پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

و برف می بارد بر مرد دوران گذشته


و برف می بارد بر مرد دوران گذشته

نقدی بر مستند آقای کیمیایی ساخته امیر قادری

۱) ایرادات این نوشته به " آقای کیمیایی " را جدی نگیرید... DvDاش را بخرید و از خیلی جاهای فیلم لذت وافر ببرید....این غر زدنها هم برای این است که می بینم خیلی جاها آن همه نیروی بالقوه وحشتناکی که در فیلم موج می زند به مرحله اجرا در نیامده است...که اگر بالفعل میشد چیزی بود فراتر از استانداردهای مستندهایی که این چند وقته دیده ام.....

۲) برویم سر اصل مطلب... برای لذت بردن از دیدن فیلم " آقای کیمیایی " حتما باید به شخصی بودن فیلم ایمان کامل داشت. این که فیلم قرار است دنیای شخصی سازنده اش را با ما در میان بگذارد و گاهی نقبی به نقاط تاریک زندگی مسعود کیمیایی بزند و آنها را کمی برایمان روشن کند. برای همین است که این نوشته هم لزوما نقد فیلم نیست که به فیلم از دیدگاه رایج و رسمی نقدنویسی نگاه کند.. نمی خواهد از زوایای دوربین یا کمبود نماهای "O.S" یا " اور شولدر " که نمای زیبایی برای گفتگوهای چندنفره است حرف بزند یا گله کند که چرا نورپردازی خوب فیلم با طراحی لباس کار شده ای تکمیل نشده است و... . این نوشته قرار است درباره حاشیه های مستتر در خود فیلم باشد. آن چه که من درک کشف و مشاهده کردم. گاهی لذت بردم و گاهی برای از دست رفتن یک فرصت طلایی حسرت خوردم....

۳) اولین و مهمترین نکته ای که در این نوع مستندها ( مستندهایی که متکی به گفتگو هستند ) وجود دارد این است که ببینیم چقدر توانسته ایم عرصه را برای مصاحبه شونده تنگ کنیم . چقدر او را تحت فشار قرار داده ایم تا جملاتی را که از قبل آماده کرده است نتواند بیان کند و مجبور شود که واکنش های لحظه ای بروز بدهد و در نتیجه هم فیلم ( که از قبل دکوپاژ شده و میزانسنش چیده شده است ) را به مستند حقیقی و واقع گرایی کامل نزدیک کند و همین که اجبارا بخشی از دنیا و ذهنیتی را که مصاحبه شونده دوست ندارد بازگو کند..عیان شود. این وظایف خطیر در فیلم بر عهده مصاحبه کننده است ..او علاوه بر آنکه نباید همان کلیشه ی مرسوم سوال و جواب های خبری و مطبوعاتی باشد در عین حال مدیریت چالش با مصاحبه شونده را هم باید بر عهده بگیرد...و هر چقدر بتواند این سوال و جواب را عمیق تر و کوبنده تر دنبال کند جذابیت بیشتری هم بر کلیت فیلم و اثر حاکم می شود...

پس امیر قادری در " آقای کیمیایی " وظیفه ای به غایت مهمتر از کارگردانی دارد این که دارد گفتگوها را جلو می برد. شروع گفتگو ایده جالبی دارد. اینکه آقای کیمیایی عصبانی است. از منتقدی که پیشترها عاشقش بوده زخم خورده است. و حالا ما انتظار داریم نمودی ازین عصبیت را در چهره رفتار و گفتار او ببینیم...سوال آغازین خوب بوده. اینکه مستقیما به همین مساله اشاره می کند و جایگاه را از مصاحبه کننده به منتقد و از مصاحبه شونده به کارگردان سابقا محبوب ترفیع می بخشد...حالا با اولین سوال مسابقه هم شروع شده...رو در رو...مثل آخر فیلم " راکی " که ۲تا مشتزن اول کار با همدیگر بازی بازی میکنند و یکهو راکی با یه آپرکات آپولو را نقش زمین میکند..ما هم منتظر همین ضربه ناگهانی هستیم...اینکه بازی گرم شود..آخر حرف منتقد حرف ما هم هست و نا امید بودنش از کارگردان برای ما هم هست...اما نمی شود...شماره راندها همینطور بالا می رود و مشتزن های قصه ما انگار فراموش کرده اند که باید بوکس بازی کنند و اصلا برای همین وارد رینگ شده اند...مینشینند آرام و از شهر آلوده تهران و دکوپاژ فیلمها حرف می زنند... ناک اوت شدن و ناک دان کردن هم که بماند....

