سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

سرگشتگی درتقابل های معنادار


سرگشتگی درتقابل های معنادار

از زمانی كه سینما پا به عرصه گذاشت یكی از مباحث جدی, تأثیر و تأثر ادبیات و هنر هفتم است تعامل این دو و حضوری كه ادبیات در سینما دارد باعث شد تا در این زمینه نظریاتی نیز پدید آید و نظریه پردازان در این باره به مطالعه بپردازند

از زمانی كه سینما پا به عرصه گذاشت یكی از مباحث جدی، تأثیر و تأثر ادبیات و هنر هفتم است.تعامل این دو و حضوری كه ادبیات در سینما دارد باعث شد تا در این زمینه نظریاتی نیز پدید آید و نظریه پردازان در این باره به مطالعه بپردازند.

آنچه می خوانید رابطه ادبیات و سینما را برمبنای شاخص های علمی به بحث می گذارد.

اینكه منظور از ادبیات و سینما چیست؟ نظریه زبان بنیاد و فرازبان چه نگاهی بر ارتباط ادبیات و سینما دارند و...از مقوله های پرداخته شده در این مقاله است.

دیوید بردول در جلد نخست «روایت در فیلم داستانی» می نویسد: «روایت اغلب به مثابه نوعی نمایش، محل توجه بوده است.شق دیگر آن است كه روایت را نوعی ساختار یا به بیان دیگر، شیوه ای خاص برای تلفیق اجزا و پدید آوردن یك كل تلقی كنیم.تحلیلی كه ولادیمیر پروپ در باب افسانه های جادویی و زوتان تودوروف در مطالعاتش پیرامون دستور زبان روایت به دست داده اند.»

به نظر می رسد دیوید بردول در همین عبارت كوتاه به خوبی توانسته است كلیتی از ارتباط ادبیات و سینما را ترسیم كند.اگر روایت را نماینده واقعی ادبیات و نمایش را عنصر لاینفك سینما بدانیم، بدون تردید كشف مناسبات بین دو عنصر هنگامی كه در یك مجموعه قرار می گیرند، شناخت از فرایند ارتباط و مهم تر از همه، درك نتیجه یا نتایجی كه زائیده این ارتباطند، مستلزم شناخت از خود آن عناصر است.بنابراین باید به درستی منظور ما از دو واژه «ادبیات» و «سینما» روشن باشد تا بتوانیم در حوزه های مشترك یا عناصر خلق شده جدید به واسطه حاصل ضرب آن دو مطالعه كنیم.البته یك نظریه ناامید كننده به ما می گوید «رسیدن به معنای نهایی امكان پذیر نیست» كه اگر چنین باشد نه تنها در حوزه مناسبات بلكه در تحلیل و در نتیجه تعریف هر یك از واژگان فوق نیز فرو خواهیم ماند.

با این مقدمه می توان بحث را در یك حد متعادل نگاه داشت.بدان معنی كه منظور ما از تعریف ارائه چارچوبی قطعی نیست آنچنان كه منطقیون گفته اند مانع دخول اغیار و جامع جمیع افراد باشد،اما از سوی دیگر عدم ارائه تعریف و بخش بندی های نظری نیز هر لحظه امكان خطا رفتن را افزایش دهد.

●منظور از ادبیات چیست؟

منظور ما از ادبیات چیست، شعر، داستان یا رمان كدام یك؟ اگر منظور ما از ادبیات، شعر باشد كه در آن جامعه را به شكلی فشرده و منقبض تجربه می كنیم و اگر منظورمان داستان و رمان باشد عكس این حالت است.برخی معتقدند شعر تصور محض است.طرفداران این نظریه به ارائه یك تصویر غالب در شعر اعتقاد ندارند و می گویند باید با تصاویر متعدد یا نمایش های متعدد از یك تصویر حاصل كار را به صورت تصور ارائه داد.برخی نیز واقعیات خارج از شعر را به دلیل داشتن ابعاد گوناگون درونی و بیرونی فی نفسه تصور می پندارند و از آنجایی كه شعر آیینه واقعیات است باید همان هزارتوی پیچ در پیچ را به شكل تصور نشان دهد.اما عده ای سهل و ممتنع می بینند یعنی اعتقاد دارند شعر در كلیت خود یك تصویر را ارائه می دهد و این تصویر ساده آن قابلیت را دارد كه در برخورد با ذهن مخاطب تبدیل به تصور شود.

