه از جمله اتحادیه اروپایی و ایالات متحده امریکا در توجه و حساسیت به ارتقای حقوق بشر و دموکراسی در دیگر کشورها به وجود آمد.

ـ نکته:

با بررسی شرایط اجتماعی،‌ اقتصادی و سیاسی ایران از نظر میزان حضور هر یک از عوامل فوق،‌ می توان به این نتیجه رسید که هر سه عامل دست کم در ظاهر امر،‌ به میزان گسترده ای در این کشور تحقق یافته است. حال یک سؤال مطرح می شود که چرا کشور ما ایران هنوز گذار میان اقتدارگرایی و دموکراسی را به سرانجام نرسانده است؟ گره کار،‌ یا دست کم یکی از گرههای بزرگ کار،‌ در نحوه شکل گیری عامل دوم نهفته است. رشد اقتصادی ایران به رغم آن که سویه نخست تأثیرات پیش گفته (رشد آموزش،‌ شهرنشینی و طبقه متوسط) را دارا بوده است،‌ به دلیل تفاوت عمده ای که با نوع رشد بسیاری از کشورهای دموکراتیک شده دارد،‌ هنوز نتوانسته است این گذار را از سر بگذراند. این تفاوت در وابستگی رشد اقتصادی و ثروت ایران به نفت نهفته است که خود هانتینگتون نیز در یکی از پاراگرافهای کتابش به این مهم توجه دارد. او می نویسد:‌ « توسعه اقتصادی گسترده که با صنعتی شدن قابل توجه همراه است،‌ به دموکراسی شدن مدد می رساند،‌ اما ثروتی که از فروش نفت (یا احتمالاً از دیگر منابع طبیعی) به دست می آید چنین خاصیتی ندارد. درآمدهای نفت عاید دولت می شود،‌ در نتیجه بر قدرت بروکراسی دولت می افزاید زیرا نیاز آن را به گرفتن مالیات از میان می برد و یا آن را کاهش می دهد. افزون بر آن دولت احتیاج پیدا نمی کند به مایحتاج ضروری مردم کشورش مالیات بندد. هر قدر سطح اخذ مالیات پایین تر باشد،‌ اعتراض مردم کمتر خواهد بود.»

● فرایندهای گذار به دموکراسی:

وی فرایندهای گذار به دموکراسی را به چهار نوع تغییر شکل،‌ فروپاشی،‌ جابجایی و خیزش های مستعمراتی تقسیم می کند و درمورد هر فرایند رهنمودهایی جهت تسریع آن به هواخواهان دموکراسی ارائه می دهد.

▪ فرایند تغییرشکل:

نویسنده فرایند تغییرشکل را در حکومت های مؤثر می داند که اصلاح طلبان در خود رژیم اقتدارگرا به شدت نفوذ دارند و افرادی از درون خود رژیم نقش قاطعی در ایجاد دموکراسی دارند. این فرایند در پنج مرحله شکل می گیرد:

۱) ظهور اصلاح طلبان در حکومت

۲) کسب قدرت توسط اصلاح طلبان

۳) شکست فرایند لیبرال شدن

۴) مشروعیت قهقرایی

۵) انتخاب و جذب مخالفان

▪ فرایند فروپاشی:

در فرایند فروپاشی برخلاف تغییرشکل،‌ اصلاح طلبان در حکومت یا وجود ندارند یا در اقلیت هستند و مخالفان باید از طریق تظاهرات و شورش و اعتراضات باعث فروپاشی رژیم اقتداگرا می شوند. در این فرایند یک خلأ قدرت به وجود می آید که فردی یا گروهی باید این خلأ قدرت را پر کند. پاره ای از رهنمودهای ارائه شده توسط نویسنده به هواداران دموکراسی جهت تسریع فرایند فروپاشی به قرار زیر است: ۱. جلب گروه-های دل سرد شده از نظام ۲. همراه کردن نظام ها ۳. تبلیغ عدم خشونت ولی عمل کردن با خشونت ۴. ارتباط با نهادهای خارجی و کنگره آمریکا ۵. ایجاد وحدت در گروه های مخالف ۶. آمادگی برای پر کردن خلأ قدرت.

▪ فرایند جابجایی:

فرایند جابجایی در رژیم های اقتدارگرا برآیندی از دو فرایند قبلی است،‌ به طوری که در این فرایند نوعی تعادل میان اصلاح طلبان و اقتدارگراها در حکومت وجود دارد و اصلاح طلبان باید از طریق امتیازگیری و مذاکرات مرحله گذار به دموکراسی را تسهیل کنند. به عقیده هانتینگتون در موج سوم انتخابات در بسیاری از کشورها عامل فروپاشی رژیم های اقتداگرا بوده است. به طوری که در این کشورها حاکم اقتدارگرا با اطمینان از پیروزی و جهت کسب مشروعیت اقدام به برگزاری انتخاب می کرده و به طور غیرمنتظره ای که نویسنده آن را الگوی انتخابات شگفت آور می خواند،‌ شکست خورده است.

● بررسی نقش فرهنگ در دموکراسی شدن:

از مهم ترین قسمت های کتاب بخشی است که هانتینگتون در آن به بررسی نقش فرهنگ در دموکراسی شدن می پردازد و با اشاره به شواهدی چند دموکراسی را منبعث از فرهنگ غربی دانسته و کلیه کشورهای دموکراتیک را به جز روسیه و تعدادی از کشورهای حوزه بالکان،‌ کشورهایی می داند که یا غربی هستند یا تحت نفوذ فرهنگ غرب به دموکراسی شدن گرایش پیدا کرده اند.

