پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

فرصت ها آهسته در می زنند


«نمی شود گفت که مثلا از تو دلگیرم یا این که دلم می خواهد دلگیر باشم نه فقط می خواهم وقتی راه می روم , وقتی خودم را نگه می دارم و یا وقتی روی آن توپ بزرگ صورتی آویزانم می کنند تا تعادل را یاد بگیرم نگاهی کنی و برایم کف بزنی , آنقدر که دیگر خود به تنهایی راه بروم بدوم و توانا باشم آنچنان که تردید و دلواپسی هایت از آینده فرزندی که می گویند تاخیر رشدی دارد به یقین و آرامشی بدل شود که تو از آن خرسندی»

۲۲ ماهه است. مادرش آنقدر دوستش دارد که هر پیشرفتی در حرکت او را به شوق می آورد. تاخیر رشدی او را در نتیجه حاملگی سختی می داند که باعث آن مرگ پسر ۱۷ساله اش بر اثر سرطان بوده که پس از ۵سال مراقبت و درمان مستمر او روی داده بود. او فوق العاده است.این را کاردرمان محمدرضا می گوید که پس از چند ماه شرکت او در جلسات کاردرمانی و تلاش بی وقفه مادرش حالا می تواند با چرخ راه برود، روی تخته تعادل ، تعادلش را حفظ کند و خود را کنترل کند. محمدرضا راه می رود و مادر برایش کف می زند. شاید اگر جواد هم که حالا ۳۴سالش شده است و جزو عقب ماندگان ذهنی تربیت پذیر محسوب می شود، سالها پیش به حال خود رها نشده بود می توانست بیشتر بفهمد، بهتر نقاشی بکشد و حتی آنقدر نقاش بزرگی باشد که بتواند آنها را بفروشد و خانه بسازد. جواد ۳۴سال است که در توانبخشی زندگی می کند. آنقدر نقاشی کشیده که کارکنان مرکز نمی دانند با آنها چه کنند! محمد هم هست.

کوتاه قد با پوستی سیاه ، ۲۱ساله و عقب مانده ذهنی ، او را هم رها کرده اند. خانواده ندارد و خیلی چیزهایی را که می توانسته یاد بگیرد نیاموخته.می گویند ۳بار قاشق خورده که بار سوم کار دستش می دهد. آن طور که معده اش را جراحی می کنند و پس از جراحی یک تیغه اره هم از آن بیرون می کشند. خوب حرف نمی زند اما می فهمم که می پرسد: مرا از مرکز بیرون می بری؟ و من پاسخی ندارم.جواد می آید نقاشی هایش را به چند تومانی پول خرد می فروشد و می رود تا خانه های رویایی اش را بسازد. اینجا از آدمهایی نگهداری می شود که تا ۴۰سال سن دارند. ۷۳نفر از آنها به صورت شبانه روزی و ۳۰نفر به صورت روزانه نگهداری می شوند، شبانه روزی ها خانواده ندارند یا سرراهی اند و نیروی انتظامی آنها را از سطح خیابان ها جمع آوری کرده و به مراکز بهزیستی ارجاع داده اند. روزانه ها به نظر رضایت بهتری دارند، حداقل از این جهت که نیم دیگری از روز را کنار خانواده شان می گذرانند. آنها که همیشه دوستشان دارند چیزی که شبانه روزی ها فقط آرزویش را دارند، اینها که چون کودکان ساده می بینند، ساده می اندیشند و هر کدامشان از زندگی یک چیز می خواهند، یکی خانواده ، یکی سینما، یکی بازی پازل ، یکی بیرون رفتن از مرکز. به یقین اگر از کودکی به حال خود رها نشده بودند اینها هم می توانستند بهتر از این باشند و نه محصور در چاردیواری توانبخشی ها اگر ما می خواستیم ، اگر جامعه می خواست و اگر امکانات و بودجه به مقدار بیشتری تامین می شد.

تلاش در جهت تعالی

شاید کمتر کسی از ما در کودکی از یک عقب مانده ذهنی نترسیده باشد ، در نوجوانی او را نیازرده و تحقیر نکرده باشد و در بلوغ جوانی از او نگریخته باشد، حتی شاید با ترحم خود چه در نگاه و چه در حرکات باعث آزاری از نوع دیگر به آنها نشده باشیم ، اینها همه نشان از آن است که این گروه در هیچ مقطعی جایگاه خود را نیافته و هنوز جامعه ما آنچنان که باید به آنها نمی پردازد و حتی بسیاری از عقب ماندگان ذهنی و سایر معلولان دیگر در روستا و مناطق دور افتاده از حداقل امکانات تشخیص ، درمان ، توانبخشی و کار درمانی هنوز محرومند و اغلب در آن فضاها خبر از امر مهمی مثل آموزش و روشهای پیشگیری از معلولیت نیست.

از زمانی که یک پزشک آلمانی در قرن ۱۹میلادی کلمه کار درمانی را ابداع کرد و کشور انگلستان به عنوان نخستین کشور جهان در جهت ترویج آکادمیک آن اقدام کرد، زمان طولانی می گذرد. اما در سال ۱۳۵۰ بود که کار درمانی در ایران آغاز به کار کرد و رفته رفته بر ضرورت استفاده از آن افزوده شد از آن پس بیماران مغز و اعصاب و ارتوپدی (سکته های مغزی ، شکستگی ، قطع عضو ، سوختگی و...) و عقب ماندگان ذهنی (سندرم داون ، اختلالات یادگیری کودکان به اصطلاح دست وپا چلفتی) که در نتیجه این بیماری ها در انجام امور خود با مشکل مواجه بودند، نسبت به گذشته از شرایط بهتری برخوردار شدند و تحت یک برنامه درمانی هدفمند در جهت رسیدن به استقلال فردی و به دست آوردن توان از دست رفته خود تحت پوشش خدمات توانبخشی و کار درمانی قرار گرفتند.

