چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

تعهد به قدرت و عبور از مرزهای انسانیت


تعهد به قدرت و عبور از مرزهای انسانیت

پدیدارشناسی یک پدیده مهم اجتماعی

شاید برای کسانی که با بافت فرهنگی و ساختار روانی و تربیت نیروهای وفادار به جمهوری اسلامی آشنایی نزدیک داشته‌اند، این پرسش مطرح شده باشد که با وجود آن‌که غالبا این افراد از نظر فردی، انسان‌های اخلاقی و مقید به حفظ حقوق دیگران و رعایت ملاک‌های شرعی و معرفتی در رعایت حرمت دیگر انسان‌ها هستند،‌ چگونه است که بعضا چهارچوب رفتار حکومتی و کارکرد شغلی خود، از بسیاری از مرزهای اخلاقی، شرعی و قانونی عبور می‌کنند و این تضاد بین شخصیت فردی و رفتار شغلی برخی را چگونه می‌توان تحلیل کرد؟

داستان قتل‌‌های زنجیره‌ای نه از بعد سیاسی، بلکه از این زاویه قابل توجه است؛ افرادی که در جریان دادگاه و محاکمات آنان روشن شد که انسان‌هایی متدین و معتقد به اسلام هستند، در حالی که در این دین، بیش از هر مکتب و مذهبی بر حرمت انسان‌ها به ویژه ریختن خون بی‌گناه و در درجه‌ای بالاتر، قربانی کردن زنان تأکید شده است، چگونه قادر به پیروی از دستورهای مافوق خود شده و به این جنایت دست زدند؟

این موضوع البته پدیده‌ای بی‌سابقه در تاریخ جمهوری اسلامی بود، اما نمونه چنین مواردی که می‌توان آنها را «عبور از مرزهای شرع و اخلاق» در چارچوب رفتارهای حکومتی و تشکیلاتی دانست، کم رخ نمی‌دهد.

بسیاری از مسئولان ـ به ویژه در سطوح پایین مدیریتی ـ برای آن‌که مسئولیت قصورها و ناکارآمدی‌ها را از تشکیلات خود دور کنند، به راحتی به دروغگویی و غیرواقع جلوه دادن امور متوسل می‌شوند؛ غافل از آن‌که شکستن قبح دروغگویی، زمینه‌ساز آلودگی انسان به دیگر مفاسد ریز و درشت است.

به راستی آیا کسانی که در چارچوب مجاهدین خلق و برای اجرای فرمان «تشکیلات!» بمب و نارنجک به خود می‌بستند و در یک آن، هم خود و هم بزرگان علم و تقوا چون شهدای محراب را می‌کشتند، سابقه هرزگی داشتند یا جزو جوانان سابقا متدین بودند که در پی انحراف تشکیلاتی و با امر «تشکیلات» دست به قتل می‌زدند؟

این البته به تروریست‌های این سازمان منحصر نمی‌شود؛ بلکه آنها که در میدان ترور شخصیت مخالفان خود را در راستای منافع تشکیلاتی و حزبی، به راحتی به تیغ انواع اتهامات سر می‌برند.

بار دیگر این پرسش را تکرار می‌کنیم: چهره‌هایی که به عنوان متدین و متشرع مطرحند، چونه تنها برای اطاعت از دستور مافوق دست به خلاف می‌زنند؟

برای پاسخ به این پرسش، نخست لازم است به یافته‌های شگفت‌انگیز «میلگرام»، یکی از محققان برجسته علوم رفتاری اشاره شود. «میلگرام» در آزمایش خود که در دانشگاه «میل» انجام شد، از افراد مورد آزمایش که از طبقات، ملیت‌ها و دارای تحصیلات متفاوتی بودند، برای شرکت در یک تحقیق صوری استفاده کرد. عنوان این تحقیق، بررسی اثرات تنبیه بر یادگیری بود و در آن، اثرات شوک دادن الکتریکی به عنوان تنبیه دادن پاسخ غلط بر یادگیری دانش‌آموز سنجیده می‌شود، اما همان‌گونه که گفته شد، این تحقیق صوری بود و آزمایش اصلی میزان اطاعت افراد مورد آزمایش از دستور برای دادن شوک به دانش‌آموز بود و درواقع، دستگاه شوک عملا کار نمی‌کرد اما فردی که به عنوان شوک‌دهنده در این آزمایش شرکت داشت، از این موضوع آگاه نبود.

