پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

فرمولی برای سینمای پرمخاطب


فرمولی برای سینمای پرمخاطب

نور, صدا, حرکت به یاد ماندنی ها

همه ما شاهد پایان های خوش در آثار کلاسیک و نو بوده ایم، پایان هایی که به فیلم، تأویلی اخلاقی و کما بیش مؤثر در روند اصلاح جوامع بشری می دهد.

همه ما شاهد پایان های اخلاقی که منطبق با وجوه مشترک اخلاق اقوام و ملت های مختلف بوده اند در آثار کلاسیک و نو بوده ایم.

همه ما، کما بیش، در بخش اعظم سینمای پرمخاطب چه واجد ارزش های بالای هنری باشند و چه فاقد آن قادر به پیش بینی روند کلی فیلم هستیم [این را جدا از جزئیات می گویم که به هر حال با هر قصه، متغیر است] و می توانیم حدس بزنیم کدام شخصیت ها می میرند و کدام شخصیت ها زنده می مانند. کدام شخصیت ها، اجر کارهای نیک شان را [از منظری که فیلم نشانمان می دهد] می گیرند و کدام شخصیت ها، مجازات می شوند. [این شامل بخش اعظم ساخته های سینمای کم مخاطب که بخش قابل ملاحظه ای از آن، جزو گنجینه های هنر هفتم اند و در واقع سینمای پرمخاطب از ایده ها، شگردها و سبک های آن بهره می گیرد تا زنده بماند نمی شود]

روزگاری لوئیس بونوئل [فیلمسازی شگفت انگیز که اگر می خواست، به اراده ای آنی، می توانست آثاری پرمخاطب بسازد اما ترجیح داد آثارش با مخاطبانی محدود، نامش را در چارچوب عقایدش جاودانه کنند] در هالیوود، شرط بسته بود که بتواند روند و پایان هر فیلم تازه اکران شده ای را حدس بزند و این کار را هم کرده بود و بعد، از خیر فیلمسازی در هالیوود گذشته بود. واقعیت آن است که شما چه براساس آموزه های «سید فیلد» فیلمنامه ای بنویسید چه براساس آموزه های «آندروساریس» و نگره مؤلف فیلم بسازید و چه گوش تان به حرف خانم «پالین کیل» باشد که دشمن سرسخت نگره مؤلف بود، اگر بخواهید فیلم پرمخاطب - آن هم در چارچوب هالیوود - بسازید، باید از یک سری فرمول های از پیش نوشته شده پیروی کنید و خلاص تان کنم، در این بین، فرقی نمی کند اسم تان فرانسیس فورد کاپولا باشد یا استنلی کوبریک یا دان سیگل یا هواردهاکز یا جان فورد یا آلفرد هیچکاک یا تازه واردی که هیچ اسم و رسمی ندارد. سیستم فیلمسازی پرمخاطب، حوالی ۱۹۲۱ و توسط پدرخوانده آن موقع هالیوود، نوشته و به همه دنیا صادر شد. «سسیل.ب.دومیل» که تهیه کننده ای بزرگ اما کارگردانی متوسط و بسیار مقید به کیفیت کار فیلمنامه نویسان اش بود، با ساخت آثار صامت، تا آغاز دهه بیست میلادی، ثروت قابل توجهی به هم زده بود و این توانایی را داشت که پس از اعتراض شدید نهادهای مدنی و دینی امریکا به محصولات آن روزگار هالیوود، فوراً دست به کار شود و آن بلبشوی بی سابقه در نمایش صحنه های ضد اخلاقی را، به سرانجامی برساند که هم مخالفان هالیوود ساکت شوند و هم هالیوود و سندیکای سینماگران، دچار رکود اقتصادی نشوند.

فرمول «سسیل.ب.دومیل» ساده بود: «بدی را در فیلم نشان بدهید اما سرانجام، خوبی را به پیروزی برسانید. هر کس که در قصه، مرتکب «شر» شده باشد - ولو اندک - در پایان فیلم باید مجازات شود منتها آنان که به سوی خیر بازمی گردند، با قربانی کردن خود به قصد نجات دیگران، باعث تطهیر خود می شوند. هیچ فیلمی، نباید در تجلیل اخلاقیات یا در واقع ضد اخلاقیات رد شده توسط جامعه جهانی ساخته شود. در آثارتان باید اغنیا به فکر نیازمندان باشند و نیازمندان هم به حد خود قانع و هر کدام از این دو دسته اگر از حدود خود تجاوز کنند، مجازات شوند. نیلوفر مرداب، زیباست حتی زیباتر از میخکی که در خانه پاکیزه تان دارید. مجازید نیلوفر را نشان دهید اما در پایان فیلم باید به سوی خانه و خانواده بازگردید و آن نیلوفر هم، زیبایی اش در همان مرداب دفن می شود. خانواده، مهمترین نهاد اجتماعی است و هر چیزی که آن را تهدید کند، باید در فیلم شما محکوم به فنا باشد. اگر شخصیت اول فیلم شما، منفی است، باید در پایان فیلم بفهمیم که او، در واقع منفی نبوده بلکه توسط توطئه کسانی یا تحت پوشش امنیتی یا به اجبار، به این شکل ظاهر شده است.» این فرمول، در تغییر و تحول ۸۷ ساله خود، چندان دستخوش تحول نشده، فقط با «فرهنگ روز»، «ایده های روز» و «جذابیت های روز»، خود را منطبق کرده است.

