جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

در ستایش خرد, سخن , آئین


در ستایش خرد, سخن , آئین

فردوسی و شاهنامه گرانقدر او را از زوایای گوناگون می توان به تماشا نشست از لحاظ زبان و سخنوری, اساطیر و پهلوانان, حماسه, سرنوشت و تقدیر, دین و آئین, خردورزی, داستان و روایت, عشق, دادگری, جهان بینی و

راستی فردوسی چه گفت؟ می‌دانید؟ می‌دانیم؟ تا به امروز صدها و صدها جلد كتاب و هزاراها مقاله به زبانهای مختلف درباره فردوسی نگاشته شده است. مقالات خوبند، كتابها از آن بهتر. اما چند نفر از ما شاهنامه را به تمامی خوانده‌ایم، به راز و رمز آن پی برده‌ایم و به عظمت این حماسه بزرگ ادبی تاریخ جهان، خودمان بدون واسطه و مستقیم ارتباط برقرار كرده‌ایم. روزهای پس از نمایشگاه كتاب است، كداممان به جای «راز خوشبختی چیست؟»، «چند روش ساده برای تست زدن»، «چگونه موفق شویم»، «قورباغه را قورت بده» به سراغ شاهنامه رفته‌ایم؟ بگذریم.

فردوسی و شاهنامه گرانقدر او را از زوایای گوناگون می‌توان به تماشا نشست. از لحاظ زبان و سخنوری، اساطیر و پهلوانان، حماسه، سرنوشت و تقدیر، دین و آئین، خردورزی، داستان و روایت، عشق، دادگری، جهان‌بینی و...

ما در این مجال و مقال كوتاه چاره‌ای نداریم جز اشارتی كوتاه در باب فردوسی، تا به خودمان یادآوری كنیم «شاهنامه» گنجی است كه فردوسی برای ایران و جهان برجای نهاده است و وظیفه - نه چندان دشوار- ماست كه تلاش كنیم وراث بر حقش باشیم. گنجی كه فردوسی خود به نیكی در آن گفته است:

بناهای آباد گردد خراب

ز باران و از تابش آفتاب

پی افكندم از نظم كاخی بلند

كه از باد و باران نیابد گزند

شاهنامه نه تنها تاریخ و روایات داستانی و اساطیری ایران قدیم است بلكه فرهنگ و هویت ایرانی است. ارج نهادن بر «خرد» بر «سخن» و بر «آئین» و پیوند این سه با یكدیگر از ستایش برانگیزترین نكات شاهنامه است.

در این مقال كوتاه، تمام جنبه‌های شاهنامه را به كناری گذاشته و مختصراً به جنبه تراژیك آن اشاره می‌كنیم. آن هم به این دلیل كه تراژدی آن روی سكه كمدی است و ما «گل‌آقائیان» كه در آن روی سكه هستیم، آرزو می‌كنیم كاش روزی طنز منظومی هم‌سنگ با اعتبار و زیبایی و اقتدار شاهنامه پدید آید.

تراژدی‌های بزرگ در ادبیات جهان زیاد نبوده‌اند. از نمایندگان بزرگ آن در یونان باستان می‌توان از سوفكلس و اورپیدس نام برد و در ادبیات كلاسیك شكسپیر. در دوران جدیدتر شاید بد نباشد از ایبسن و اونیل ذكری به میان آوریم. در تعریف تراژدی مقل تمام تعاریف دیگر سخن فراوان آمده است. از قدیم‌ترین تعاریف آن می‌توان از ارسطو نقل كرد كه می‌گوید تراژدی باید اعمال آدمیان را نشان دهد نه اخلاق آنها را، یعنی اینكه چگونه مصائبی كه بر آدمیان وارد می‌شود نتیجه مسلم اعمال آنهاست. (گرچه نظریه‌پردازان جدید با این نظر چندان موافق نیستند و می‌گویند اعمال انسانها خود زائده اخلاق آنهاست.) در تراژدی همچنین تقدیر و سرنوشت سهم عمده‌ای دارند. این سرنوشت تغییرناپذیر است كه قدرت بشری توانایی جلوگیری از امر حادث را ندارد. تقدیری كه امروزه می‌توان آن را با لفظ «شرایط» نیز همخوان دانست.

