پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

از عشق گذشتن ها


از عشق گذشتن ها

نگاهی به نمایش ”زمان لرزه” نوشته ”اصغر گروسی” و کارگردانی ”مهدی صباغی”

در زندگی هر آدمی موقعیت های فراوانی به وجود می آید که در آنها باید دست به انتخاب بزند.به واقع انتخاب کردن و انتخاب شدن بخش لاینفک زندگی انسان هاست و بسیارند بزنگاه های سرنوشت سازی که به واسطه نوع انتخاب انجام شده از سوی ما شکل می گیرند. انتخاب ها گاه ساده و آشکارند و گاه چنان پیچیده و مبهم که تشخیص آنچه بهتر و به صواب نزدیک تر است به سادگی امکان پذیر نیست.

از دیگر سو نتیجه برخی از انتخاب ها تاثیر محدودی بر زندگی پیش روی آدمی دارد؛ حال آنکه نتیجه انتخاب های دیگر مسیر فرا راه آدمی را دچار تغییرات شگرف می کند. از همین روست که مقوله انتخاب و چالش های پیش روی قهرمان در مسیر تصمیم گیری و نیز نتیجه انتخاب در گنجینه ادبیات نمایشی جهان جایگاه والایی دارد و بسیارند نمایشنامه هایی که بر بستر موقعیت انتخاب بنا شده اند. انتخاب میان وظیفه و غریزه بارها و بارها دستمایه نمایشنامه نویسان برای نگارش نمایشنامه هایشان قرار گرفته اند و بسیاری از شاهکارهای جهان نمایشنامه نویسی از دل همین موقعیت های انتخاب بیرون آمده اند.

نمایش "زمان لرزه"، به کارگردانی مهدی صباغی که این روزها در تالار حافظ به صحنه رفته است، نیز به موضوع انتخاب می پردازد. در میانه های دهه شصت و در بحبوحه جنگ تحمیلی، ناصر، تاجری که با استفاده از موقعیت جنگ برای خود کلاهی دوخته است با سهیلا، همسر برادر در گذشته اش و نادر و راضیه (برادر دیگر که ناقص العقل است و زن نادر) زندگی می کند؛ او در نهان عاشق سهیلاست، اما چون او را امانتی از جانب صابر (برادر فوت شده اش) می پندارد حاضر به ابراز این عشق نیست و....

مجموعه داستان کوتاه "سه قطره خون"، نوشته صادق هدایت، نخستین بار در ۱۳۱۱ منتشر شد. در میان ده داستان این مجموعه، داش آکل برای مخاطبان جایگاه ویژه ای دارد. اهمیتی که به واسطه اقتباس های متعدد سینمایی و نمایشی از این داستان کوتاه دوچندان شده است. داستان کوتاه داش آکل نیز به همین انتخاب می پردازد: "داش آکل" لوطی مشهور شیرازی است که خصلت های جوانمردانه اش او را محبوب مردم ضعیف و بی پناه شهر کرده است. حاجی صمد، از مالکان شیراز، می میرد و داش آکل را وصی خود قرار می دهد. داش آکل، با اینکه آزادی خود را از همه چیز بیشتر دوست دارد، به ناچار این وظیفه دشوار را به گردن می‌گیرد. او با دیدن مرجان، دختر چهارده ساله حاجی صمد، به وی دل می‌بازد. اما اظهار عشق به مرجان را خلاف رویه‌ جوانمردی و عمل به وظیفه‌ خود می‌داند. در نتیجه، این راز را در دل نگه می‌دارد. در عوض، طوطی می‌خرد و درد‌ دلش را به او می‌گوید.

بدیهی است که این نوشتار درصدد نیست "زمان لرزه" را اقتباسی از "داش آکل" بداند، اما به نظر می رسد اصغر گروسی در نگارش نمایشنامه اش نیم نگاهی نیز به این داستان معروف صادق هدایت داشته است. در "زمان لرزه" نیز همچون "داش آکل"، ناصر در دوراهی انتخاب مانده و باید میان عشق و امانتداری یکی را انتخاب کند، اما آنچه موقعیت نادر را از داش آکل متفاوت می کند؛ موقعیت دور از عرف و باوری است که اصغر گروسی برای نادر انتخاب کرده است. نادر تاجری به ظاهر مذهبی و مجرد است با موقعیت خانوادگی و اجتماعی برآمده از سنت ها. او امانتدار صابر برادر فوت شده اش است و سهیلا، همسر صابر، را سرپرستی می کند. از دیگر سو، نادر برادر کوچکتر او ناقص العقل است و ناصر به تبع این پندار سنتی که با زن گرفتن برای او، شاید نادر عاقل شود، سهیلا، دختری از یک خانواده فقیر را به عقد نادر در می آورد و سهیلا هم برای رها شدن از فقر و رسیدن به پول این ازدواج را می پذیرد. نادر و سهیلا هم با ناصر زندگی می کنند، هرچند که سهیلا می کوشد سهم ارث نادر را از چنگ ناصر در آورد و از او می خواهد که خانه ای را به نامش کند. آنچه در نمایش به شدت از آن غفلت شده است این است که در یک خانواده سنتی و در چشم همسایگان و آشنایان (چیزی که ناصر از آن به شدت بیمناک است و به صراحت آن را به عبدالله، نوکر خانه زاد خانواده، نیز می گوید) نگه داشتن زن نامحرم خود گناهی است نابخشودنی و در موارد مشابه مردی که مجبور به قبول سرپرستی زن نامحرم در خانه اش می شود (در این مورد زن برادر فوت شده) حتی برای بستن دهان دیگران هم که شده او را با خود محرم می کند. در نمایش "زمان لرزه" شاید اگر در می یافتیم که سهیلا هیچ علاقه ای به ناصر ندارد یا لااقل ناصر مجرد نمی بود، می شد خودداری ناصر از ازدواج با سهیلا را در بستر روابط میان یک خانواده و جامعه کوچک سنتی اطرافشان توجیه کرد؛ حال آنکه هم ناصر مجرد است و هم اینکه معلوم می شود سهیلا نیز به او علاقه مند است.