شاید در نگاه نخست به نظر برسد که بسیاری از آثار پرمخاطب از فرمول «سسیل. ب. دومیل» تبعیت نمی کنند مخصوصاً متأخرترها. کمی عدسی دوربین را بچرخانیم و نزدیک تر بروید و بعضی از مشهورترین فیلم هایی را که به یاد داریم در نمای نزدیک ببینیم:

۱) تلألو ‎/ استنلی کوبریک: جک نیکلسون نویسنده ای است که برای نوشتن رمان تازه اش، هتلی کوهستانی را که هنگام زمستان - به دلیل بارش سنگین برف - تعطیل است، اجاره می کند تا به اتفاق همسر و پسر کوچکش به آنجا برود. در این هتل، دهه هایی پیش، مدیر آن، همسر و دو دختر کوچکش را به شکل فجیعی کشته و ارواح آنها هنوز در هتل حضور دارند. روح قاتل، نویسنده را به «توهم گناه» وارد می کند و اندک اندک او را به مرحله ای می رساند که او هم همسر و پسرش را بکشد. در همه فیلم، ما شاهد «زرق و برق گناه» - در جهان ارواح خطاکار - هستیم. نیکلسون اما در پایان، به دلیل پاسخ مثبت اش به وسوسه شیاطین و تلاش برای منهدم کردن «نهاد مقدس خانواده» مجازات می شود و در سرمای بیرون هتل، یخ می زند و می میرد. همسر و پسرش، به دلیل عشق مادری و معصومیت کودکی، می گریزند.

۲) پدرخوانده (۱) ‎/ فرانسیس فورد کاپولا: «مایکل» - با بازی درخشان آل پاچینو -، جوانی ایده آلیست، پاک و قهرمان جنگ است. او واجد ارزش های اخلاقی جامعه بشری است، اما خانواده او، غرق در گناه و خطایند. آنها خانواده ای مافیایی اند و البته دو نفر مصرند که این جوان پاک، درگیر خطاهای خانواده نشود، اولی خود «مایکل» است و دومی پدر او [با بازی شگفت انگیز مارلون براندو] که «پدرخوانده» مافیا هم هست، چرا که او [چنان که در اواخر فیلم می گوید] می خواهد «مایکل» از جنایات مافیا دور بماند و زندگی سالم و اخلاقی ای در نگاه جامعه داشته باشد. «پدرخوانده»، در چند صحنه، چند حرکت اخلاقی از خود نشان می دهد که کلاً او را در جبهه «خیر نسبی» در برابر «بدترها» قرار می دهد. او به خاطر قبول نکردن پخش مواد مخدر در سطح جامعه و مدارس، جایزه می گیرد و پس از ترورش، کشته نمی شود، اما چون مقصر اصلی ویرانی زندگی فرزندانش، خود اوست، مرگ فرزند را به چشم می بیند و مرگ طبیعی اش، پیش چشم نوه اش اتفاق می افتد.

«سانی» [با بازی به یادماندنی «جیمز کان»] برادر بزرگ «مایکل» است که به رغم وجوه مثبتش، به خانواده اش وفادار نیست و همچنین اشتباهش در انتخاب همسر برای خواهرش، زندگی او را بدل به جهنم کرده است. بزرگترین خطای او البته دو چیز است: اول، پاسخ مثبت دادن به وسوسه پخش مواد مخدر در سطح جامعه و دوم، تأثیر غیر مستقیم بر ترور پدرش. او به بدترین شکل ممکن و توسط تعداد زیادی مسلسل به دست، در یک پمپ بنزین سوراخ سوراخ می شود. «مایکل»، به ناچار وارد روند خونبار این خانواده مافیایی می شود و در رأس آن قرار می گیرد و در نبود «نیروی خیر مطلق» در فیلم، بدی ها را محو می کند.

۳) پدرخوانده (۲) ‎/ فرانسیس فورد کاپولا: هنوز بارقه هایی از «خیر» در «مایکل» هست، اما مکانیزم «ترور و وحشت»، او را به سویی می کشاند که زندگی اش را به یک کابوس بدل می کند و در واقع، در «آتش این دوزخ» می سوزد. همسر اول [دایان کیتون] به رغم ویرانی روحش، مرتکب گناهی نابخشودنی در «نظام اخلاقی جهان» می شود و به قصد آن که سومین فرزندش از این فضای غرق خون دور بماند، با سقوط عمدی خود، باعث سقط نوزاد به دنیا نیامده اش می شود و بنا بر این در پایان فیلم، حتی از دیدار فرزندانش هم محروم می شود و در دوزخی فروزان از رفتار خود می سوزد. کسانی هم که به خانواده خود خیانت می کنند، سزاشان مرگ است، تنها برادر در قید حیات «مایکل» - به دلیل شرکت در توطئه قتل وی - در پایان فیلم کشته می شود.

یزدان سلحشور



همچنین مشاهده کنید