پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

بابا طاهر


بابا طاهر

کلمه عریان که به او نسبت داده اند به علت بی توجهی به علایق دنیوی و لخت و عور زیستن وی می باشد او مسلک درویشی و از خود فانی بودن و بی توجهی به علایق دنیوی را در زندگی همواره مراعات می کرد آنچنانچه در خور سالکان حقیقی است دل در گرو دوست بسته و از جنبه خودبینی و خویش گرایی دور ساخته و موجب شده که او هیچگاه در صدد تظاهر و خودستایی بر نیاید مقبره بابا طاهر در شهر همدان واقع است که اکنون مرقدش طوافگاه اهل دل می باشد

بابا طاهر عریان پیری وارسته و درویشی فروتن بود که دل به حقیقت بسته و صفای عشق به معبود را با خلوت دل در هم آمیخته بود. بابا طاهر از شاعران اواسط قرن پنجم هجری قمری و از معاصران طغرل بیک سلجوقی بوده است .امروز آگاهی زیادی از زندگی بابا طاهر در دست نیست. فقط در بعضی از کتب صوفیه ، ذکری از مقام معنوی و مسلک و ریاضت و درویشی، تقوی و استغنای او آمده است . نامش طاهر و باطنش طاهرتر و منزه تر از نامش ، شهرتش به بابا به خاطر سیر کامل او در طریقت زهد ، عشق به حقیقت و شیدایی او بوده است.

کلمه عریان که به او نسبت داده اند به علت بی توجهی به علایق دنیوی و لخت و عور زیستن وی می باشد. او مسلک درویشی و از خود فانی بودن و بی توجهی به علایق دنیوی را در زندگی همواره مراعات می کرد. آنچنانچه در خور سالکان حقیقی است دل در گرو دوست بسته و از جنبه خودبینی و خویش گرایی دور ساخته و موجب شده که او هیچگاه در صدد تظاهر و خودستایی بر نیاید. مقبره بابا طاهر در شهر همدان واقع است که اکنون مرقدش طوافگاه اهل دل می باشد.

شب تاریک و راه باریک و من مست قدح از دست ما افتاد و نشکست

نگه دارنده اش نیکو نگه داشت و گرنه صد قدح نفتاده بشکست

ز دست چرخ گردون داد دیرم هزاران ناله و فریاد دیرم

نشسته، دلستانم با خس و خار دل خود را چگونه شاد دیرم

دلا، خوبان دل خونین پسندند دلا خون شو ، که خوبان این پسندند

متاع کفر و دین بی مشتری نیست گروهی آن ، گروهی این پسندند

ندونم لوت و عریونم که کرده خودم جلادو بی جونم که کرده

بده خنجر که تا سینه کنم چاک ببینم عشق بر جونم چه کرده

بشم، واشم از این عالم بدر شم بشم از چین و ماچین دورتر شم

بشم از حاجیان حج بپرسم که این دیری بسه یا دورتر شم

اگر دل دلبره ، دلبر کدمه؟ وگر دلبر دله ، دل را چو نومه؟

اگر دستم رسد بر چرخ گردون از او پرسم که این چونست و آن چون

یکی را داده ای صد گونه نعمت یکی را قرص جو آلوده در خون

مرا نه سر نه سامان آفریدند پریشانم پریشان آفریدند

ز دست دیده و دل هر دو فریاد که هر چه دیده بیند دل کند یاد

بسازم خنجری نیشش ز پولاد زنم بر دیده تا دل گردد آزاد



همچنین مشاهده کنید