اشتباه نکنیم... اتفاقا نتیجه همان که قرار بود بشود..شد. این که اسطوره اعتراف کرد که شکست خورده و به بیراهه رفته است...اما...مشکل اصلی هم دقیقا همین جاست...آخر اسطوره آدم که نباید درست به دوربین نگاه کند و بگوید که : " راست میگویی...تمام اینها بوده...کج سلیقگی ها بوده..." ... پس تلاش و اراده و آرمان و مبارزه چه می شود؟؟.. قرار هم از اول همین بوده که ما جماعتی که عاشق کیمیایی هستیم او را به خاطر همین کج رویها محکوم کنیم اما هیچ فتحی را هم اینقدر ساده دوست نداریم...دوست داریم دقیقه نود گل پیروزی را بزنیم....دوست داریم نفس را در سینه هایمان حبس شده ببینیم..اینکه جایی برسد که مجبور شویم از میان این همه سوال و جواب کوبنده و لذت بخش بین منتقدی که حرفش حرف ما است و کارگردانی که از دستش عصبانی هستیم فقط یکی را انتخاب کنیم...دوست داشتیم کیمیایی کمی شبیه قهرمانهایش برای اثبات خودش ایمان به خودش هم که شده کمی تلاش می کرد...برنده مسابقه بوکس که نباید از روی امتیاز انتخاب شود...ما شمارش معکوس را می خواستیم....

حالا این که چرا مسابقه آنجور که ما می خواستیم و امیر می خواسته پر هیجان جلو نرفته برمی گردد به همان که اول گفتم. اینکه امیر هرچه در کارگردانی استانداردها را رعایت کرده اما به عنوان کسی که قرار بوده یقه ی اسطوره ای را بچسبد و از او بابت اینکه چرا دیگر در اوج نیست بازخواست کند ناکام مانده است. کیمیایی استادانه آس خودش را رو کرده است و ماجرا را به آن سمتی هدایت کرده که می خواسته و این دقیقا همان کاری ست که امیر نتوانسته از پس آن برآید...

۴) بزرگترین ایراد فیلم را گفتم حالا بگذارید درباره مهمترین مشخصه " آقای کیمیایی " حرف بزنیم. فیلم درست شبیه یک ویدئو کلیپ معرکه است . و آنقدر این مشخصه قوی مطرح شده است که به راحتی می توان پس از نا امید شدن از اینکه آقای کیمیایی گاردش را شدیدا بسته است..چشمها را بست و به موسیقی لذت بخش فیلم گوش سپرد و( بگذارید یک قدم جلوتر بروم ) اصلا سیر وقایع و اتفاقات را با شنیدن همین آهنگ ها دنبال کرد.

فیلم از لحاظ موسیقایی بسیار با هدف جلو می رود ( بر عکس ساختار تصویری فیلم که آشفته و پراکنده است ) از ابتدای فیلم وقتی آهنگ " اینجا آهنگی برای خواندن هست " پخش می شود می فهمیم که تنها لزوم خوب بودن موسیقی دلیلی برای انتخاب آن آهنگ نبوده است بلکه سعی شده آهنگ ها با توالی مشخص و منظمی مرتب شوند...و این دقت در این انتخاب ها همه به این منجر شده که ما به موازات فیلمنامه اصلی و تصویری فیلم یک فیلمنامه معرکه ی موسیقیایی هم داشته باشیم...این فیلمنامه کاملا بر اساس قواعد کلاسیک ( همچون خود فیلم های کیمیایی ) نوشته شده است.. و در میانه های فیلم ۲ نقطه عطف خیلی مهم دارد یکی بازخوانی نمای " ردپای گرگ " با آهنگ " Dream Theater" و دیگری اجرای راک و شاهکار آهنگ " سرب "...تا پایان فیلم که با یکی از بهترین آهنگهای " اوهام " مجموعه به پایان می رسد این اوج و فرودها کاملا قابل تشخیص است...موسیقی " آقای کیمیایی " به دلیل اینکه دست امیر قادری برای انتخاب ها بازتر از پیش برد گفتگوها بوده بسیار یکدست تر و خوش ریتم تر از ساختار تصویری فیلم درآمده.... در فیلمنامه تصویری فیلم اما چون با پاتک آقای کیمیایی مواجه شده است و امیر نتوانسته با گفتارهای فیلم این کمبود را جبران کند ناگزیر برای جایگزینی به پشت صحنه ها یا نماهایی از افراد علاقه مند به بازی در فیلمهای استاد به عنوان سیاهی لشکر با چاشنی طنز رو آورده که اگر اینها را در کنار نماهای گفتگو و نشست و برخاست و صحبت های درگوشی و ... بگذاریم می بینیم که تعدد تماهاست که به یک نوع آشفتگی در سازمان تصاویر فیلم منجر شده است....در این نوع کارها که مخصوصا در باره شخصیت های بزرگ و پرحاشیه ساخته می شود باید روی یک موضوع اساسی مانور داد...چیزی که تمام جریانات فرعی راهم به موازات خود به جریان اندازد...