تحقیق آغاز شد و دو بازیگر آگاه، نقش معلم پژوهشگر و دانش‌آموز را در این آزمایش بازی کرده و افراد مورد آزمایش که از ساختگی بودن دستگاه شوک آگاهی نداشتند، به عنوان دستیار معلم عمل کرده و زمانی که دانش‌آموز به پرسش‌های معلم پاسخ‌های نادرست می‌داد، به دستور معلم به وی شوک الکتریکی می‌دادند.

شدت شوک الکتریکی در این آزمایش از ۱۰ ولت تا ۴۵۰ ولت (خطرناک) متغیر بود و بر حسب تعداد پاسخ‌های نادرست معلم دستور دادن شوک بیشتر به دانش‌آموز را به دستیار می‌داد.

انتخاب علمی افراد مورد آزمایش به عنوان دستیار که شامل دانشجویان دانشگاه، بزرگسالان دارای مشاغل معتبر و کارگران کارخانجات و همچنین دارای ملیت‌ها، نژادها و فرهنگ‌های گوناگون بود، باعث شد تا نتایج این آزمایش، قابلیت تعمیم به جامعه را داشته باشد. از سوی دیگر، عموم افراد شرکت‌کننده در این آزمایش به عنوان دستیار، انسان‌های اخلاقی بوده و تمایلی به آزار دیگران نداشتند، چراکه در زمان عدم تعیین نکردن درجه شوک الکتریکی از سوی معلم، این افراد کمترین میزان شوک ممکن را به دانش‌آموز می‌دادند.

اما به رغم این مسائل، نتایج این آزمایش، شگفت‌انگیز و هشداردهنده بود:

۶۲ درصد از افراد مورد آزمایش، کاملا مطیع معلم عمل کرده و تا ۴۵۰ ولت شوک الکتریکی را به دانش‌آموز اعمال کردند، عملی که در شرایط طبیعی، شاید هیچ انسان عادی به هر عنوانی حتی تحقیق علمی، حاضر به انجام آن نباشد، اما در چهارچوب مسئولیتی که فرد به عنوان دستیار در این آزمایش پذیرفته بود و تعهدی که در چهارچوب قرارداد با معلم منعقد کرده بود، خود را مقید به اطاعت از دستورات وی می‌دانست.

اما در این میان، اخلاق و مرزهای انسانی در کجای ذهن وی قرار داشتند؟ میلگرام در توضیح فرایند پذیرش شکنجه کردن یک دانش‌آموز تحت عنوان آزمایش علمی توسط افراد عادی جامعه می‌گوید: «شخصی خود را در قبال قدرتی که به او دستور می‌دهد مسئول احساس می‌کند. ولی در قبال محتوای اعمالی که آن قدرت به او دستور انجام دادن آن را داده، هیچ‌گونه مسئولیتی احساس نمی‌کند. اخلاقیات از بین نمی‌رود بلکه کانون توجه کاملا متفاوتی می‌یابد؛ یعنی احساس شرمندگی یا افتخار مرئوس در حدی است که رفتار مورد نظر صاحب قدرت را به طور مناسب انجام دهد».

این پدیده به عبارتی دیگر، یعنی جایگزینی «تعهد به قدرت» به عنوان معیار اخلاقی، مذهبی و انسانی اعضای هرم قدرت که عملا به ایجاد مشروعیتی درون‌سیستمی می‌انجامد که به جای سنجش با معیارهای اخلاقی و انسانی، دستور‌های قدرت برتر، مشروع و حق تصور می‌شود.

نتایج تکان‌دهنده آزمایش میلگرام، باعث شد تا برخی دیگر از صاحب‌نظران علوم رفتاری در جستجوی یافتن تحلیل و تفسیر معتبری برای نشان دادن چرایی این نتایج برآیند.

در این میان، «کلمن» و «هامیلتون» در اثر ارزنده خود، لازمه اطاعت محض از قدرت را که نمونه‌ای از آن در این آزمایش دیده شد، این دانسته‌اند که فرمانبر، سیستم، فرمانده و فرمان را مشروع بداند.

