پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

هواداری متعصبانه


هواداری متعصبانه

«فنز» نمایشی است كه بر پایه روابط یك خانواده در قلب یك شهر صنعتی در كشور انگلستان شكل گرفته اما ریخت شناسی شخصیت های نمایش, تم و حوادث آن شامل نوع روابط و چالش های به شدت درون خانوادگی آن قابلیت بسط به اجتماعی بزرگتر را دارد

«فنز» نمایشی است كه بر پایه روابط یك خانواده در قلب یك شهر صنعتی در كشور انگلستان شكل گرفته اما ریخت شناسی شخصیت های نمایش، تم و حوادث آن - شامل نوع روابط و چالش های به شدت درون خانوادگی آن - قابلیت بسط به اجتماعی بزرگتر را دارد. برای همین است كه رحمانیان نام S.N.A.F را انتخاب می كند. این اسم در نگاه اول از تركیب حرف اول نام اهالی این خانواده منچستری به وجود آمده یعنی فرانكی، اگنس، نانسی و سانی. اما در حقیقت معنی كلمه fans یعنی هواداران مدنظر بوده كه معادل بهتر آن در این نمایش به مرور به تعصب در هواداری تغییر ماهوی پیدا می كند و مفهوم چالش برانگیز این نمایش خانوادگی می شود.فرانكی و نانسی زن و شوهرند و اگنس و سانی خواهر و برادر فرانكی كه بعد از مرگ پدر و مادر در یك سانحه تحت سرپرستی برادر قرار گرفته اند. زمان داستان در سال۱۹۶۶ میلادی - قبل از جام جهانی ۱۹۶۶ - در شهر منچستر انگلستان می گذرد. فرانكی شلتون گزارشگر باسابقه هواشناسی رادیوست. او طرفدار سفت و سخت تیم منچستریونایتد است. اما نه یك طرفدار ساده یا یك طرفداری ساده. در منچستر خانواده ها یا طرفدار منچسترسیتی هستند - با لباس آبی - یا طرفدار منچستریونایتد - با لباس قرمز - این رویه یك انتخاب ساده نیست.فرانكی شلتون سالهاست آرزوی این را دارد كه روزی گزارشگر فوتبال باشد. برای همین هر روز تمرین می كند و آخرین ركوردی كه طی تمرینات روزانه به كسب آن نایل شده گفتن ۱۱۰كلمه در ۴۰ثانیه است. ركورد قابل توجهی است.نانسی هم در رادیو كار می كند اما مردم شهر، نانسی را به فال های روزانه ای كه با بیانی شاعرانه می نویسد و می خواند، می شناسند. او هم طرفدار تیم منچستریونایتد است چون چاره دیگری ندارد.

اما اختلال حواس سانی را كه ۳۰سال دارد و طرفدار منچستریونایتد است در كودكی نگاه داشته به طوری كه نمی تواند سر یك شغل مشخص ، ۲۴ساعت برای كار دوام بیاورد و سالهاست تلاش می كند بلكه بتواند با حفظ كردن وقایع مربوط به تیم مورد علاقه اش به عضویت هواداران این باشگاه دربیاید.