۵) گفتم که فیلم به شدت برای هرکسی شخصی است. آن قدر که قبل از دیدن فیلم تجربه مشترکی از بسیاری لحظاتش داشتم... اینکه درباره روباه فیلم " وثیقه " حرف می زدم و آن را به اسب توی " ردپای گرگ " ربط می دادم و امیر میگفت که همچین صحنه ای در فیلم هست...یا وقتی از سکانس معرکه تیر خوردن کلانتر محلی توی " پت گارت و بیلی دکید " مینوشتم و عین همان را در فیلم می دیدم...اشاره به این مشترکات دلیل بر این نیست که مثلا بخواهم نزدیکی دیدگاهم را با کارگردان نشان بدهم...نکته در این است که وقتی علائق مشترک زیادی وجود دارد پس انتخاب راه و جهان بینی و نوع خلق کردن و میل به جاودانه شدن ها خیلی شبیه هم می شود... مثلا غیر از امیر قادری هر کس دیگری هم که می خواست چیزی شبیه " آقای کیمیایی " بسازد و دوستدار کیمیایی هم باشد مگر می توانست آن سکانس شاهکار لیز خوردن اسب فرامرز قریبیان توی " ردپای گرگ " را توی فیلمش نیاورد و عاشقانه آن را نپرستد...یا از راک و وسترن حرف بزند و یاد آهنگ معرکه و معترض " در بهشت را بزن " از " باب دیلان " در همان سکانس جاودانه " پت گارت و بیلی دکید " نیفتد....دقیقا حرفم همین است که برای لذت بردن از این فیلم باید به همین تلاقی دیدگاه ها رسید....

اگر شما هم کمی دقت کنید حتما نقاط مشترک بیشتری را با جزییات کارشده " آقای کیمیایی " پیدا می کنید...شاید مثل همین چرخ زدن های نصف شبی همراه با موسیقی که توی اتوبان های خالی تهران گاز بدهی و فریاد بزنی و به چراغ های نئون قرمز و آبیه شهری نگاه کنی که تنها بارش برف می تواند کمی سپیدش کند...

برای همین است که می گویم برای لذت بردن از " آقای کیمیایی " با تمام نواقص و کاستی هایش باید ایمان بیاوریم که کارگردان خواسته دنیای شخصی آدمهایی را در مواجهه با اسطوره شان ترسیم کند...آدمهایی که قرار است اینگونه به دنیا نگاه کنند...آدمهایی که قرار است عاشق برف سپید و شهر سیاه باشند مثل " ردپای گرگ " عاشق قطره های خون روی کفش سیاه و سپید یا عاشق لیز خوردن اسب سیاه و سپید وسط شلوغ ترین میدان ها و اینکه فرامز قریبیان اونجا یکهو یاد " ویلیام هولدن " افتاده تو " سام پکین پا "....

۶) تمام این حرف ها به کنار... فیلم یه آنتراکت جاودانه دارد........

( نمی شود...باور کنید درباره اجرای راک آهنگ " گیتی " تو فیلم " سرب " نمی توانم چیزی بگویم..قابل تقسیم نیست...هرکس به اندازه خودش ازین تکه می برد... هرکس به اندازه ای که به موسیقی راک و به سرب و به لذت بردن ایمان دارد... این سکانس شخصی ترین بخش فیلم است...انگار...)

۷) "Omega" یه شاهکار داره... یه آهنگ به اسم " I Go Away " ...

الان دارم گوش میکنمش و لبه پنجره به سرخی سیگارم که دود میشه نگاه می کنم و آرزو می کنم کاش به جای آن پایان خوش فیلم که اصلا دلچسب نبود..منتقد ما با همان پالتوی بلند و مشکی اش به راه خود می رفت و در سپیدی برف اطرافش محو می شد و کارگردان ما گوشه ای می نشست و سیگارش را روشن می کرد ..چند کام میگرفت و به چهره ای که از خود ساخته...می نگریست...

بر مرد دوران گذشته یک آهنگ از " Leonard Cohen "



همچنین مشاهده کنید