حال موقعیت داستان و رمان كه از یك خانواده اند چگونه خواهد بود؟ آیا رمان یك تصویر یا یك تصور را روایت می كند؟ اگر این گونه باشد می توان گفت كه شعر تصویر یا تصوری از یك روایت است؟

شاید نگاه زبانشناسانه به هر دو مقوله مشكل را حل كند.زبانشناسی به ما می گوید هر پدیده ای یك واژه (نشانه) است كه در تركیب با واژه های دیگر سعی در بیان چیزی دارد و به عبارت دیگر معنایی را انتقال و یا بروز می دهد.با این تعریف مرز تصویر و روایت در هم می شكند چرا كه مبنای هر روایت تصویر است و هر تصویر معنایی را روایت می كند.ناگفته پیداست كه ابعاد كثیر یك پدیده تصاویر گوناگونی هستند كه خود نیز در ارتباط با هم دیالوگ دارند.بنابراین هر واژه (نشانه) هر اندازه هم بسیط به نظر برسد- كه عملاً چنین چیزی وجود ندارد- می تواند معانی مختلف را روایت كند و ارتباط تم با كل ساختار یك اثر هنری نیز از همین جا ناشی می شود،چرا كه تمامی اثر سعی در توضیح ابعاد كثیر تم و نوع دیالوگ آنها را با هم دارد.

م●نظور ما از سینما چیست؟

گویا همان چالشی كه در ادبیات میان محوریت قرار دادن تصویر یا روایت وجود دارد، به شكل دیگری در سینما نیز قابل رصد است.برخی سینما را داستان و روایتی می پندارند كه بیان نمی شود بلكه نمایش داده می شود، برخی نیز آن را زنجیره ای از تصاویر تعریف كرده اند كه سعی در روایت چیزی دارد.«فرانسس ماریون» طرفدار نظریه نخست و «هوگو مانستربرگ» و «رودولف آرنهایم» از جمله طرفداران نظریه دوم هستند.با این وصف آیا می توان نگاه زبانشناسی و نشانه شناسی را در سینما هم به كار گرفت و به جای جنگ بر سر محوریت روایت یا تصویر كشف معنا و یا القای معنا را از طریق زبان سینما ارجحیت داد؟ گویا چاره ای جز این نداریم.

برای روشن شدن موضوع به شكل ذهنی و نظری دو بخش نمایش و روایت را در سینما از هم جدا می كنیم.در مورد روایت بدون تردید با ادبیات روبرو هستیم و شاید بهتر آن كه بگوییم روایت تضعیف شده، چرا كه تعریفی از سینما به ما می گوید؛ این هنر حاصل جمع همه هنرهای پیشین خود است و قابل توجه آن كه هر گاه خواسته باشیم چند مجموعه را برای به دست آوردن مجموعه جدید در هم تركیب كنیم، ابتدا باید از صورت كمال یافته هر یك از مجموعه های اولیه گذشته باشیم تا تركیب و سنتز عملی گردد.به طور مثال رمانی كه برای خوانده شدن آفریده شده است و سمفونی كه برای شنیده شدن به وجود آمده به هیچ وجه قابلیت در هم تنیدن را ندارند و نمی توان آنها را با همان تعریف و سبك و سیاق وارد مجموعه واحدی به نام سینما كرد.فرض اولیه ما این است كه هر یك از این عناصر بر پایه تعاریف و مناسبات درونی خود كامل هستند و اگر خواسته باشیم بین آنها ارتباط جدیدی ایجاد كنیم باید از تعاریف اولیه، مناسبات درون متنی و بسیاری چیزهای دیگر بگذریم.ناگفته پیداست وقتی یك رمان یا داستان به عنوان فیلمنامه مورد استفاده قرار می گیرد تغییراتی می كند كه در جهت تضعیف آن خواهد بود.این ضعف به هیچ وجه بار معنایی منفی ندارد و صرفاً به معنای عدول از تعاریف ادبی است.

و اما روایت؛ با این تعریف داستان و روایت در سینما با هر سبك و سیاق از ادبیات ارتزاق می كند.یعنی یا متنی ادبی از پیش وجود دارد و در پروسه تضعیف متن تبدیل به فیلمنامه می شود و یا متن ادبی ضعیفی كه چشمی به ادبیات واقعی دارد به عنوان فیلمنامه ساخته و پرداخته می شود.

پیش از این گفتیم كه هر روایتی نوعی نمایش است.ما فعلاً این گفته را كنار می گذاریم، از سوی دیگر شكل ذهنی و فرضی روایت سینمایی را از جنبه های نمایشی آن برهنه می كنیم، آنچه باقی می ماند متنی است كه با هر رویكرد و از هر زاویه دید با معیارهای ادبی قابل سنجش خواهد بود.بنابراین، فرایند تأویل، جست وجوی معنا و كشف مناسبات در حیطه ادبیات قابل تعریف است یا لااقل می توان به حوزه ای مشترك اعتقاد داشت كه هر دو طرف قضیه را یكجا پوشش دهد و به اعتقاد نگارنده این سطور زبانشناسی می تواند این حوزه مشترك باشد.حال اگر سینمایی را كه به شكل فرضی از روایت تهی كرده ایم، نگاه كنیم و ببینیم از آن چه باقی مانده است، یعنی نور، صدا، حركت و تصویر، باز متوجه می شویم نمی توان این عناصر را بدون روایت و قابلیت انتقال معنا درنظر گرفت.

پس هنر سینما چه در بعد آنچه می شنویم و چه در بعد آنچه می بینیم و حتی متنی كه تحت عنوان فیلمنامه می خوانیم، بخشی از ادبیات است و با نقد ادبی به شكل عام قابل بررسی است.

