جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

«بعد از این» و حافظ‌خوانی در پاییز


«بعد از این» و حافظ‌خوانی در پاییز

لابد پیش آمده است گرم کار و فعالیت روزمره هستید، بیتی یا مصرعی از یک شعر کهن فارسی به ذهن‌تان خطور می‌کند، می‌روید جست‌وجو می‌کنید تا متن کامل شعر را بخوانید.
این اتفاق برای …

لابد پیش آمده است گرم کار و فعالیت روزمره هستید، بیتی یا مصرعی از یک شعر کهن فارسی به ذهن‌تان خطور می‌کند، می‌روید جست‌وجو می‌کنید تا متن کامل شعر را بخوانید.

این اتفاق برای شعر‌های حافظ بسیار رخ می‌دهد، به اعتبار این‌که عموم علاقه‌مندانِ شعر لسان‌الغیب بخش‌هایی هر‌چند اندک از غزل‌های او را در خاطر دارند.

اما در شعرهای حافظ، «بعد از این» از جمله عبارت‌هایی است که تکرار شده است.

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

بی‌خود از شعشعه پرتو ذاتم کردند

باده از جام تجلی صفاتم دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب قدر که این تازه براتم دادند

بعد از این روی من و آینه وصف جمال

که در آن‌جا خبر از جلوه ذاتم دادند

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب

مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند

هاتف آن روز به من مژده این دولت داد

که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد

اجر صبری‌ست کز آن شاخ نباتم دادند

همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود

که ز بند غم ایام نجاتم دادند

***

بعد از این دست من و دامن آن سرو بلند

که به بالای چمان از بن و بیخم برکند

حاجت مطرب و می نیست تو برقع بگشا

که به رقص آوردم آتش رویت چو سپند

هیچ رویی نشود آینه حجله بخت

مگر آن روی که مالند در آن سم سمند

گفتم اسرار غمت هر چه بود گو می‌باش

صبر از این بیش ندارم چه کنم تا کی و چند

مکش آن آهوی مشکین مرا ای صیاد

شرم از آن چشم سیه دار و مبندش به کمند

من خاکی که از این در نتوانم برخاست

از کجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند

باز مستان دل از آن گیسوی مشکین حافظ

زان که دیوانه همان به که بود اندر بند

***

آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد

صبر و آرام تواند به من مسکین داد

وان که گیسوی تو را رسم تطاول آموخت

هم تواند کرمش دادِ من غمگین داد

من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم

که عنان دل شیدا به لب شیرین داد

گنج زر گر نبود کنج قناعت باقی‌ست

آن که آن داد به شاهان به گدایان این داد

خوش عروسی‌ست جهان از ره صورت لیکن

هر که پیوست بدو عمر خودش کاوین داد

بعد از این دست من و دامن سرو و لب جوی

خاصه اکنون که صبا مژده فروردین داد

در کف غصه دوران دل حافظ خون شد

از فراق رخت ای خواجه قوام‌الدین داد

***

گر از این منزل ویران به سوی خانه روم

دگر آن‌جا که روم عاقل و فرزانه روم

زین سفر گر به سلامت به وطن بازرسم

نذر کردم که هم از راه به میخانه روم

تا بگویم که چه کشفم شد از این سیر و سلوک

به در صومعه با بربط و پیمانه روم

آشنایان ره عشق گرم خون بخورند

ناکسم گر به شکایت سوی بیگانه روم

بعد از این دست من و زلف چو زنجیر نگار

چند و چند از پی کام دل دیوانه روم

گر ببینم خم ابروی چو محرابش باز

سجده شکر کنم و از پی شکرانه روم

خرم آن دم که چو حافظ به تولای وزیر

سرخوش از میکده با دوست به کاشانه روم

پی‌نوشت: غزل‌های ارائه‌شده بر اساس تصحیح علامه قزوینی و قاسم غنی از غزل‌های لسان‌الغیب حافظ شیرازی است.



همچنین مشاهده کنید