پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

آدم هایی كه روی حرف شان می مانند


آدم هایی كه روی حرف شان می مانند

نگاهی به سه گانه «نیاكان ما» اثر ایتالو كالوینو

«چگونه می توان هم از مردم گریخت و هم از نزدیك با ایشان و برایشان زندگی كرد. چگونه می توان هم به زندگی آدمیان و قراردادهای دیرینه آن پشت پا زد و هم برای آنان، و به كمك خودشان، زندگی نو و نظم نوینی را جست وجو كرد. «كوزیمو»(شخصیت محوری بارون درخت نشین) به این پرسش ها پاسخ می گوید. پاسخی نه با نصیحت و نظریه پردازی كه با خود زندگی اش، با شیوه زیستن اش می آموزد كه برای آدم همه چیز شدنی است؛ تنها به این شرط كه بخواهد و بهایش را بپردازد.

«كوزیمو» از سنت های كهنه و قیدهای بی چون و چرای اجتماعی می گریزد و شیوه ای از زیستن را برای خود برمی گزیند كه دیگر كوچكترین همانندگی با زندگی مردمان ندارد. زمین سفت و زیر پا را رها می كند و به زندگی در راه پیچاپیچ و لرزان بالای درخت می رود، یعنی می توان گفت كه دنیای دیگری را جایگاه می كند، اما نه این كه در «برج عاج» بنشیند، فاصله گرفتن اش از زمین برای دوری جستن از مردم نیست. برعكس؛ پنداری در جست وجوی میدان دید گسترده تری به میان شاخ و برگ درختان می رود تا همه چیز را بهتر و بیشتر ببیند، تا بهتر بتواند به آنچه برایش «شورش» كرده است عمل كند.»

● «بارون درخت نشین »