از این موضوع که بگذریم توجه به چند نکته دیگر در نمایشنامه ضروری است:

۱- زمان وقوع داستان در میانه های دهه شصت انتخاب شده و قرار است ورای قصه اصلی به برخی روابط ناشی از جنگ نیز اشاره شود؛ ناصر تاجری است که با سوء استفاده از شرایط جنگ تحمیلی و خرید و احتکار کالاهای مورد نیاز مردم سود هنگفتی را به جیب زده و به دلیل روابط خوبی که با نافذان دارد، موقعیت محکمی برای خود ایجاد کرده، اما طبیعی است که مردم او را خوب می شناسند و از او بدگویی هم می کنند. ناصر که همواره نگران حرف مردم است، وقتی متوجه می شود که مردم درباره اش چه ها می گویند می شکند. اتفاقی که به تغییر در نوع برخورد او با خانواده اش منجر می شود، اما همه این اتفاقات فاقد عمق کافی است. شخصیت اجتماعی ناصر و تعاملاتش با دنیای بیرون از خانواده آن طور که باید از آب در نیامده و به رغم انتخاب هوشمندانه مقطع زمانی برای وقوع داستان، که می توانست به جذابیت هرچه بیشتر نمایش منجر شود به دلیل همین کم توجهی حوادث نمایش با موقعیت زمانی وقوعشان چفت و بست درست پیدا نمی کنند.

۲- زبان مورد استفاده در دیالوگ ها زیبا، آهنگین و پر از ایهام و اشاره است؛ واژه ها به زیبایی انتخاب شده اند و در رفت و برگشت کلام؛ در دیالوگ های ناصر و سهیلا، به وزن کلام بسیار اندیشیده شده است، اما باید پذیرفت که زبان نمایشنامه تابعی است از فضا، موقعیت مکانی و زمانی نمایش و نیز جایگاه و شخصیت کاربران آن. نمی توان دیالوگ ها را جدای از فضای کلی نمایش در نظر گرفت. در "زمان لرزه"، پذیرش این نوع جمله بندی و کاربردی کلمات از دهان شخصیت ها کمی مشکل است. (به عبارت دیگر خاستگاه فرهنگی شخصیت های نمایش و نیز موقعیت زمانی وقوع داستان با جنس دیالوگ ها سازگاری چندانی ندارد).

۳- یکی از نقاط قوت نمایشنامه، که به هیچ عنوان نمی توان از آن گذشت، شخصیت پردازی قوی سهیلا، راضیه، نادر و عبدالله است. به بیان دیگر هر قدر که ناصر و کنش هایش گاه دور از باور است، دیگر پرسوناژها پذیرفتنی و دوست داشتنی از آب در آمده اند و روابطشان نیز پذیرفتنی است. عبدالله، که نوکر خانه زاد و پیشکار ناصر است، در نمایشنامه موقعیت محکمی دارد و نوع روابطش با ناصر نیز، که ترکیبی است از رفاقت و حسادت و نوکر و اربابی، دقیق و حساب شده است. همچنین نمی توان از شخصیت راضیه و کنش هایش در ارتباط با ناصر، نادر و سهیلا به سادگی گذشت. البته همینجا باید به بازی های خوب بازیگران نمایش نیز اشاره کرد که در باورپذیری شخصیت های نمایش نقشی انکارناپذیر دارند.

مهدی صباغی در مقام کارگردان دقت و توجه ستودنی به ضرباهنگ و ریتم نمایش دارد و کوشیده است با انتخاب میزانسن های درست و کم اشتباه، تماشاگران را از ابتدا تا انتها با نمایش همراه نگه دارد. هرچند که به نظر می رسد دقت بیشتر او در نوع طراحی صحنه می توانست به افزایش جذابیت نمایش کمک شایانی کند. شاید با توجه به شیوه روایت داستان بهتر بود که کمتر به ایجاد فضاهای ذهنی و انتزاعی در طراحی صحنه (که هم به دلیل ایجاد تمرکز در ببینندگان و محدود کردن توجه شان به مرکز صحنه و هم به دلیل تاکید بر سردی فضای داستان صورت گرفته است ) توجه شود.

یکی از نکات قابل توجه در "زمان لرزه" طراحی لباس شخصیت هاست. ناصر، سهیلا و عبدالله خاکستری پوش اند؛ راضیه سیاهپوش است و تنها در هنگام عروسی او را سپید پوش می بینیم و لباس نادر هم سیاه و سپید است. به عبارتی رنگ لباس هرکدام بازگوکننده شخصیت آنهاست.

موسیقی نمایش، انتخابی است و مهدی صباغی وظیفه انتخاب آن را بر عهده داشته است. به یاد داشته باشیم که وقتی در اجرا از موسیقی انتخابی استفاده می کنیم، علاوه بر دقت در انتخاب موسیقی، متناسب با هر صحنه باید به کارکردهای یادآوری موسیقی انتخابی نیز توجه کنیم. برای مثال، استفاده از موسیقی فیلم به دلیل همین کارکرد یادآوری برای مخاطبان، با سختی هایی همراه است. استفاده مهدی صباغی از بخش هایی از موسیقی فیلم دلشدگان به همین دلیل باعث پرتاب ذهن مخاطب و دور شدن او از فضای نمایش شده است.

علی جعفری فوتمی



همچنین مشاهده کنید