وقتی از قابلیت انتقال معنا و مفاهیم حرف می زنیم ناخودآگاه به دستور زبان و قواعد زبانی اشاره داریم كه شكل تخصصی آن در ادبیات و شكل عام آن در زبانشناسی قابل بررسی است.دیوید بردول دركتاب خود می نویسد: «یان ماكاروفسكی» برای ادبیات، نمایش، معماری و سینما ویژگیهایی «نحوی» و «معنایی» قائل بود.سرانجام می توان از «ادبی كردن» نمایش توسط برشت سخن به میان آورد- استفاده وی از ساختار رویدادهای فرعی، گفتارهای خارج از صحنه و نوشته های توضیحی- به عنوان تدبیری جهت آشكار ساختن جنبه كلامی روایت مطرح است كه مفهوم ارسطویی تئاتر از آن غافل مانده بود.

این نگرش میان «شكل گرایان ادبی» و نظریه پردازان «شرایط شكلی» در سینما مشترك است و گویی یك آبشخور واحد دارد كه نظریه «زبان بنیاد» و پس از آن «فرازبان» را می توان به عنوان مقدمه ای بر این بحث پنداشت.

▪ برای روشن شدن نظریه زبان بنیاد به ناچار باید تمایز میان «گفته» و «بیان» را مورد توجه قرار دهیم.نظریه پردازان معتقدند گفته زنجیره ای از كلمات است كه براساس اصول ارتباط با یكدیگر پیوند می خورند.در گفته معنای مسلط حاكم است و تقابل تضادها مطرح نیست.

▪گفته در ذات خود نمی خواهد مخاطب را دچار سوءتفاهم كند اگرچه به اعتقاد آنتوان دوسنت اگزوپری عملاً منشأ سوءتفاهم است.تعریف گفته در ارتباط با نظریه اگزوپری ما را به نتیجه بهتری رهنمون می سازد كه می تواند به عنوان محكی برای شناخت اثر هنری باشد.

نظریه زبان بنیاد

برای روشن شدن نظریه زبان بنیاد به ناچار باید تمایز میان «گفته» و «بیان» را مورد توجه قرار دهیم.نظریه پردازان معتقدند گفته، زنجیره ای از كلمات است كه براساس اصول ارتباط با یكدیگر پیوند می خورند.در گفته معنای مسلط حاكم است و تقابل تضادها مطرح نیست.گفته در ذات خود نمی خواهد مخاطب را دچار سوءتفاهم كند اگرچه به اعتقاد آنتوان دوسنت اگزوپری عملاً منشأ سوءتفاهم است.تعریف گفته در ارتباط با نظریه اگزوپری ما را به نتیجه بهتری رهنمون می سازد كه می تواند به عنوان محكی برای شناخت اثر هنری باشد.بدان معنا كه در گفته، هنرمند به شیوه معنای مسلط و بدون پیچ و خم های زبانی سعی دارد درك و دریافت خود را از پدیده ها روایت كند، اما از آنجایی كه به هر حال زبان در ذات خود استعاره است، به علاوه دستگاهی از نشانه های متعدد است كه با هم ارتباطی زنده دارند، معنای مسلط و خواست فرستنده از بین می رود، ضمن آنكه سویه دیگر ارتباط نیز گیرنده است كه خود قدرت تأویل و تفسیر دارد.بنابراین گفته و كلیت زبان منشأ تعابیر مختلف و منشأ سوءتفاهم خواهد بود.با این همه گفته تلاشی معصومانه و یا ناآگاهانه برای روایت پدیده است.گفته می خواهد معنای نهایی را القا كند و ارتباط را شكل دهد:

- لیوان آب را به من بده.

- تشنه ای؟

در روایت فوق ظاهراً هیچ اتفاق خاصی نیفتاده است و یك ارتباط ساده براساس گفته پی ریزی شده، اما هرگاه این دو عبارت را متعلق به دو انسانی بدانیم كه هر یك دارای شخصیت خاص، منش، ناخودآگاه تاریخی و...هستند و ماجرایی روایت ناشدنی آنها را به بروز دادن چنین عباراتی وا داشته و...معانی در ذهن ما شناور خواهد شد و ما نیز دچار سوءتفاهم می شویم، ولی همچنان كه عنوان شد در بیان مسلط، خواست درونی بر انتقال پیام است و اما بیان؛ بیان موقعیتی است كه گفته در آن شكل می گیرد و فرآیندی است كه موجب خلق گفته می شود.«بنونیست» كه نظریات زبانشناسانه او چندان هم از سوی اهالی سینما و منتقدین سینمایی قابل اتكا به شمار نمی رود در این باره می گوید:«...بررسی بیان به بررسی ابزارهای زبانی مانند تغییر دهنده ها، وجه سازها، اصطلاحات سنجش و...تبدیل گردیده كه از طریق آن گوینده به گفته ویژگی های شخصی بخشیده و اندیشه خود را به درون پیام وارد ساخته و جایگاه خویش را با عنایت به آن تعیین كرده است.»

محمد مطلق


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید