پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

انگار او پیر نمی شود


انگار او پیر نمی شود

درباره ی پُل مک کارتنی

تماشای «پل مک‌کارتنی» (Paul McCartney) در اجراهای زنده‌ی یکی‌دو سال اخیرش - مثلاً در «Live۸» و یا در میدان سرخ مسکو - واقعاً شورانگیز است... نه‌فقط به‌خاطر همه‌ی آن آهنگ‌های خاطره‌انگیز و بزرگی که همیشه اجرا می‌کند، که حالا دیگر دیدن این پیرمرد شصت‌و‌اندی ساله‌ی سرحال و پرانرژی، در حال بالا و پایین پریدن بر روی صحنه، جذابیت‌های خاص خودش را دارد... سه‌چهار سالی است که او با گروهی از نوازندگان جوان و سرحال - که مهم‌ترین قابلیتشان این است که از اجرای تک‌تک آهنگ‌های «بیتلز» (The Beatles) لذت می‌برند – بر روی صحنه‌ها حاضر می‌شود، به استودیو می‌رود، ایده‌های جدیدش را در میان می‌گذارد و نمونه‌های اولیه و نهایی آهنگ‌هایش را ضبط می‌کند... گروهی که نمی‌توان تاثیرش در اجراهای خوب و پرشور سال‌های اخیر او را نادیده گرفت، شوری که همچنین در آلبوم جدید او – که در آستانه‌ی ۶۵ سالگی‌اش منتشر شد - بسیار جلب توجه می‌کند... انگار که او قرار نیست پیر شود، یا شاید هم قرار نیست که پیری را قبول کند، حتی اگر در آخرین آلبومش وصیت‌نامه‌اش را خوانده باشد... به قول نویسنده‌ی مجله‌ی «رولینگ‌استون» آلبوم او به‌هیچ وجه «نوستالژیک» یا «غمگین» نیست، حتی اگر در جای‌جای آلبومش رد پای گذشته‌های دور و نزدیکش به چشم آید... حتی اگر در پنج آهنگ زنجیروار میانی‌اش – که یادآور آهنگ‌های با هم مرتبط ساید دوم «ابی‌رُد» (۱) (Abbey Road) است – دوران مختلف زندگی‌اش را بررسی کرده باشد، از بازی‌های کودکانه‌ی کنار دریا در تابستان‌های گرم و آفتابی گرفته تا تجربه‌ی پیری و نگاه به گذشته... مهم‌ترین نکته‌ی آخرین آلبوم پل مک‌کارتنی این است؛ آلبوم او – بر خلاف آلبوم‌های جدید دیگر ستاره‌های سال‌خورده‌ی موسیقی پاپ و راک نظیر «مارک نافلر» (Mark Knopfler) و «دیوید گیلمور» (David Gilmour) اصلاً «پیرمردی» نیست...

● همه‌ی گذشته‌های همیشه‌حاضر من...

اوایل تابستان سال گذشته آلبوم جدید پل مک‌کارتنی منتشر شد. آلبومی که مراحل تولیدش پیش از آلبوم قبلی او (۲) شروع شد اما ۲ سال پس از آن تکمیل شد و به بازار آمد. گویا زندگی مدرن قرن بیست‌و‌یکمی، حافظه، خاطرات گذشته و ... دغدغه‌های این روزهای مک‌کارتنی را تشکیل می‌دهند و همین دغدغه‌ها او را به این نتیجه رسانده‌اند که «در زندگی مدرن، ذهن‌ها یک مقداری بیش از حد اضافه‌بار پیدا می‌کند»(۳) و زمینه‌ساز انتخاب عنوان «حافظه تقریباً پر شده است» (Memory Almost Full) – همان پیامی که وقتی ظرفیت دریافت پیام کوتاه تلفن همراهتان پُر می‌شود دریافت می‌کنید – برای این آلبوم شده‌است.