سودی که کودکان از آن سهم دارند

درمان مناسب و به موقع کودک عقب مانده ذهنی به او کمک می کند در حین کسب مهارت برای زندگی ، از زندگی روزانه هم لذت ببرد، مفید باشد و با دیگران همکاری کند. توانایی های کودک مهمتر از ناتوانایی اوست و در فعالیت های توانبخشی و کار درمانی که به معنی بازگرداندن توانایی یا کمک به معلولان برای گذراندن بهتر زندگی در خانه و جامعه و آموزش و انجام فعالیت های مفید یا لذت بخش در جهت اصلاح وضعیت حرکت ، تعادل و کنترل بدن است همواره باید مطمئن بود که به کل وجود کودک نگاه می کنیم نه فقط به معلولیت او. تجربه نشان داده که تمام مبتلایان به عقب ماندگی های ذهنی با کمک و همکاری مددکاران توانبخشی و والدینشان می توانند سریع تر پیشرفت کرده و هر چه تحریکات و آموزش آنها زودتر شروع شود کودک شانس بیشتری در کسب مهارت ها و توانایی های بیشتری دارد و کاردرمانان معتقدند در آموزش آنها هدف باید گشودن درها باشد و نه بستن آنها.

فرصت های رفته حق های ضایع شده

فقدان اطلاعات صحیح و کافی ، عدم درک از سن و توانایی های معلولان و عقب ماندگان ذهنی ، باورهای غلط خانواده ها تشخیص نامناسب و ارجاع ندادن به موقع کودکان عقب مانده ذهنی به مراکز توانبخشی و کار درمانی باعث بی توجهی و انزوای آنها و در نتیجه تاخیر در اصلاح نواقص و آنچه که می توانستند بیاموزند می شود. مددکاران توانبخشی و والدین می توانند در کنار هم برای شناخت نیازهای کودکان کار کنند کودکی که در به کارگیری فکر و بدنش بسیار کند باشد نیاز به کمک اضافی دارد، فراگیری چرخیدن ، غلتیدن ، برخاستن روی دستها و چرخیدن از مراحل مهم اولیه در بخش کاردرمانی و پیشرفت کودک است.آموزش خوب تفاوت ایجاد می کند و توجه و تشویق فراوان در زمان تلاش کودک در حین فراگیری فعالیتها یکی از بهترین روشها برای کمک به کودک در جهت آموختن مهارتهای جدید است.در واقع کودکانی که به دلایل متعددی از جمله ترحم اطرافیان و تصورات خانواده و مشکلات ویژه آنها اغلب پنهان نگه داشته می شوند و به ندرت در حال بازی و یا کار و کمک دیده می شوند بخشی از این کم توجهی به این علت است که دیگران می اندیشند اینها نمی توانند و نباید در فعالیتهای جامعه شرکت کنند پس شانس ناچیزی برای نشان دادن توانایی هایشان در اختیارشان قرار می گیرد و این را جامعه برای آنها آفریده و نه معلولیت آنها. اصغر کاظمی ، متخصص توانبخشی و کارشناس کاردرمانی ، مراجعه دیرهنگام بیماران مغز و اعصاب و ضایعات عصبی و عقب ماندگان ذهنی را به کارشناسان کاردرمانی و توانبخشی جبران ناپذیر می داند و معتقد است که در این فاصله ، فرصت طلایی آموختن و دوباره از نو رشد کردن و اصلاح نواقص بدنی و حتی روانی به هدر می رود. وی همکاری نکردن به موقع و شایسته پزشکان متخصص در جهت ارجاع بیماران به بخش کاردرمانی را از علتهای اساسی این امر می داند و به نگرانی می گوید که این تاخیر لطمه مستقیم و سنگینی بر بیمار گذاشته و مشکل او را حادتر می کند. کاظمی می گوید: آگاهی نداشتن عموم جامعه از خدمات کاردرمانی ، به ویژه درباره کودکانی که دچار مشکلات مغز و اعصاب و تاخیر رشدی هستند حق پیشرفت را از آنها می گیرد. از طرفی طی مراحل مراجعات مکرر به پزشکان متخصص و نهایتا ارجاع به کار درمان ، درمان را نیز عقب می اندازد. وی می افزاید: علاوه بر این در مراحل اولیه رشد حرکتی زمانی که خانواده ها متوجه اختلالات حرکتی کودک خود می شوند به یک سری درمان های سنتی و اعتقادی خرافی روی می آورند. در حالی که با مراجعه به مراکز توانبخشی کاردرمان فرصت کافی را برای آموزش کودک خواهد داشت و کودک می تواند رشد طبیعی خود را طی کند و یا حداقل با عوارض کمتری رشد خود را ادامه دهد.

این را هم می شود آموخت

فرصتها گاه با صدای بسیار آهسته در می زنند. باید شنید و در را گشود. طبیعی بودن نیست که اهمیت دارد، بلکه آنچه مهم است این است که یاد بگیریم متفاوت بودنمان را بپذیریم : تا آنجا که می توانیم کامل زندگی کنیم و دوست بداریم و بگذاریم دیگران هم زندگی کنند و هرگز امید را از کسی سلب نکنیم شاید این تنها چیزی باشد که او دارد.

سمیه فصاحت



همچنین مشاهده کنید