اگنس هم طرفدار تیم منچستریونایتد است. برای رفتن به ورزشگاه و دیدن مسابقه تیم محبوبش بی تابی می كند. اما بیشتر ترجیح می دهد - و دست به هر كاری می زند- تا به عضویت زنان فوتبالیست دربیاید. حتی اگر مجبور شود با جی جی ازدواج كند و دهن كج او را تا آخر عمر تحمل كند.جدال های این خانواده ۴نفره كه یا از بستر فوتبال آغاز می شود یا به آن ختم می شود جدال های ساده خانوادگی یا محلی نیست. جدالی است كه قابلیت تحلیل و تعمیم رادارد. «فنز» تا آنجا در كلنجار با شخصیت های نمایش و در چالش قرار دادن آنها پیش می رود تا ابعاد «تعصب» را بررسی كند و نهایتاً با خلق یك موقعیت خاص - و البته مستند و تاریخی - نتیجه چنین تعصبی را حاصل كند و تلاش می كند این نتیجه و پایان بندی كاملاً منطقی و در مسیر حوادث داستان باشد و نه صرفاً تحلیل محتوا. هر چند ورود یك موقعیت در نیمه پایانی نمایش و در حالی كه تقریباً نتیجه را می توان حدس زد و در حالی كه نمایش برپایه شخصیت شكل گرفته و نه موقعیت كمی غیرمنتظره به نظر می رسد.در نیمه پایانی نمایش و در حالی كه عصیان نانسی و اگنس در مقابل تعصب فرانكی شكل گرفته حادثه معروف دزدیده شدن كاپ جام جهانی بعد از پیروزی انگلستان در مسابقات سال۱۹۶۶ به مدت كوتاهی پیش كشیده می شود. در مستندات تاریخی هست كه جام جهانی در سال۱۹۶۶ و پس از ورود به انگلستان به مدت كوتاهی ناپدید می شود و سپس در یك سطل زباله پیدا می شود در حالی كه هیچگاه سرنوشت جام در آن مدت مشخص نمی شود. ذهن خلاق رحمانیان با استفاده از نامعلومی این سرنوشت روایت خودش را وارد می كند و این جام را به منزل فرانكی شلتون می آورد و از آن به عنوان محركی جدی برای رسیدن به نتیجه مورد نظرش كه شكست تعصب است استفاده می كند. فرانكی در حالی كه معتقد است این جام به او هدیه شده بایدتا ابد در انگلستان بماند چون مالك واقعی آن این كشور فوتبال خیز است . درمقابل این دیدگاه متعصبانه نانسی می ایستد، كتك می خورد و در نهایت فرانكی را ترك می كند. سانی هم بالاخره كار بزرگ زندگی اش را انجام می دهد و با انداختن جام در سطل زباله نزدیك ایستگاه پلیس جام را به سرنوشت حقیقی اش باز می گرداند: سرنوشت جام این است كه هر ۴ سال باید در یك كشور باشد. كشوری كه با تلاش و پیروزی بر حریفان جام را تصاحب می كند و این یعنی دموكراسی یا به معنای دیگر اینكه هیچ حقی و جایگاهی تا ابد در اختیار یك تیم یا گروه نیست بلكه براساس شایستگی و رقابت تعیین می شود.

فرانكی اما به چیزهای دیگری معتقد است . او كه هواداری منچستریونایتدبودن را به ارث برده و پدر و مادرش در راه همین هواداری جان خود را از دست داده اند حاضر است صلاحیتش را جلوی تیم قربانی كند. او در روز گزارش فوتبال تیم منچستر یونایتد و رقیب و در حالی كه نخستین بار است كه به آرزوی دیرین خود رسیده چنان به تیم رقیب توهین و پرخاش می كند كه برای همیشه رادیو و گزارشگری فوتبال را از دست می دهد. او معتقد است طرفداری قانون خودش را دارد و برای همین پس از شكست مقابل حریف در یك مسابقه مهم چماق های قرمزش را بر می دارد تا به كافه سرخ ها برود و حال طرفداران آبی را جا بیاورد و برای شروع جی جی را به قصد كشت می زند. جی جی كه طی یك اتفاق به جمع خانوادگی آنهاوارد می شود،در كمك رساندن به خانواده شلتون دریغی نمی كند و حتی فك سانی را كه هربار زیاد هیجان زده می شود به حالت قفل درمی آید جا می اندازد و بعدها همسر اگنس می شود. اما روابط عاطفی و خانوادگی و انسانی زمانی كه بحث تعصب و منچستر یونایتد باشد جایی ندارد و جی جی چون طرفدار آبی هاست بایدكتك بخورد.