او در این مجموعه نشانه‌هایی آورده که کاملاً هدف‌مند «عطف به ماسبق» هستند و علاقه‌اش به گذشته‌های دور و نزدیک را آشکار می‌کنند. این تنها نکته‌ی پیرامون آلبوم جدید اوست که تمام منتقدین در آن هم‌نظرند. به نوشته‌ی هفته‌نامه‌ی «آبزرور» (The Observer) «در حقیقت بخش عمده‌ای از این آلبوم یادآور روزهای خوب «وینگز» (The Wings) است... خودنما، خوش‌آهنگ، با هارمونی‌های مشابه و مزین به همان تزیینات...». رولینگ‌استون نیز تقریباً در تمام نقدهایی که بر این آلبوم نوشته است به «حس اشاره به گذشته‌ای» که در آن وجود دارد اشاره کرده است. «ایوان سرپیک» (Evan Serpick)، نویسنده‌ی این مجله در این باره نوشته است: «خوب... این «سرجنت پپرز» (۴) (Sgt. Pepper۰۳۹;s) نیست، اما خیلی بزرگ است.»، به اعتقاد او «سرت را تکان بده» (Nod Your Head) در این آلبوم یادآور «دور هم جمع شوید» (Come Together) است و «فقط مامان می‌داند» (Only Mama Knows) نیز شبیه آهنگ «هلتر اسکلتر» (Helter Skelter)...

خود مک‌کارتنی نیز گویا با این نظر موافق است. او که وقتی با «دیوید کاهن» (David Kahne – نهیه‌کننده‌ی موسیقی) درباره‌ی ضبط آلبوم جدیدش صحبت می‌کرده تاکید داشته است که می‌خواهد آلبومی ضبط کند که «با همه‌ی کارهای خوبی که تا به‌حال انجام داده قابل مقایسه باشد.»، درباره‌ی آلبوم جدیدش در وب‌سایتش نوشته است: «قسمت‌هایی از این آلبوم کاملاً شخصی است و بسیاری از آن نیز یادآور گذشته، چیزهایی که از «حافظه» تصویر شده‌اند، مانند خاطرات کودکی، لیورپول و تابستان‌هایی که گذشته‌اند...».

نقطه‌ی اوج این ادای دین به گذشته در آلبوم «حافظه تقریباً پر شده است» قطعه‌ی «گذشته‌ی همیشه حاضر من» است. قطعه‌ای که مک‌کارتنی در آن مدام این ترجیع‌بند را تکرار می‌کند: «...امیدوارم که خیلی دیر نباشد/در جست‌و‌جوی زمانی هستم که بسیار زود گذشت/زمانی که فکر می‌کردم دوام داشته باشد/گذشته‌ی همیشه حاضرم...». او همچنین در قطعه‌ی سرحال و سرزنده‌ی «آن من بودم» (That Was Me) مستقیماً به گذشته‌اش اشاره می‌کند و می‌گوید: «آن من بودم/در اردوی پیشاهنگی/در نمایش مدرسه... همین منی که حالا اینجا ایستاده‌ام...». قطعه‌ی رویایی «تو به من بگو» (You Tell Me) نیز اشاره‌ای به گذشته دارد - گذشته‌ای رویاگونه، مبهم و دست‌نیافتنی - و به‌شکل استادانه‌ای حس دل‌نشینِ یک روز تابستانی تقریباً فراموش‌شده را: «کی بود آن تابستانی که آسمان‌ها آبی بودند... آیا ما آنجا بودیم؟/آیا واقعی بود؟/آیا من واقعاً آنجا با تو بودم؟... تو به من بگو...». در یادداشتی در «بی‌بی‌سی» نیز درباره‌ی این آلبوم آمده است: «چیزی که ما اینجا داریم یک مک‌کارتنی تر و تمیز و تمام‌عیار است که با یک سری آهنگسازی بسیار قوی ارجاعات تصویری‌ای به تک‌تک لحظه‌های ۴۵ سال گذشته‌ی آهنگسازی‌اش می‌دهد. «دیدن تابش تو» (See Your Sunshine) احساس تابستانیِ دوست‌داشتنی‌ای دارد که حس و حال «بهشت در یک یکشنبه» (Heaven On A Sunday) را بیدار می‌کند، «قدردانی» (Gratitude) می‌توانست در «آلبوم سفید» (White Album)(۴) باشد، «آن من بودم» قدردانی موسیقایی کاملی از گذشته‌ی جذاب آهنگساز است، بعد از آن است که او به آهنگ‌های زنجیروار «ابی‌رد» رجعتی دارد و این رجعت را با قطعه‌ی بزرگ «خانه‌ی مومی» (House Of Wax) به اوج خود می‌رساند...».