«بارون درخت نشین» یكی از سه گانه های «ایتالو كالوینو» نویسنده ایتالیایی زبان است كه به طغیان «كوزیمو لاورس دو روندو» شخصیت اصلی رمان نسبت به اطرافش و شرایط حاكم بر زندگی می پردازد. كالوینو ایستادن در برابر عرف را از همان ابتدای داستان به مخاطب نشان می دهد و «كوزیمو» را شخصیتی معرفی می كند یا نشان می دهد كه حتی در برابر غذاخوردن هم جبهه گیری می كند. او در ابتدای داستان وقتی توصیف می كند كه در ناهارخوری خانه در حال آماده شدن برای صرف غذا بودیم «كوزیمو بشقاب حلزون را به كناری زد و گفت: پیش از این گفته بودم و باز هم می گویم كه حلزون نمی خورم. حركتی این چنین خیره سرانه در خانه ما سابقه نداشت.» درواقع این حركت آن گونه هم كه می پنداریم خیره سرانه نیست چرا كه نخستین حركت های رسیدن به اندیشه فردی و تشخص بخشیدن به فكر از مراحلی آغاز می شود كه به خود و به علایق ات می پردازی و البته اگرچه این علایق در شكل های كلی ناهنجاری محسوب نمی شوند اما در برخی جوامع یا خانواده ها آن را مورد نكوهش قرار می دهند. پس نخستین حركت مستقل در این داستان از سرمیز غذا شكل می گیرد و در صفحات اولیه كتاب راوی نقل می كند: «گفتنی است كه همه كینه ها، اختلاف ها و خلی ها و دورویی های ما سر میز غذا خود می نمایاند. شورش «كوزیمو» هم از سر میز غذا آغاز شد. بنابراین مرا می بخشید اگر در این باره پرگویی می كنم، شكی نیست كه از این پس در زندگی برادرم میز جایی نخواهد داشت.» جا نداشتن «میز» در زندگی آدم ها اتفاق مهمی نیست، اما چون راوی، نقل می كند كه بزرگ ترین اتفاق ها در زندگی ما سر میز غذا اتفاق می افتاد، پس وقتی میز در زندگی «كوزیمو» جایی ندارد یعنی این كه او دیگر فرمان های خانواده اش را كه منطقی نیستند نمی پذیرد. در «بارون درخت نشین» طی طریق اجتماعی یك انسان روایت می شود، انسانی كه از زمین به یك طبقه بالاتر می رود، یعنی كمی از زمین و مسائل اتفاق افتاده در آن فاصله می گیرد و به تبع آن بهتر می تواند پیرامون مسائل انسانی را مشاهده كند، او دغدغه های مردم دهكده اش را می بیند، كم سوادی آن ها را می بیند و مشكلاتشان را با دقت بیشتری مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهد. «كوزیمو» در جایی از رمان به كتاب خواندن گرایش پیدا می كند. او با ولع تمام كتاب می خواند، این اتفاق شورش او علیه نظام خانوادگی اش را به علم و دانایی مجهز می كند، او دیگر یك آدم معمولی نیست، پرسش هایی دارد و رفتارهایی كه از افراد فرهیخته سر می زند و این البته ریشه دیگری هم دارد، او در جریان خواندن كتاب كه تقریباً كار همیشگی او بود با «جووانی» راهزن بزرگی كه دهكده را غارت می كرد، آشنا شد و به او هم عادت كتاب خواندن آموخت، سپس بر اثر اتفاقی بسیار دراماتیك «جووانی» به خاطر علاقه به كتاب دوباره دست به دزدی پول زد و او را دستگیر كردند و به دار آویختند. «كوزیمو» لحظات پایانی مرگ «جووانی» در شب قبل از اعدم او، بالای سلولش می رفت و رمان «كلاریس» را برایش می خواند، رمانی كه «جووانی» نتوانسته بود صفحات آخرش را بخواند و تمام دغدغه اش پیش از مرگ به اتمام رساندن رمان «كلاریس» بود. «كوزیمو» پس از مرگ «جووانی» خیلی عطش به خواندن پیدا كرد در رمان آمده: «كوزیمو هر نوع كتابی را با ولع می خواند، نیمی از وقت خود را به كتاب خواندن می گذراند و نیم دیگرش را به شكار كردن می پرداخت تا بدهی خود را به «اوربك» كتاب فروش بپردازد. هر بار كه او را می دید چیز تازه ای فراگرفته بود و بازگو می كرد: درباره ژان ژاك روسو كه هنگام گردش در جنگل های سوئیس نمونه گیاهان را برای بررسی گرد می آورد و ...» مسأله اصلی در این یكی دو بخش رمان ایجاد تحولی دیگر در ذهن «كوزیمو» ست، تحولی كه او را به لحاظ دانایی و جهان بینی در طبقه بالاتر و فراتری جا می دهد.

در رمان آمده است: «همیشه به انسان ها و كارهایشان علاقه مند بود (كوزیمو) تا آن زمان (قبل از رابطه با جووانی و كتاب خواندن حرفه ای) زندگی درخت نشینی و گشت و گذار و شكاركردنش حالت بی هدف و منفعلی داشت. ولی از آن پس هر چه بیشتر دلش می خواست برای همنوعانش كاری بكند. می توان گفت این گرایش اش نیز نتیجه همنشینی با آن راهزن بود و تحول داشت به شكلی محسوس خودش را نشان می داد. رمان به همین شكل پیش می رود «كوزیمو» تحولات دیگری را در خود و محل زندگی اش ایجاد می كند، مردم به حقوق خود آگاه می شوند وسپس دست به شورش می زنند و خود را نجات می دهند. در چنین شرایطی حتی، «كوزیمو» از درخت پائین نمی آید و همان جا می ماند. رمان «بارون درخت نشین» كه توسط برادر «كوزیمو» روایت می شود به پایان می رسد و پایان بندی در رمان این گونه است كه برادر می گوید: من زمانی متوجه حرف های كوزیمو شدم كه او دیگر نبود یعنی برادر پنجره را باز می كند و می بیند «كوزیمو» روی درخت روبه رو نیست.