هگل معتقد است عالی‌ترین نوع تراژدی آن است كه موضوع آن كشمكشی باشد كه هر دو طرف منازعه در آن ذی‌حق‌اند. هر یك بر اثر اعمالی كه از آنها سر می‌زند دچار مصیبت می‌شوند ولی در آنچه می‌كنند حق به جانب آنهاست.

این نوع تراژدی را كه به زعم هگل- و موافقت ما! - عالی‌ترین نوع تراژدی‌ست، در شاهنامه به كرات می‌توان دید. در داستان پسران فریدون (حسادت سلم و تور به ایرج و كشته شدن ایرج و در پایان كشته شدن سلم و تور)، در داستان فرود (كیخسرو، طوس را به خونخواهی پدرش، سیاوش، به نبرد با افراسیاب فرستاد،‌ اما طوس برادر كیخسرو ، فرود را كشت)، در داستان رستم و سهراب (سهراب ، پسر نادیده رستم است از تهمینه كه به جست‌وجوی پدرش راهی ایران می‌شود ، رستم و سهراب كه از هویت یكدیگر بی‌خبرند، با هم به نبرد پرداخته و سهراب به دست پدر كشته می‌شود) و در نهایت اوج این تراژدی را در داستان رستم و اسفندیار می‌بینیم.

كشمكش دو تن كه هر دو پهلوان برگزیده و محبوب ایرانند و گناه و خطایی از آنان سر نزده. هر دو آزاده، هر دو به فكر حفظ سرزمین و شاه. در تمام طول داستان آرزو می‌كنیم تقدیر دگرگون شود و هیچ یك كشته نشوند اما «قضا به لابه مظلوم و ناله محروم دگر نمی‌شود.» اسفندیار به فرمان پدرش- گشتاسب، شاه ایران- ناچار است به سراغ رستم رود و او را دست و پا بسته نزد پدر آورد. پدر، شاه ایران است و خروج از فرمان او امكان‌پذیر نیست. مادر اسفندیار از او می‌خواهد به نبرد با رستم نرود. زال ، پدر رستم ، نیز از رستم می‌خواهد از سیستان بگریزد و خود را پنهان كند اما هیچ یك نمی‌توانند به این نصایح عمل كنند كه تقدیر جور دیگر می‌طلبد.

جنگ برای هر دو چنان ناگوار است كه هر دو پیش از جنگ از یكدیگر ستایش كرده و شب پیش از نبرد را به خوشی با یكدیگر می‌گذرانند. حتی «سیمرغ» نیز رستم را از آینده شومی كه با این نبرد به دنبال می‌آید خبر می‌كند:

بدو گفت سیمرغ كه از راه مهر

بگویم همی با تو راز سپهر

كه هركس كه خون یل اسفندیار

بریزد و را بشكرد روزگار

بدین گیتی اش شوربختی بود

چو بگذشت در رنج و سختی بود

رستم و اسفندیار این همه را می‌دانند اما... كشتن اسفندیار نه تنها به تباهی رستم می‌انجامد بلكه دوران پرشكوه پهلوانی ایران را نیز به پایان می‌رساند و اوج تراژدی در واقع همین است. تأثیری كه بر سرنوشت اجتماعی ایرانیان می‌گذارد. گرچه داستان رستم و سهراب نیز در تراژیك بودن شكوهی بی‌نظیر دارد اما همپای رستم و اسفندیار نمی‌شود. چرا كه در آن عنصر آگاهی وجود ندارد و خواننده خود را دلداری می‌دهد كه اگر رستم و سهراب از هویت یكدیگر باخبر بودند، چنین فاجعه غمباری رخ نمی‌نمود. رستم و اسفندیار هر دو بر عمل خطای خود و فاجعه‌ای كه از آن حاصل می‌شود آگاهند اما قدرت تقدیر و سرنوشت از قدرت پهلوانی و خرد آنان پیشی می‌گیرد.

و ما می‌اندیشیم در روزگار خود ، چگونه قدرت خرد ما در برابر شرایط و حوادث كاستی گرفته است.

ریتا اصغرپور



همچنین مشاهده کنید