از سوی دیگر مکارتنیِ سرحال و پرانرژی در عین ادای احترام و یادآوری گذشته‌های دوست‌داشتنی‌اش، آینده را در آغوش می‌گیرد، هم در اشعارش – آنجا که می‌گوید «در گذشته زندگی نکن/ به چیزی دل نبند که این‌قدر زود تغییر می‌کند...» - و هم در موسیقی‌اش - آنجایی که در پایان «لباس‌های کهنه» (Vintage Clothes) افکت‌های صنعتی‌ای را به کار می‌برد که در آثار گروه‌های آلترناتیو راک جدید استفاده می‌شوند - و این همان نکته‌ای است که باعث می‌شود آلبومش به‌هیچ وجه پیرمردی نباشد. به‌صورت کلی آلبوم جدید مک‌کارتنی مجموعه‌ای از آهنگ‌های پرانرژی و وجدآور است و به‌غیر از دو قطعه‌ی «تو به من بگو» و «پایانِ پایان» که ریتم و فضایی ملایم دارند، بقیه‌ی آهنگ‌هایش حقیقتاً «راک» هستند. او همچنین در دو سال گذشته کارهای دیگری نیز انجام داده است که نشان از توجه‌اش به حال و آینده دارد. از جمله این‌که برای اولین بار با فروش اینترنتی تمام آثار شخصی‌اش موافقت کرده است و یا این‌که بعد از سال‌ها قراردادش با کمپانی «کپیتول» (Capitol Records) را فسخ کرده و انتشار اولین آلبومش توسط کمپانی‌ای به‌غیر از این کمپانی کهنه‌کار و قدیمی را تجربه کرده است.

این‌که مک‌کارتنی کمپانی معظم کپیتول را به‌قصد کمپانی تازه‌تاسیس «هیِر میوزیک» (Hear Music) که وابسته به مجموعه کافی‌شاپ‌های «استارباکس» (Starbucks) است ترک می‌کند خود ماجرایی است. تصمیمی که آغازی تازه است در عین این‌که بازگشتی دل‌نشین به گذشته نیز محسوب می‌شود. آلبوم جدید او برای اولین بار در مجموعه‌ی این کافی‌شاپ‌ها پخش شد و به‌فروش رسید، گویی او دوباره به گذشته‌های دور همیشه حاضرش بازگشته است، به دورانی که به‌همراه دوستان جوانش در کافی‌شاپ‌ها و بارها می‌نواخت و به‌دنبال فرصت‌های طلایی بود.

● بازگشت به همیشه...

سِر پل مکارتنی که تا به حال جوایز گرمی (Grammy) و اسکار متعددی را از آن خود کرده، متولد ۱۸ ژوئن ۱۹۴۲ در لیورپول است. عمده‌ی شهرت او به‌خاطر عضویت در گروه افسانه‌ای بیتلز است، جایی که او و «جان لنون» (John Lennon)، یکی از تاثیرگذارترین و موفق‌ترین زوج‌های آهنگسازی تاریخ پاپ و راک را تشکیل دادند و مجموعه‌ای از محبوب‌ترین آهنگ‌های تاریخ موسیقی را خلق کردند. او پس از ترک گروه بیتلز گروه موفق دیگری را با نام وینگز به‌همراه همسرش«لیندا» تشکیل داد و مجموعه‌ای از آثاری قابل قبول را در قالب این گروه خلق کرد. نام مک‌کارتنی در کتاب رکوردهای جهانی «گینس» (Guinness) به‌عنوان موفق‌ترین آهنگ‌ساز و موسیقی‌دان تاریخ موسیقی «پاپیولار» (Popular Music) ثبت شده است. او ۶۰ مجموعه منتشر کرده که فروش میلیونی داشته‌اند، بیش از ۱۰۰ میلیون نسخه از تک‌آهنگ‌هایش به فروش رفته‌اند. همچنین قطعه‌ی «دیروز» (Yesterday) از ساخته‌های او به‌عنوان آهنگی که بیش‌ترین اجرای مجدد از رویش صورت گرفته ثبت شده است. این آهنگ از این نظر که بیش از ۷ میلیون بار از رادیو تلویزیون‌های ایالات‌متحده پخش شده است نیز رکورددار است.

گویی مک‌کارتنی به آغاز راهش بازگشته، به اصل خویش، به همان جایی که از آن شروع کرد، تا این‌بار نه به‌دنبال شهرت و فرصت باشد که در اوج موفقیت و شهرت وصیت‌نامه‌اش را بخواند...

