شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

خیالپرداز جزیی نگر


خیالپرداز جزیی نگر

علی حاتمی, هزاردستان و هنر ایرانی

هزاردستان و علی حاتمی از آن دست موضوع‌ها و بهانه‌هایی است که باب نوشته‌های رمانتیک و نوستالژیک است برای آنهایی که با شخصیت‌ها و خیال دوران طلایی آفریده علی حاتمی زندگی کرده‌اند. مطبوعات و یادنامه‌ها پر است از نوشته‌های پراحساس در ستایش این جهان خیالی که حاتمی آن را ذره‌ذره از دنیای خیالش به واقعیت درآورده و البته گاهی هم انتقادها و مخالفت‌ها با برخورد حاتمی با تاریخ. در اینجا اما قصد نه ستایش و نوستالژی است، نه ایرادگیری و تطبیق‌های تاریخی، هدف بیشتر نگاهی است به نسبت علی حاتمی و شاخص‌ترین اثرش، هزاردستان، با هنر سنتی ایرانی. می‌خواهیم نسبت آن طهران خیالی آفریده حاتمی را، که پر است از جزییات و ریزه‌کاری‌ها و اگر راحت‌تر بگویم خنزرپنزرهای گاه غیرمنتظره، با هنر سنتی ایرانی، که حاتمی عاشقش بود، جست و جو کنیم.

همیشه گفته شده سینمای حاتمی شبیه هیچ کس نیست و او ایرانی‌ترین سینماگر ایرانی است که نه سلفی داشت و نه خلفی. سینمای او چه دارد که با هر متر و معیاری که به آن نگاه کنیم، منتقد باشیم یا شیفته یا حتی بی‌تفاوت، باز نمی‌توانیم انکار کنیم که حاتمی شبیه هیچ کس نیست و کسی هم نمی‌تواند شبیه او باشد؟ درباره آنچه سینمای حاتمی را خاص و ویژه می‌کند قبلاً بسیار نوشته‌اند؛ از شیوه شخصیت‌پردازی و داستان‌پردازی‌اش تا دیالوگ‌نویسی و طراحی صحنه و لباس. در اینجا اما سعی می‌کنیم تا با گذر از این بحث و جدل‌هایی که در اطراف او و آثارش به ویژه هزاردستان شکل گرفته، نگاهی متفاوت به این اثر ماندگار بیندازیم.

از نگاه حاتمی به تاریخ شروع می‌کنیم؛ موضوعی که هنوز هم گاهی محل بحث است. خود او بارها گفته بود او تاریخ‌نگار نیست و هدفش هم بازسازی تاریخی نیست. اما منتقدان گفته‌اند او تاریخ را تحریف کرده است، وقایع تاریخی را به هم ریخته و آش درهم‌جوشی تحویل مخاطب می‌دهد که از نظر تاریخی هیچ سندیتی ندارد. برای مثال در هزاردستان شخصیت خان مظفر که از شخصیت عبدالحسین میرزا فرمانفرما الهام گرفته شده، هیچ نسبتی با این نواده قدرتمند فتحعلی‌شاه ندارد و حتی از نظر دوره و حوادث تاریخی نیز با او مطابقت ندارد، یا شعبان استخوانی که از شخصیت شعبان بی‌مخ الهام گرفته شده، مربوط به دوره تاریخی دیگری است و نیز ایرادهایی درباره ترتیب وقایع تاریخی و از این دست که کم هم نیستند. اما وقتی حاتمی به سراغ تاریخ می‌رود، چه چیزی را جست و جو می‌کند؟ نگاهی به نام آثار او کافی است تا دریابیم تاریخ دغدغه دائمی او بوده است: امیرکبیر، ستارخان، حاجی واشنگتن، هزاردستان، دل‌شدگان، تختی و پروژه‌های ناتمام پیامبر اسلام و ملکه‌های برفی (درباره ملکه‌های پهلوی).

وقتی هنرمندی تصمیم می‌گیرد به سمت موضوع یا دغدغه‌ای خاص برود و از آن اثری هنری بیافریند، پر است از ایده و اندیشه‌هایی که می‌خواهد در دل اثر جا بدهد، اما زمانی که وارد گود می‌شود، گویی اثر هنری آهسته‌آهسته خود را به آفریننده‌اش تحمیل می‌کند و در نهایت آنچه از زیر دست او بیرون می‌آید گاه فرسنگ‌ها با آنچه فکر می‌کرده فاصله دارد. با خلق یک اثر هنری، هنرمند خود را بیان می‌کند، اما همزمان چهره جدیدی از خود نیز کشف می‌کند.

حاتمی با تاریخ شروع می‌کند، اما وقتی کارش را به پایان می‌رساند خود را در برابر اثری می‌بیند که بیش از آنکه آگاهانه و مطابق ایده‌های از پیش فکرشده‌اش باشد، تصویری از شیفتگی‌ها و دنیای خیالی اوست که تجسم یافته. داستان ساخته شدن هزاردستان در این مورد بسیار گویاست.

پیش از انقلاب قرار بود حاتمی مجموعه‌ای به نام جاده ابریشم بسازد با حضور شخصیت‌های تاریخی مثل میرزاکوچک‌خان، مدرس و... درباره دوره تاریخی اواخر قرن سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم شمسی. در سیر تحولات تاریخی (انقلاب، جنگ) و بارها و بارها بازنویسی شدن فیلمنامه، داستان اساساً عوض شده و در نهایت بعد از ۱۲ سال هزاردستان از تلویزیون ایران پخش شد. به گفته خود او ساختار روایی تودرتو و هزار و یک‌شبی که برایش فکر کرده بود، از بین رفت و داستانی سرراست‌تر با شخصیت‌های محدود‌تر جای آن را گرفت. از دل یک طرح تماماً تاریخی، داستانی تقریباً خیالی با شخصیت‌هایی تقریباً خیالی درآمد و یک اثر ماندگار: شهرک غزالی.

