شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

سیر در شک و یقین


سیر در شک و یقین

در باب فلسفه و گفت و گوی فلسفی

خیلی به جاست روزی به نام فلسفه داشته باشیم. چنان که روزی به نام پدر، مادر، کودک و امثالهم داریم. لیکن چون نیک بنگریم هر روز، روز فلسفه است. همیشه ایام، ایام فلسفه است. در عین اینکه در نهایت مهجوری هم هست. از حکیمی چینی پرسیدند که اگر بخواهید جامعه را اصلاح کنید چه می کنید؟ آن حکیم گفت اگر کار به دست من باشد لغات و واژه ها را اصلاح می کنم. حرف او واقعاً عجیب است. اگر لغات، واژه ها و اسم ها اصلاح شده و سر جای خود استفاده شوند همه چیز اصلاح می شود. دیگر چنین روزگاری را شاهد نیستیم که به قول آن شاعر: چربی ز دنبه رسته و شیرینی از شکر. یعنی در روزگاری زندگی می کنیم که چربی از دنبه برود و شیرینی شیرین نباشد، فلسفه بگوییم ولی معنای خود را نداشته باشد. فلسفه شود سیاست. نه اینکه سیاست نتواند از فلسفه استفاده کند. همه چیز می تواند از فلسفه استفاده کند. اما فلسفه نباید فقط در اختیار سیاست باشد. در قرآن کریم هم در آیه ای داریم: به آدم تعلیم همه اسم های خداوند را دادیم. اسماء چیست؟ اگر آن اسم هایی را که حضرت آدم آموخت ولی فراموششان کرد را بیاموزیم همه چیز اصلاح می شود.

ما فلسفه را بد می خوانیم. امروزه البته فلسفه در همه دانشگاه های ما خوانده می شود اما آن را خوب نمی خوانیم. نه فلسفه ی غرب و نه فلسفه ی اسلام.

صرفاً یک سری کلمات قلمبه سلمبه ای را می خوانیم و به کار می بریم تا مخاطب خود را مرعوب خود کنیم. فلسفه به قول اندیشمندی، گفتار را از زیر خروارها گفته بیرون می کشد. ما گفته ها را می خوانیم و حفظ می کنیم ولی گفتار را از دل آن پیدا نمی کنیم. ملاصدرا که وارث هزار سال فرهنگ اسلامی است، توانست گفته ها را به گفتار تبدیل کند. متنی فلسفی قصد ندارد حکمتی از پیش طراحی شده را به ما تعلیم دهد. نه! کار آن این است که از نو گفتاری جدید را آغاز کند. اندیشه های گذشته را باید از نو اندیشید. ما در یادآموزی فلسفه یا سؤال نداریم و یا خوب سؤال مطرح نمی کنیم. چگونه است کسی سؤال ندارد و فلسفه می خواند و فیلسوف است؟ فیلسوفی که پرسش ندارد چگونه فیلسوفی است؟

بدون پرسش مگر می شود سراغ فلسفه رفت؟ محال است. هر کسی هم بدون پرسش سراغ فلسفه رفت یا شارلاتان است یا نادان. پرسش از درون آدمی سر برمی کشد. پرسش هم نه پرسش های معمولی بلکه پرسش های بنیادین درباره جهان، خود، آغاز و انجام است. پرسش برای انسان کی مطرح می شود؟ در یقین و علم مطلق پرسش نیست. خدا پرسشی ندارد. جهل مطلق و نادان مطلق هم پرسش ندارد.

پرسش بین این دو حالت است. باید در فلسفه مجال پرسش را به افراد داد. روح پرسیدن را در نسل جدید احیاء کنیم. اگر هم کمی شک باشد اشکالی ندارد. چرا آدمیان از شک می ترسند؟ در صورتی که شک جد اعلای فلسفه است. همان اندازه که نیای بزرگ فلسفه شک است، فرزند تازه تولد یافته فلسفه هم شک است. با شک می توان به یقین رسید. کار تفکر همین شک و یقین است. اگر این جهات در فلسفه رعایت نشود و فلسفه تابع سیاست شد، مرده است. بر مرده هم باید نماز خواند.

از طرف دیگر اگر فلسفه تابع نقل شد باز هم مرده است. در دورانی فلسفه تابع نقل شد. نتیجه آن روی آوردن به علم کلام شد. فلسفه دیگر فلسفه نیست. اعتبار نقل به عقل است یا اعتبار عقل به نقل؟ نقل اعتبار خود را از عقل می گیرد یا عقل اعتبار خود را از نقل؟ عقل اعتبار خود را از هیچ چیزی نمی گیرد. عقل بالذات حجت است. نقل منتظر است که اعتباری به او بدهند. نقلی که اعتباری ندارد به درد نمی خورد. چه از قول یک معصوم باشد، چه از قول یک چهره باشد یا شواهدی برای اعتبار آن باشد. تازه باید اثبات شود. حال چرا عقل معتبر است؟ فقط برای اینکه معتبر است. دلیلی ندارد.

