چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

این شهریار ماست


این شهریار ماست

نه اصلاً باورمان نمی شود این سیروس گرجستانی است که دارد سومین دوره زندگی شهریار را به روایت کمال تبریزی بازی می کند

۱) نه. اصلاً باورمان نمی شود این سیروس گرجستانی است که دارد سومین دوره زندگی شهریار را به روایت کمال تبریزی بازی می کند. خوب که نگاه می کنیم، می بینیم خودش است؛ اما، نرم رفتار، مسلط بر نقش آدمی که آهنگین حرف می زند، دکلمه می کند و به سرگشتگی و حیرانی رسیده است. دارد خودش را گم می کند و ذهنش لبریز از خاطره است و نگاهش چنان دور می رود که انگار با چشم باز خواب می بیند.

اینها همه به مدد کارگردانی تیزهوش و هنرمند تحقق یافته است و البته پنجه خلاق گریمور به آن تجسمی عینی بخشیده تا این هر سه، آنچه را که نمی شده درباره خالق حیدربابا گفت، در کمال ظرافت و با رفتاری خیال انگیز گفته باشند.

ما باور می کنیم اگر کار کارگردانی، کاری خلاق و به قصد جاودانگی باشد و نه همه اش «ریال»، آن وقت می تواند به مدد ایمانی که دارد، خاک را اگر نه به یک نظر، اما کیمیاگری کند و چنان کند که عزت الله انتظامی، در آن سال های غربت و دشواری، بی آنکه «ادا» در بیاورد، شخصیت پیچیده و درهم آشفته مش حسن را در فیلم گاو، خلق کند. خلق می کند زیرا که توانش را دارد و می تواند بیافریند؛ از نقش، به اصل برسد و آن را چنان بازی کند که سال های بسیار خاطره اش در یادها بماند. اما این نکته ظریف هم گفتنی است که انتظامی در نقش مش حسن تحلیل می رود تا آن حد که او می شود و خودش هیچ نمی ماند، اما زیرکی خلاقانه می خواهد تا در فیلم «صادق کرده»، همان آدم فاصله اش را با نقش حفظ کند؛ کاری که محمدعلی کشاورز در ایفای نقش شعبان استخوانی در هزاردستان می کند و علی نصیریان در ارائه نقش حاج یونس مجموعه میوه ممنوعه، راه خلاقیت را چنان نرم و چابک می رود که عیاران شبرو در قصه های کودکی. بی آنکه اغراق کرده باشد. اینجا صحبت خلق یک نقش است و نه ادا درآوردن، مقصود آفریدن آنچه نیست در قالب هستی کمال یافته و باورپذیر. دیگر ادا، اینجا کاری ندارد. خیلی ها می توانند ادا دربیاورند و می آورند و به همین دلیل است که بسیاری از جوان های خوش ادا، خودباخته سینما می شوند و یادشان می رود که هنر را پیشه قرار دادن، کار چندان آسانی نیست. خلق یک نقش زیرکی و هوشیاری می خواهد و باید استعداد بالقوه اش در آدمی باشد تا بتواند نقش را بروز دهد و به آن تشخص بخشد. شاید به همین دلیل موجه بود که شادروان میرلوحی، همایون را در فیلم تپلی یاوری کرد تا استعداد بالقوه اش به ظهور برسد، همان که سال ها در پس پرده ادا و تقلید، از دیده ها پنهان مانده بود.