▪ بررسی دو فرهنگ کنفسیوس و اسلام:

در این بخش دو فرهنگ کنفسیوس و اسلام به طور ویژه مورد بررسی قرار می گیرند. هانتینگتون کنفسیوس را فرهنگی کاملاً‌ ضد دموکراتیک می داند،‌ اما در مورد اسلام معتقد است که دموکراسی اسلامی امری متناقض نمی باشد و اصولی مانند اعتقاد به اختیار و برابری طلبی و مخالفت با سحر و مدیتیشن در اسلام وجود دارد که منطبق با دموکراسی می باشد،‌ اما اصولی از اسلام را نیز مانند عدم جدایی دین از سیاست، وجود قوانین اسلامی و دخالت علما در حکومت و … دارای تناقض با دموکراسی می داند. هانتینگتون از ترکیه به عنوان نمونه ای یاد می کند که با رویکرد لاییک گام در جنبش دمکراتیک نهاده است در واقع وی معتقد است که هیچ کشور اسلامی بجز ترکیه (تا حدی) در طول تاریخ دمکراتیک نبوده است که البته آن هم منبعث از سیاست های ضداسلامی آتاتورک می باشد.

▪ نقش فرهنگها در توسعة سیاسی و اقتصادی (از دید هانتینگتون):

هانتینگتون،‌ دربارة "فرهنگها" و نقش آنان در توسعة سیاسی و اقتصادی نیز سخن می گوید و می نویسد که "در بحث از مانع فرهنگی در راه دموکراسی،‌ نظر این نیست که فقط یک فرهنگ بخصوص برای دموکراسی مناسب است بلکه حرف در این است که یک یا فرهنگهای بخصوص نسبت به آن خصومت می ورزند…" این نظریه که فرهنگهای خاصی همواره موانعی بر سر راه توسعة این یا آن ایجاد خواهند کرد،‌ باید با شک و تردید تلقی شود… فرهنگها از لحاظ تاریخی بیشتر پویا هستند تا ایستا. عقاید و رفتارهای مسلط و غالب در جامعه،‌ دستخوش دگرگونی می شوند… یعنی وی اعتقاد داردکه نقش فرهنگها در ایجاد مساعدت و یا ممانعت در برابر توسعه نقش غیرقابل انکاری است.

● بررسی فرایندهای سیاسی در کشورهای اسلامی:

هانتینگتون با بررسی فرایندهای سیاسی در کشورهای اسلامی می نویسد: برخلاف تمامی دنیا که قدرتمندترین مخالفان حکومت های اقتدارگرا مخالفان دموکرات هستند،‌ در کشورهای اسلامی قدرتمندترین مخالفان بنیادگرایان هستند. وی با اشاره به پیروزی جبهه نجات اسلامی در انتخابات الجزایر با کسب ۶۵ درصد آراء،‌ آرای بالای اخوان المسلمین در اولین انتخابات آزاد در مصر و همچنین کسب ۳۸ کرسی از ۸۰ کرسی،‌ در اولین انتخابات نیمه آزاد در اردن توسط اخوان المسلمین چنین نتیجه می گیرد که در کشورهای اسلامی اولین گروه هایی که از فضای باز سیاسی بهره می برند،‌ اسلام گرایان هستند. وی می افزاید بدین ترتیب در کشورهای اسلامی لیبرالیسم و فضای باز سیاسی منجر به قدرت رسیدن جریان هایی می شود که در دموکراتیک بودن آن ها شک وجود دارد. وی پیشنهاد می کند که با تقویت اصول منطبق با لیبرال دموکراسی در اسلام اصول مخالف آن را از اسلام حذف کرد و به عبارت بهتر همان روندی را درمورد اسلام طی کرد که موجب شد کاتولیسم از یک مکتب ضددموکراسی در موج اول و دوم مبدل به یک مکتب دموکراتیک در موج سوم شود. به هر شکل بررسی این کتاب با عنایت به این نکته که نویسنده جزء متفکرانی می باشد که نوشته ها و تزهای وی از مهمترین تعیین کنندگان سیاست خارجی آمریکا می باشد، می-تواند شناخت بیشتری از این سیاست ها به خواننده بدهد.

● نتایج:

آشنایی با سیاست خارجی آمریکا درمورد رواج دموکراسی غربی در کشورهای اسلامی که این کار از طریق تقویت اصول منطبق با لیبرال دموکراسی در اسلام و حذف اصول مخالف آن امکان پذیر می شود. در واقع منظور این که اسلام گرایان باید به مبانی دموکراسی غربی گردن نهند،‌ که لیبرالیسم و سکولاریسم ارکان مهم آن را تشکیل می دهند و این بدان معنا است که اسلام گرایان باید به تدریج از آموزه های اسلام فاصله گیرند و روند عادی سازی مناسبات با اسرائیل را در پیش گرفته و سیاست های توسعه طلبانه آن را با طیب خاطر بپذیرند یعنی وی اسلام را یکی از موانع توسعه دموکراسی در منطقه می داند. هانتینگتون در این کتاب روند ایجاد و حذف لیبرال دموکراسی در کشورهای جهان را در سه مقطع تاریخی با عنوان موج های دموکراسی شدن و روند بازگشت به اقتداگرایی بررسی می کند. بررسی علل و عوامل تاریخی که باعث شد کشورهای جهان تأثیر موج سوم به سوی دموکراسی شدن پیش بروند. هانتینگتون در کتاب "موج سوم دموکراسی در پایان سدة بیستم"،‌ در سال ۱۹۹۶،‌ نتیجه گرفت که " زمان به سود دموکراسی به پیش می رود، دموکراسی سراسر جهان را فراخواهد گرفت.

منابع:

۱- www.Did.ir

۲- www.Sharifnews.ir

۳- www.Kohneneghab.blogfa.com

۴- www.Snn.com

ساموئل هانتینگتون



همچنین مشاهده کنید