حال حجیت را خدا به عقل می دهد. یعنی اول عقل را می آفریند و بعد می گوید حجیت هم به تو دادیم؟ خدا حجیت را به عقل نداد. عقل را آفرید اما حجیت بود. آفرینش عقل یعنی آفرینش حجیت. اگر عقل حجیت دارد نباید آن را تابع کنیم. حجیت، ذات عقل است. اگر تابع نقل شد، توقع نداشته باشید رشد کند و هر روز مکاتب فلسفی بیافریند. دانشجویان هر روز می پرسند فلسفه اسلامی چه کار کرده است؟ در غرب هر روز نحله های جدید فلسفی متولد می شود ولی اینجا اگر ملاصدرا را نداشتید چه می گفتید؟!

گذشتگان ما که فلسفه را تابع نقل کردند، خیلی اشتباه کردند. اگر امثال خواجه نصیر نبود، ملاصدرایی هم پیدا نمی شد. بعد از ابن سینا و فارابی، اشاعره وارد میدان شده و غوغا به پا کردند. تاریخ اسلام و ماجرای آن را بخوانید. فلسفه، مخاطره، معما و ماجرا هم هست. اگر ماجراجو هستید بفرمائید غیر از این خانه نشین شوید. دم از فلسفه نزنید.

خواجه نصیر در قرن ۷ دید که فلسفه از بین رفته، چربی از دنبه و شیرینی از شکر رفته است. کلام اشعری غوغا می کند. او در وضعیت نابسامان کشورهای اسلامی بعد از حمله خانمانسوز مغول وارد میدان شد. در زمانی که غزالی حملات کوبنده خود علیه فلسفه را با کتاب تهافت الفلاسفه به انجام رساند و با تأثیر بسیاری که این کتاب داشت ریشه فلسفه را برای همیشه در جهان سنت اسلام خشکاند. تا جایی که بعد از ابن سینا، فیلسوفی غیر از ابن رشد در جهان سنت به وجود نیامد. ایران وضع دیگری داشت. ابن رشد در کتاب تهافت التهافتِ خود از فلسفه دفاع کرد ولی دفاع از شخص ارسطو، نه فلسفه ابن سینا. ابن رشد فلسفه را مساوی ارسطو می دانست. اما من فلسفه را مساوی ارسطو نمی دانم. اما فلسفه، فلسفه است. مدافع فلسفه در جهان اسلام، خواجه نصیرالدین طوسی است. کتاب تجریدالاعتقاد نوشت که ظاهراً کتابی کلامی است. اما من با اعتقاد کامل می گویم این کتاب از هر کتاب فلسفی مهم تر است. او می دانست که اشاعره چه بلایی بر سر فلسفه آورده اند. او چاره ای جز این نداشت. او نمی توانست کلامی فلسفی بگوید. فارابی و ابن سینا هم اگر کلام نمی گفتند نمی توانستند فلسفه بگویند. اما خواجه به تدریج کلام را از سیطره اشعریت، مسلمات و مجادلات خارج کرد. او فلسفه را از زیر سیطره کلام خلاصی داد. او برهان عقلی را به جای جدل نشاند. سپس با اندیشمندان اشعری گفت و گو کرد. سؤال و جواب هایی که با هر اندیشمندی داشت را در دو کتاب به یادگار گذاشت. او با دو متکلم اشعری بزرگ که کمتر از غزالی نبودند؛ مثل امام فخرالدین رازی که در قدرت استدلال برتر از غزالی بود به گفت و گو نشست.

او اشکال های بزرگی بر ابن سینا وارد ساخته بود. خواجه نصیرالدین کلمه به کلمه با فخرالدین رازی به عنوان فاضل شارح سخن گفت و هر آنچه رشته بود پنبه کرد. این دفاع از فلسفه بود. حرف های او در دفاع از فلسفه خواندنی و شنیدنی است. نصیرالدین طوسی را به حق باید فیلسوف گفت و گو نامید. ای کاش گفت و گوهای خواجه به همان سبکی که آن مرد بزرگ به انجام می رساند ادامه داشت و ما هم اکنون اهل گفت وگوی فلسفی می بودیم.

متن حاضر سخنرانی دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی استاد فلسفه دانشگاه تهران در همایش "جایگاه فلسفه در جامعه و وظیفه حکومت" است که شنبه ۲۶ آبان ۸۶ به همت بنیاد حکمت اسلامی صدرا در مجموعه فرهنگی وزارت کار برگزار شد.

سخنران: غلامحسین - ابراهیمی دینانی

خبرنگار: سعید - بابایی



همچنین مشاهده کنید