پدر مک‌کارتنی که پیانو و ترومپت می‌نواخت مشوق اصلی او و برادرش در زمینه‌ی فعالیت‌های موسیقایی بود. او در ۱۵ سالگی با جان لنون و گروهش «کوآری من» (The Quarrymen) آشنا شد و دوستی و همکاری نزدیک و طولانی‌مدتش با او را آغاز کرد. همچنین این مک‌کارتنی بود که لنون را متقاعد کرد «جورج هریسون» به گروهش بپیوندد. از آن پس آنها تجربه‌های متععدی را به‌همراه تنی چند از هم‌مدرسه‌ای‌های لنون از سر گذراندند و اسم‌های مختلفی را نیز تجربه کردند. یکی از اسم‌هایی که این گروه جوان در یک اجرای کوچک در اسکاتلند بر خود نهادند «سیلور بیتلز» (The Silver Beetles) بود که آنها کمی بعد در آگوست ۱۹۶۰ این نام را به «بیتلز» تغییر دادند تا اجراهای کوچکی در بارها و کافی‌شاپ‌های هامبورگ داشته باشند.

آنها این سال را با اجراهای متعددی در کافی‌شاپ‌های کوچک و حتی محقر گذراندند، تا این‌که در نهایت در مارس ۱۹۶۱ مجموعه‌اجراهایی را در باشگاه «کاورن» (Cavern Club) در لیورپول آغاز کردند. همان باشگاهی که «برایان اپستاین» (Brian Epstein) تهیه‌کننده‌ی خوش‌ذوق موسیقی، گروه بیتلز را در آنجا (نوامبر ۱۹۶۸) کشف کرد و با آنها قرارداد همکاری امضا کرد و زمینه‌ساز شکل‌گیری اسطوره‌ی بیتلز شد...

همین است که بازگشت دوباره‌ی مک‌کارتنی (این‌بار در ۶۴ سالگی) به کافی‌شاپ‌ها را بسیار جذاب و پرمعنی می‌کند. گویی مک‌کارتنی به آغاز راهش بازگشته، به اصل خویش، به همان جایی که از آن شروع کرد، تا این‌بار نه به‌دنبال شهرت و فرصت باشد که در اوج موفقیت و شهرت وصیت‌نامه‌اش را بخواند...

● در پایانِ پایان...

یکی از جالب‌توجه‌ترین آهنگ‌های آخرین آلبوم پل مک‌کارتنی بدون شک «پایان پایان» است. نه از نظر موسیقی، که از این نظر کاری کاملاً ساده و معمولی (اما بسیار زیبا و دل‌نشین) به‌حساب می‌آید و در برابر آهنگی چون «آقای بلامی» (Mr. Bellamy) از همین مجموعه – که به‌راحتی می‌توان آن را در مجموعه‌ی تجربه‌های نو و آوانگارد مک‌کارتنی قرار داد - حرف چندانی برای گفتن ندارد. نکته‌ی بسیار جذاب این قطعه متن آن است که گویا می‌توان آن‌را وصیت‌نامه‌ی شنیداری پل مک‌کارتنی به‌حساب آورد. وصیت‌نامه‌ای که او در آن متذکر می‌شود که «در پایان پایان/ سفری آغاز می‌شود/ به یک مکان خیلی بهتر/ و این بد نیست/ یک جای خیلی بهتر حتماَ باید جای ویژه‌ای باشد/ پس احتیاجی نیست که ناراحت باشیم...». البته این آهنگ پایان کار او و حتی همین آلبومش نیست - که بلافاصله پس از آن «سرت را تکان بده» می‌آید و مک‌کارتنی در آن دوباره شنونده‌اش را هیجان‌زده و پر از شور می‌کند و آلبومش را با این آهنگ پر انرژی به پایان می‌برد، اما شاید بد نباشد که این نوشته با قسمت‌هایی از متن «پایان پایان» به پایان برسد:

در روزی که من م‍‍ردم

دوست دارم که لطیفه‌ها گفته شوند

و داستان‌های قدیمی

مانند فرش‌هایی جمع شوند

که کودکان بر روی آنها بازی کرده‌اند

و دراز کشیده‌اند وقتی که گوش فرا داده‌اند

به داستان‌های قدیمی

در روزی که من مردم

دوست دارم که رنگ‌ها به صدا درآیند

و آوازها خوانده شوند

و مانند پتوهایی [از بندها] آویزان شوند

که دل‌بستگان بر روی آنها بازی کرده‌اند

و دراز کشیده‌اند در حالی که گوش فرا داده‌اند

به آوازهایی که خوانده می‌شده است

حسام گرشاسبی



همچنین مشاهده کنید