این دو محقق، با تقسیم نقش فرمانبر در سیستم قدرت به سه جایگاه اطاعت‌پذیری، همذات‌پنداری و درونی‌سازی نسبت به فرمانده می‌گویند: در صورتی که سیستم بر اطاعت‌پذیری صرف تأکید داشته باشد (سیستم‌های نظامی)، فرمانبر به رفتارهای ناشی از اطاعت از مافوق دست می‌زند، اما در سیستم‌هایی که به نقش فرمانبر و هویت دادن به وی تأکید می‌شود، وی به همانندسازی خود با مافوق و فرمانده پرداخته، در اجرای دستورهای وی تردید نمی‌کند و در حالت سوم، به علت شیفتگی و تعلق خاطر فرمانبر به ارزش‌های سیستم و فرمانده، وی به درونی‌سازی رفتارها می‌پردازد و روشن است که در این سه نوع رفتار، درونی‌سازی بیشترین پایبندی را در فرد ایجاد کرده و فرمانبر به دلیل تعلق خاطر ارزشی به قدرت برتر، حاضر به زیر پا گذاشتن همه مرزهای انسانی و اخلاقی می‌شود.

این خطر بزرگ تاکنون آسیب‌های بسیاری به جامعه جهانی تحمیل کرده است و اطاعت‌پذیری و پایبندی افراد به دستورات رؤسای خود، هرچند برخلاف همه اصول اخلاقی و انسانی بوده در نظام‌های دیکتاتوری موجب قتل عام میلیون‌ها انسان شده است، اما چگونه می‌توان آن را متزلزل کرد؟

«کلمن» و «هامیلتون»، ارتقای بینش و آگاهی فرمانبران نسبت به حقیقت دستورهای قدرت برتر را که به تردید آنان در مشروعیت سیستم می‌انجامد، به عنوان شیوه مؤثری برای مقابله با اطاعت‌پذیری محض عنوان می‌کنند. نتایج آزمایش میلگرام این یافته‌ها را تأیید می‌کند. در آزمایش موازی دیگری که انجام شد، افراد مورد آزمایش، زمانی که اطلاعاتی دریافت کردند که مشروعیت آزمایش را زیر سؤال می‌برد،‌ میزان اطاعت‌پذیری آنها به سرعت کاهش یافت.

این اطلاعات که برنامه‌ریزی‌شده در پوشش اعتراض یک معلم دیگر به دستیاران منتقل شد، سطح اطاعت‌پذیری محض را از ۶۲ درصد به ۱۰ درصد کاهش داد و نشان داد که کارسازترین راه مقابله با قدرت غیرمقید به اصول اخلاقی، ارتقای اطلاعات و بینش فرمانبران قدرت است که به شکستن چهارچوب شناختی و ارزشی حاکم بر سیستم انجامیده و موجب می‌شود که تعهد زیردستان به مافوق، موجب عبور آنان از مرزهای اخلاقی و انسانی نشود.

به آغاز نوشتار بازمی‌گردیم؛ حتی در جامعه ایران که علاوه بر بهره بردن از فرهنگی عاطفی و اخلاق‌گرا، به شدت متأثر از آموزه‌های دینی و مذهبی است، خطر ظهور پدیده اطاعت محض از مسئول مافوق، بدون توجه به ضوابط شرعی و فرایند دقیق شناسایی وظیفه و گذر از مرزهای اخلاقی و انسانی منتفی نیست و اتفاقا در صورتی که این قدرت، نقاب بر چهره زده و خود را در لباس ارزش‌های دینی به زیردستان ارایه کرده و نظام ارزشی و هنجاری را در سیستم حاکم کند که مشروعیت و حقانیت با معیار اراده صاحب قدرت شکل گیرد، خطر اطاعت‌پذیری محض توسط فرمانبران سیستم به شدت افزایش می‌یابد و به جهت آن‌که این افراد علاوه بر این‌که خود را از نظر شغلی متعهد به قدرت می‌دانند، به لحاظ مشروعیت نیز به نظام ارزشی حاکم بر سیستم پایبند هستند، گذر آنها از مرزهای اخلاقی، ‌انسانی و شرعی در اجرای فرامین قدرت برتر به آسانی ممکن می‌شود.

البته نکته ظریف و مهم در این میان‌آن است که در نظام جمهوری اسلامی به دلیل استفاده از استانداردهای دقیق و معیارهای اخلاقی و شرعی سطح بالا، خوشبختانه چنین آسیب‌پذیری‌هایی به سطوح بالا و ارشد نفوذ نمی‌کند و صرفا در سطوح مدیریتی پایین می‌ماند اما بروز این مفاسد در همان سطوح پایین نیز سخت برای کشور و نظام بحران‌زا و مشکل‌آفرین است.