فرانكی ضداین بینش كه زاییده دموكراسی است قرار می گیرد كه برای داشتن یك عقیده و حفظ آن لزومی به انكار و حذف تفكر دیگری نیست. او هواداری را به جایی می رساند كه نامش برای اطرافیان تحمل ناپذیر است. اطرافیانی كه طرفداری از عقیده فرانكی كه هواداری از قرمزهاست با او مخالفتی ندارند بلكه عصیان آنها در مقابل روش فرانكی است. بستر خشونتی كه جایی برای زندگی و آرامش باقی نمی گذارد در مقابل تحمل ناپذیری شرایطی كه فرانكی ایجاد می كند یك راه باقی می ماند. ترك كردن. نانسی به خانه پدر باز می گردد. نانسی با جی جی راهی شهر و دیار دیگری می شود و سانی می میرد و گروه S.N.A.F از بین می رود. در حقیقت هواداری تنها می ماند.

برخورد با مفهوم تعصب یا سركوب كردن عقاید دیگران در ادبیات نمایشی جدید نیست اما برخورد رحمانیان ، برخورد جدیدی است. او نه وارد تحلیل اجتماعی می شود و نه شعارهای سیاسی. او به ریخت شناسی آدم ها می پردازد و روایت یك ملودرام خانوادگی. او دقیقاً به هدف می زند. یك حادثه گنگ تاریخی ، یك ورزش جذاب و جهانی ، یك رابطه عاطفی ملموس و نهایتاً مفهومی كه درجمع یك خانواده كوچك ۴نفره تا یك اجتماع جهانی قابل رشد و گسترش است و مهم تر از همه این عناصر انتخاب «فوتبال» به عنوان عامل پیونددهنده داستان و محتوا از تیزهوشی رحمانیان است. زمانی دور برتولت برشت در مقدمه نمایشنامه «آدم، آدم است» گفته بود «امید ما به طرفداران ورزش است. تئاتر كنونی ارتباطش را با تماشاچی از دست داده است. هیچ كس دیگر علاقه مند به تئاتر نیست ولی هنرمند باید خود را با زمان تطبیق دهد زیرا بدون باد یا با باد فردا نمی توان قایق راند. ولی بادی كه امروز می وزد میدان های ورزشی را در برمی گیرد. اگر تئاتر بخواهد دوباره تماشاچی پیدا كند باید روی صحنه ، ورزش خوب عرضه كند» و رحمانیان كمابیش ورزش خوبی عرضه می كند. او به این جمله تكراری كه فوتبال مانند صحنه زندگی است توجه ویژه ای دارد و حقیقت هم این است كه فوتبال كه در دنیای معاصر به پدیده ای جهانی تبدیل شده نمایش بزرگ زندگی است و قرابتی عجیب با دنیای امروز دارد مثلاً همین تعصب كه در هواداری تیم های موردعلاقه با شدت و ضعف های متفاوت وجود دارد درست مانند تعصبات ما روی همسر ، فرزندان و... است.

در فوتبال به عنوان تماشاگر در فاصله نزدیك از رویداد قرار داری اما اجازه ورود به آن را نداری یا مثلاً از پشت پرده كسانی كه بازی می كنند خبر نداری و تنهانتیجه را می بینی و نتیجه تأثیرش را در غم و شادی تو دارد یا اینكه در فوتبال هم مانند زندگی بسته به نگاهمان حاصلی برمی داریم : نگاه تبلیغاتی ، ورزشی ، حرفه ای ، هیجان انگیز و ...

و در نهایت اینكه حقانیت در میان هواداران فوتبال امری نسبی است و یا اینكه اصلاً حقانیتی وجود ندارد. برد و باخت حقانیت مقطعی را شامل می شود و نه یك اصل همیشگی را. برای همین هم رقابت همیشه وجود دارد حتی اگر ۱۰ بار برنده باشی. به عبارت بهتر فوتبال روحی دموكرات دارد. هر چند هنوز هم دراین عرصه دموكرات، برد و باخت های مشكوكی رخ می دهد، اصول حرفه ای نادیده گرفته می شود ، هواداران متعصب چماق می كشند و تماشاگرانی زیردست و پا له می شوند یا در زیر مشت و لگد رقیبان می میرند.



همچنین مشاهده کنید