۲) شهریار زندگی پرماجرایی نداشته است. روزگارش، روزگار پر آشوب و تلاطم های سیاسی بوده، اما شهریار را با کسی کاری نبوده. او از جوهر خلاق شاعری و از آن میل سرکش و پرغوغای درونش باخبر بوده و می دانسته باید با آن چه بکند و کجا برود. برای همین بوده که به اطرافش و اطرافیانش کمتر توجه داشته و آنقدر مشغول خودش بوده که عشق پاک و ساده لاله را نمی بیند تا آن زمان که، جوانمرگی اش، او را تکان می دهد. با قاسم، دوست تمام دوران شکوه شاعری اش، روزگار می گذراند و درنمی یابد که او هم خیلی خوب شعر می گوید و می تواند با او به مجالس شعر و شاعری بیاید.عشق و عاشقی شهریار هم حکایتی است. شهریار شاعرانه زندگی می کند، گردش می رود، کتاب می خواند، عاشق می شود و شاعرانه معشوقش را پس می زند و دلش را می رنجاند. برای شهریار آنچه مهم است، شعر است. آنچه واقعیت دارد، شعر است و به هر بهانه یی شعر می سراید هرچند حیدربابا، که از بن وجودش سربرآورده و نفیرزنان از گلوگاهش برآمده و جاری شده است، مقوله دیگری است یا آن سروده ماندگار «علی ای همای رحمت» که از آن طرف آمده، از عالم بیخودی و شیدایی، از آنجا که خودش نبوده و نمی دانسته که نیست و این هر دو را کمال تبریزی به خوبی در مجموعه شهریار با همان تًم شاعرانگی جا داده است، بی آنکه وصله ناجور باشد. همین جا بگویم که این مجموعه اصلاً وصله ناجوری ندارد. همه زندگی شهریار، شعر اوست و همان طور که اشاره رفت، کمال تبریزی این حقیقت را به نیکی دریافته است و می دانسته با آن چه بکند و چگونه باید وجوه دراماتیک داستان را بر همین مبنا بگذارد. انتخاب آدم ها برای بازی در نقش ها، آنگونه که واقعی به نظر آیند بسیار کار دشواری بوده است. آناتومی چهره ها، زمختی و نرمی رفتار، شاعرانگی در لحن و مهم تر از این، وا ننهادن شخصیت ها در طول سریال، تا آنجا که همان آدم های قدیم، با اندکی تغییر در چهره ها باز می آیند تا دوران پیری شهریار را همراهی کنند؛ این، از شگردهای نیک و درخور ستایش کمال تبریزی است. وقتی همه زندگی شهریار شعر است، پس چه باک اگر مجموعه شهریار یک قصیده بلند باشد. هست، یک قصیده بلند است و گاه آنقدر به شعر نزدیک می شود که یادمان می رود شهریار مرده است. کمال تبریزی ناگزیر بوده حرمت شاعر را حفظ کند، پس به شعر او و اختصاصاً به زندگی شخصی او پرداخته و از حاشیه ها پرهیز کرده است تا یادمان شهریار پاکیزه بماند.

۳) نقش آفرینان به مدد ذوق کمال تبریزی و بر اساس آنچه پیش از این گفته شد، خوش درخشیدند. آیا می توانم آدم شهر فرنگی را فراموش کنم یا کودکی محمدحسین را یا بازی درخشان قاسم را. نه نمی توانم. حتی آن پریشان خیالی شهریار را در اواخر عمر و... شاید دوران کودکی شهریار، از زیباترین و موفق ترین بخش های این مجموعه ۲۲ قسمتی باشد، زمانی که بذر «حیدربابا» در سینه شاعر کاشته می شد. اما دوران جوانی اش به کندی می گذرد، نه فرازی و نه فرودی.

انگار همه با کمال تبریزی موافق بودند که حال و هوای وفاق در تمام مجموعه به چشم می خورد؛ فیلمبرداری، تدوین، موسیقی متن و... همه با کارگردان مجموعه همراه و همدل بوده اند تا نقصی اگر هست، یکی دیگری را بپوشاند. اینجا و در این مجموعه، لهجه و گاه تکه های کلام آذری واقعاً غوغا می کند. از درون متن برمی آید و بر داستان تحمیل نمی شود.

۴) باور می کنید؟ ما هیچ عیبی ندیدیم. شاید کمی، گاهی، ملال خاطری می آمد و اذیتمان می کرد و دلمان نمی خواست این طور بشود، اما پیش خودمان می گوییم همه چیز که بر وفق مراد پیش نمی رود. کارگردان هم اگر وقایع را کمی پیش و پس نمی برد یا افزودنی های بصری را چاشنی داستانش نمی کرد، آن وقت، همان اندک ملال هم، دست از گریبان مان برنمی داشت.

احمد بیگدلی



همچنین مشاهده کنید