«پنجره را باز كردم و برادرم را بالای درختان ندیدم، اكنون كه او نیست حس می كنم كه باید به بسیاری چیزها بیندیشم، به فلسفه و سیاست و تاریخ. چند نشریه را مشترك شده ام، كتاب می خوانم به مغزم فشار می آورم. [...] خودم از نردبان بالا رفتم [روزهای پایانی عمر كوزیمو] گفتم: كوزیمو، الان دیگر شصت و پنج سال داری تاكی می خواهی این بالا بمانی؟ چیزی را كه می خواستی بگویی، گفتنی، و ما هم فهمیدیم. اراده عظیمی از خود نشان دادی، پیروز شدی.

حالا دیگر می توانی پائین بیایی، كسانی كه همه عمرشان را در دریاها می گذرانند بالاخره پا به خشكی می گذارند. گوشش بدهكار نبود، با حركت دست گفت: نه!» در پایان اثر وقتی «كوزیمو» به نوك درخت می رود و مردم كه می بینند این طور است تشكی بزرگ زیردرخت می گیرند تا وقتی او افتاد آسیب نبیند. یك دفعه یك بالن در هوا پدیدار می شود و لنگرش كه به دلیل بدی هوا و وزیدن باد زیاد به این طرف و آن طرف می رود، نزدیك كوزیمو می شود، همه فكر می كنند الآن لنگر با «كوزیمو» برخورد می كند، خلبانان بالن هم به دلیل اضطراب فكر هدایت بالن هستند و به لنگر توجهی ندارند در این لحظه «كوزیمو» مثل دوره جوانی اش خیز بر می دارد و لنگر را می گیرد. بالن به سمت آب های خلیج می رود و به گل می نشیند، وقتی دنبال كوزیمو می گردند متوجه می شوندكه احتمالاً او جایی در آب ها افتاده و ... اما این نكته در رمان بسیار مهم كه او دیگر هیچ وقت پایش را روی زمین نگذاشت تا لحظه آخر.

این رمان جدای از این كه اراده انسان در تحول خویش و پیرامون خویش را نشان می دهد به این نكته تأكید می كند كه اراده انسان قوی و قابل تكیه كردن است، یعنی در واقع در ادامه اراده بزرگتری است كه روح او در انسان دمیده شده است. این انسان سعی می كند، تغییر می دهد، تحول می خواهد و ... پیروز می شود، هم برخود و هم برمحیط. «كوزیمو» به عنوان انسانی كه كمی از خاك زمین فاصله می گیرد و با همین فاصله گرفتن به دریافت هایی از مناسبات انسانی دست می یابد كه حتی یك دزد می تواند برای او دزد نباشد بلكه انسانی است كه می تواند اصلاح شود و كتاب بخواند. یاكشیشی كه در رمان شخصیت پردازی شده در برخی مواقع دیگر نه تنها نمی تواند سؤال های «كوزیمو» را پاسخ دهد بلكه خودش از كوزیمو سؤال می پرسد. این ها دراین رمان اتفاقات بزرگی است.

● ویكنت دو شقه شده:

یكی دیگر از تریلوژی «نیاكان ما» ویكنت دوشقه شده است.

ویكنت شخصی است كه نماینده دوگونه اخلاقی است و این دو گونه در پیكره او به شكلی متناقض به اجتماع رسیده اند. بخش خوب و «خیر» او كه در كنار بخش بد و «شر» قرار می گیرد به شكلی تعارض و تضاد «خیر و شر» در تاریخ فرهنگ و هنر را به نمایش می گذارد. سمت خیر او فداكار است، از خودش برای دیگران می گذرد، و از طرف دیگر به آنها ظلم می كند، محصولات كشاورزی شان را آتش می زند و ...

به روایت راوی «در آن زمان دایی ام (ویكنت) همیشه سوار بر اسب بود چوب زیربغل و شمشیرش را هم به یك طرف زین بسته بود به این ترتیب بود كه ویكنت درحالی كه كلاه لبه پهنی سر داشت كه بخشی از آن را بالاپوش دائماً درحال پروازش می پوشاند، اسب سواری می كرد.

مردم هرجا صدای سم اسبش را می شنیدند، انگار از جلو جذامی دهكده فرار كنند به سرعت می گریختند. چون هیچ كس و هیچ چیز از شیطنت های ویكنت در امان نبود كه هر لحظه ممكن بود بروز كند. او سرخود ناگهان دست به كارهایی می زد كه پیش بینی شدنی و درك نكردنی بود.

پس از اتفاقاتی كه در متن رمان حادث می شود، «مدار دودی ترالبا» (ویكنت) موجودی می شود كه مردم همه از رفتارهای ضدونقیض او خسته شده و به ستوه آمده اند. در رمان آمده:«از این طرف و آن طرف، حرف هایی در باره خلق و خوی دوگانه «مداردو» به گوش می رسید. بچه هایی كه توی جنگل گم شده بودند باترس و لرز دیده بودند مردی كه نصف بدن بیشتر نداشت و با چوب زیربغل راه می رفت، آنها را پیدا كرده و به خانه های شان بازگردانده، طی راه هم انجیر و نان شیرینی به آنها داده، به بیوه ای درمانده كمك كرده و دسته های چوب خشكی را كه جمع آوری كرده بود به خانه هایشان برده و از سگ هایی كه مارگزیده بوده شان مراقبت و پرستاری كرده است در عین حال و به رغم این رویدادها پیداشدن سر وكله ویكنت كه خود را در بالاپوش سیاهش می پیچاند، با حادثه های ناراحت كننده ای همراه بود. بچه های دزدیده شده و در غارهایی كه دهانه آنها سنگ چین شده بود، زندانی شده بودند، تكه های سنگ و تنه درخت هایی روی افراد سالخورده افتاده بود، كدو تنبل های رسیده ای كه فقط برای لذت آزاررساندن به دیگران قطعه، قطعه شده بود». این فضاها و تصاویر نمایانگر رفتارهای ضدونقیض «ویكنت» بود و به قول روایت گر رمان «به این ترتیب بود كه زندگی مان میان مهربانی و وحشت در نوسان بود». در پایان رمان فضایی پیش می آید كه «خیروشر» در نبرد قرار می گیرند، وقتی فضای نبرد توصیف می شود و حیوانات و پرندگان را در آن حال تصویرسازی كند می گوید، زاغ، افعی، زنبور، موش و ... هركدام به از بین بردن و آزار خودشان مشغول بودند، در رمان آمده: «هیچ كس نبود كه علیه خودش قیام نكرده باشد». در این دایره كه برای جنگ این دوسویه ، ترسیم شده است جنگ درمی گیرند، بیرون دایره افرادی آمده اند تا نبرد «خیر و شر» را ببینند، خیر وشری كه دو نیمه «ویكنت» هستند. دكتر «تریلونی» هم آمده تا زخم آنكه زخمی می شود را مرهم بگذارد. سرانجام پس از درگیری قسمت «شر» زخمی شد، اما مثل همه قصه های قدیمی اتفاق به همین جا ختم نمی شود كه در نبرد «خیر و شر» سرانجام «شر » از بین می رود و همه چیز به خوبی و خوشی تمام می شود بلكه پس از زخمی شدن «شر» دكتر «تریلونی» این دو پیكره را به هم بخیه می زند. در رمان آمده:«نیم ساعت بعد فقط یك زخمی داشتیم كه با تخت روان به قلعه برده می شد. «خیر و شر» به وسیله نوارهای زخم بندی به هم چسبیده بودند، دكتر با دقت تمام سرخرگ ها و سیاهرگ ها و عضلات را به طور متقارن به هم دوخته بود، پس از آن به كمك یك كیلومتر نوار زخم بندی چنان آن دو نیمه را تنگاتنگ هم بسته بودكه شده بودند یك بدن كه دیگر حتی ظاهر یك زخمی را هم نداشت ، [...] به این ترتیب بود كه دایی ام [راوی در باره ویكنت حرف می زند] مداردو مرد كاملی شد، نه بدجنس و نه پاك طینت، آمیخته ای از بدجنسی و خوش طینتی. به عبارت دیگر ، آدمی كه هیچ تفاوتی با موقعی كه دو نیم نشده بود، نداشت. ولی تجربه دونیمه ای داشت كه حالا به هم جوش خورده بودند به همین دلیل آدم معقولی شد.» در «ویكنت دونیم شده» اگرچه شخصیت محوری فراواقعی است اما كنش های او واقعی اند، تضاد خیر و شر كه در ادبیات تمامی ملل وجود داشته دراین رمان هم قابل پیگیری است اما تفاوت دراینجاست كه «شر» از بین نمی رود بلكه به عنوان عنصری كه باعث ایجاد توازن و دیالكتیك در ساختار رفتار می شود و نوعی تناسب ایجاد می كند كه در شخصیت محوری باقی می ماند.

● شوالیه ناموجود

یكی دیگر از سه گانه نیاكان، «شوالیه ناموجود» است. شوالیه ناموجود آژیلوف (شخصیت محوری رمان) مانند سه شخصیت دیگر این سه گانه است و همانندی او نه به واسطه شكل، بلكه در نوع كنش آن در متن رمان به دو شخصیت دیگر (كوزیمودربارون... و ویكنت در ویكنت دو نیم شده) شبیه است. آژیلوف شوالیه ای است كه جسم ندارد، اما زره و كلاه خود و تمام ابزارهای یك جنگجو در هیأت انسانی او مشاهده می شود. در این شرایط او در كنار شوالیه های دیگر آدم به درد بخورتری است تا بقیه كه تن پرور و بی مصرف هستند. در رمان شرایط آژیلوف نسبت به دیگران این گونه تصویر شده است: «آژیلوف عصبی، بی اعتنا و دقیق. با حالتی تحقیرآمیز از كنار آنها (شوالیه ها) می گذشت، بدن این كسانی كه بدنی داشتند، آشفتگی ای كه به غبطه شبیه بود و در عین حال تشنجی حاكی از نخوت و غروری خودپسندانه در او به وجود می آورد. آیا این ها بودند، این بزرگان صاحب اسم و رسم، این همراهان بلندآوازه؟ این همه زره شان كه نشانه درجه، عنوان های اشرافی، اقدام های جسورانه، قدرت و شجاعت شان بود، همچون صدفی تو خالی یا تلی از آهن قراضه و در كنار آنها، این بدن هایی كه خروپف می كردند، سرشان توی متكا فرورفته و رشته باریكی از آب دهان از كنار لب های نیمه بازشان سرازیر شده بود.» شوالیه ناموجود آژیلوف از این شرایط به درد آمده است. اگر او مانند «كوزیمو» در «بارون درخت نشین» جهت اعتراض بالای درخت نمی رود، اما همان انسان عاصی را تصویر می كند، انسانی كه از شرایط پیرامون به درد آمده است.

● انسان های سه گانه «نیاكان»

«كوزیمو»، «ویكونت»، «آژیلوف» سه شخصیت محوری سه گانه های «نیاكان» هستند. هر سه عاصی اما هر یك به هیأتی و ویژگی هایی. «كوزیمو» در «بارون درخت نشین» از یك انسان زمینی فاصله می گیرد، چرا كه نمی خواهد همانند دیگران زندگی كند، او در راه و مسیر دانایی افتاده و نمی پذیرد هر رفتاری را علیه او اعمال كنند. «كوزیمو» وقتی به روی درخت می رود یعنی از مناسبات ریاضیاتی و منفعت طلبی انسان ها فاصله می گیرد، او از آن بالا كه البته چندان هم بالا نیست، درك می كند و بهتر می بیند كه مردم آن پائین چه رفتاری می كنند. «كوزیمو» پایداری یك انسان در رسیدن به هدف و آزادگی را هم نشان می دهد. او حتی چندان به خوراكی های معمول زندگی توجهی نمی كند و با میوه ها روزگار می گذراند. تا پایان زندگی شصت و پنج ساله اش هیچ وقت به زندگی زمینی و مناسبات آن بازنمی گردد اگرچه از برخی امكانات آن استفاده می كند و سرانجام به شكلی مبهم با یك بالن كه آن هم اتفاقاً حادثه ای آسمانی است به سمت نامعلومی می رود و در رمان گمان می شود در آبهای خلیج غرق شده است.

«كوزیمو» انسانی نمادین است، انسانی فراواقعی كه می خواهد برخی مناسبات انسان زمینی را با ریشخندی تلخ نشان دهد.