در دین اسلام و به ویژه فرهنگ تشیع، البته موضوع پیروی از پیشوایان دین که در قالب اعتقاد به امامت و ولایت مطرح است، همان خط اصیل و مشروع و دارای چهارچوب دینی است و اساسا اکثریت حرکت‌های اثرگذار در تاریخ تشیع، بر مبنای همین پیروی از امامت شکل گرفته است، امری که در زمان غیبت نیز د رچهارچوب ولایت فقیه که درواقع ولایت فقه و قوانین دینی است، ظهور می‌یابد و در عصر کنونی نیز شاهد بودیم حماسه‌های رزمندگان اسلام در دفاع مقدس و صحنه‌هایی چون فتح خرمشهر، برخاسته از پیروی آنان از امام است و عمل به دستورات وی به عنوان یک عالم دینی جامع‌الشرایط بود.

آنچه در قتل‌های زنجیره‌ای رخ داد، نمونه‌ای جنجالی از پیامدهای اطاعت محض و خارج از چهارچوب شرع از قدرت بود و پدیده‌ای که بازجویی از متهمان این پرونده و خانواده‌های آنان رخ داد، به نوعی خطرناک‌تر می‌نمود، چراکه نشان داد گذر از مرزهای اخلاقی به اتکای مجوز و فرمان قدرت، شکلی نهادی به خود گرفته است و در این میان، آنچه اهمیت دارد، خطرات عبور از مرزهاست، نه جهت‌گیری و منافع به دست آمده از آن.

به نظر می‌رسد همان‌گونه که محققان رفتاری تأکید کرده‌اند، تنها راه مصون‌سازی جامعه از آسیب‌های این نوع رفتار، آگاه‌سازی افراد نسبت به عدم مشروعیت نظام ارزشی داخل سیستمی است که پایبندی کامل به قواعد اخلاقی و معیارهای دینی ندارد.

امروزه می‌بینیم گاه کسانی که در زندگی شخصی خود، حتی حاضر به گفتن یا شنیدن غیبت و تهمت کوچکی به یک فرد نیستند، به هتک آبرو و حیثیت افراد در مقیاس ملی و رسانه‌های گروهی می‌پردازند و یا افرادی که از نظر عاطفی، توانایی آزار رساندن به یک حیوان را ندارند، در چهارچوب عملکرد سیستم، به اعمالی دست می‌زنند. پرونده قتل‌های زنجیره‌ای، نمونه بارز و علنی‌شده آن است و این جز نتیجه پذیرش نظام ارزشی داخل سیستمی و ترجیح تعهد فرد به قدرت بر بینش و معیارهای اخلاقی نیست.

کسانی که مرتکب اقداماتی شوند که نمونه‌ای از آن در جریان گزارش نقض حقوق شهروندی در قوه قضائیه در چند سال پیش، موجب شگفتی و تأثر جامعه شد، خود به نوعی قربانیان سیستمی هستند که با القای نگرش خاص به اعضای خود، آنان را به مطیع محض تبدیل کرده و این افراد در اطاعت از فرامین و در راستای حفظ منافع قدرت، حاضر به زیر پای گذاردن اعتقادات و معیارهای محوری خود نیز می‌شوند و در این راه، حتی لحظه‌ای دچار عذاب وجدان نمی‌شوند، چراکه تعهد خود به قدرت و مشروع دانستن سیستم و اعمال آن را بالاتر از هر معیاری می‌دانند.

در حالی که در معیارهای دینی، استفاده از ابزارها و ممیزهای اخلاقی و انسانی، به هیچ وجه به وسیله اهداف آرمانی توجیه نمی‌شود و در نگاه اسلامی، رفتارها به صورت مستقل ارزش‌گذاری شده و نمی‌توان برای تحقق هدفی به ظاهر مشروع، از مرزهای اخلاقی، انسانی و شرعی گذر کرد.

در پایان، این پرسش همچنان باقی است که چگونه می‌توان از بروز چنین فجایعی که ممکن است هر لحظه و در هر کجا و به وسیله افراد اخلاقی رخ دهد، جلوگیری کرد؟



همچنین مشاهده کنید