«مدار دو دی ترالبا» (ویكنت) شخصیت محوری «ویكنت دو شقه شده» است او نمایانگر «كنتی» است كه بر ولایتی حكم می راند مردم ابتدا متوجه نمی شوند كه او دو بخش است اما در میانه رمان درمی یابند. این شخصیت در واقع قرار است به این بیان از انسان برسد كه توازنی در وجود انسان ها رخنه كرده كه این توازن تاریخی از بطن سرشت انسانی سرچشمه می گیرد و باید در هر انسان زمینی باشد، این توازن با «خیر و شر» در این رمان نمود پیدا كرده است و جالب اینجاست كه در انتهای رمان «شر» از بین نمی رود بلكه به عنوان یك مفهوم كه عینیت آن مصادیق بدی است، در ویكنت می ماند اما نه به اندازه ای وقتی كه به شكلی مستقل زندگی می كرد. یعنی مثل زمانی كه «خیر» به شكل مستقل و «شر» نیز به همان شكل زندگی می كرد.

«آژیلوف» شخصیت محوری «شوالیه ناموجود» در مقایسه با دو شخصیت دیگر وضعیتی مشابه دارد، آژیلوف در جاهایی با «كوزیمو» قابل مقایسه است. هر دو شخصیت معترض و عاصی هستند. آنها به مناسبات انسانی جامعه ای كه در آن زندگی می كردند اعتراض داشتند و هر دو انسانی «خیرخواه» بودند. «آژیلوف» نمی تواند نشان های قدرت و شرافت را آنگونه كه شایسته شوالیه های تن پرور نیست بر سینه های آنها ببیند، نه این كه او نشان ها كه نمادی از بزرگی و جاه و مقام است را برای خود بخواهد، بلكه می خواهد به این شرایط خرده گیری كند.

«ایتالو كالوینو» هر سه شخصیت سه گانه «نیاكان» را فراواقعی كرده است. این انسان های فراواقعی اگرچه در روایتی ساده، مستقیم و رئال زندگی می كنند اما خودشان حتی تن به این روایت نمی دهند. روال خطی رمان و انسان هایی كه در آن ترسیم می كند، به تمامی انسان های محسوسی هستند، حتی رفتارهای این سه شخصیت هم بسیار طبیعی و ملموس اند اما موجودیت آنها فراواقعی است. این موجودیت به نوعی تشخص این شخصیت هاست، «كالوینو» با ترسیم بخشی از جهان معاصر انسان ها و جغرافیای زندگی آنها نشان می دهد كه چگونه در برخی از جغرافیای انسانی كه ما از آن گاه بی اطلاعیم چه مناسباتی حكمفرماست. «كالوینو» در این سه شخصیت كه از سه طبقه اجتماعی انتخاب شده سه گروه را به طور تخصصی بررسی و رفتارشناسی می كند، شوالیه ها و نظامیان گروه اول، پادشاهان و كنت ها دسته دوم و «كوزیمو» مردم عادی دسته سوم. در این سه دسته، ویژگی هایی و توانمندی هایی وجود دارد كه ایتالوكالوینو در این سه گانه به آنها پرداخته است.

برخی از آثار كالوینو عبارتند از:

▪ جاده لانه عنكبوت ،۱۹۴۷

▪ ویكنت دو نیم شده ،۱۹۵۲

▪ بارون درخت نشین ،۱۹۵۷

▪ شوالیه ناموجود ،۱۹۵۹

▪ بورس بازی ساختمان ،۱۹۵۷

▪ ابر آلودگی ،۱۹۵۸

▪ ماركو والدو زندگی روزمره یك نظر جمع كن ،۱۹۶۳

▪ كمدی های كیهانی۱۹۶۵

▪ قصر سرنوشت های متقاطع ،۱۹۶۹

▪شهرهای نامریی ۱۹۷۲ و

▪ اگر شبی از شب های زمستان، مسافری...۱۹۸۳.

ایتالوكالوینو نویسنده ایتالیایی در سال ۱۹۸۵ «بارون درخت نشین شد» و به خلیج رفت.

حسن گوهرپور



همچنین مشاهده کنید