شاید در ابتدا حاتمی چندان به ساختن یک شهرک سینمایی و بازآفرینی طهران قدیمی نیندیشیده بود و نهایتاً قرار بود دکورهای موقت ساخته شده و بعد جمع شوند، اما درست همین جاست که حاتمی، حاتمی شیفته جزییات وارد ماجرا می‌شود. او در اوج دوران جنگ و در سخت‌ترین شرایط شهرک سینمایی غزالی را با دقت و ظرافت می‌آفریند. او رویایش را زنده می‌کند و خود در آن غرق می‌شود. درست است که داستان هزاردستان داستانی تراژیک درباره نخبه‌کشی و سرنوشت غم‌انگیز هنرمند در تاریخ معاصر ایران است، درست است که هزاردستان پر از صحنه‌های فقر و بیماری و زندگی کثیف مردم عادی در دوران قاجار و پهلوی اول است، اما مخاطبان حاتمی هزاردستان را نه با آن داستان تراژیک، نه با صحنه‌های شکنجه رضا تفنگچی توسط مفتش شش‌انگشتی، نه با صحنه‌های زندگی نکبت‌بار شعبان استخوانی، بلکه با خیابان سنگفرش لاله‌زار، گراندهتل و میدان توپخانه طهران سال‌های ۱۳۰۰ تا ۱۳۲۰ می‌شناسند که با تمام جزییات بازآفرینی شده‌اند؛ تصویری نوستالژیک از یک گذشته طلایی، که البته طبق روایت خود حاتمی چندان هم چیزی برای غبطه خوردن و نوستالژیک شدن ندارد!

حاتمی با تصویرهایش در ذهن مخاطبان ماندگار شده است، با تصویرهای لبریز از جزییات و خنزرپنزرهایی که خود او دانه‌دانه در طول سال‌ها جمع کرده است. به روایت نزدیکانش او شیفته جمع کردن وسایل و خرده‌ریزهای به‌جامانده از آن دوران خیالی طلایی‌اش بود. او گذشته را عاشقانه جست و جو می‌کرد، نه اینکه تاریخ نخوانده باشد و نداند که چه بر سر این مردم رفته است، بلکه او شیفته خیالی بود که برای ساختن و تجسم بخشیدنش در طول زندگی‌اش وسایل مورد علاقه‌اش را کنار هم جمع می‌کرد و می‌چید و آنچه خالی مانده بود را خودش، با تخیل سرشارش می‌آفرید. آنچه حاتمی را به هنرمندی متفاوت تبدیل می‌کند، همین آفرینش و پرکردن خانه‌های خالی این تصویر خیالی است. به همین دلیل تصویر او از گذشته نه یک تصویر تاریخی و مستند است، نه یک تصویر سراسر خیالی، بلکه یک تصویر حاتمی‌وار است که تنها در ذهن او ساخته شده و با عشق و پشتکار او تجسم بخشیده شده است.

چه چیزی این خیال آفریده حاتمی را این همه جذاب، زیبا و در عین حال برای مخاطب ایرانی آشنا می‌کند؟ با اینکه همه می‌دانیم واقعیت غیر از آن چیزی است که حاتمی آفریده بوده است اما همه ما تصاویر و خیال‌های تجسم‌یافته او را می‌شناسیم، دیده‌ایم، با آن انس و الفت داریم. آیا او بخشی از حافظه تاریخی و قومی ما را زنده نمی‌کند؟ آیا او درست روی حساس‌ترین نقاط حافظه جمعی ما ایرانیان دست نگذاشته است؟ روی روح خیالپرداز و تمایل ما به نوستالژی دنیای گمشده؟ تصاویر او، طهران او، آدم‌هایش، لباس‌هایشان، کلام‌شان و رفتارشان همه اینها را ما تنها در آثار حاتمی دیده‌ایم اما انگار سال‌های سال است که حضور دارند و با آنها زندگی می‌کنیم. این تصاویر و خیال‌ها پیش از او در کجا ثبت شده‌اند؟ اینجا درست نقطه‌ای است که حاتمی را به هنر سنتی ایرانی وصل می‌کند.

هنر و ادبیات سنتی ایرانی همواره ماهیتی واقعیت‌گریز، خیالپرداز و اسطوره‌پرداز داشته است. از هنرهای تصویری مثل نقاشی و نگارگری و... تا شعر و ادبیات و حتی موسیقی. تصویر انسان در هنر ایرانی، تصویری است دوبعدی و با این حال پر از جزییات غیررئالیستی. مهارت مینیاتوریست‌ها، کاشیکارها و نگارگرهای ایرانی در تصویر کردن کوچک‌ترین جزییات، هر ناظر غیرایرانی را به حیرت می‌اندازد. با این وجود با این همه جزییات، دریغ از ذره‌ای رئالیسم، تنها فورانی است خیالپردازی و اسطوره‌سازی. نگاه حاتمی به تاریخ و گذشته ریشه در همین نگاه خیالپردازِ جزیی‌نگر دارد.

حاتمی تصمیم می‌گیرد طهران قدیم را بازآفرینی کند. شروع به تحقیق و جمع‌آوری ابزار و وسایل می‌کند، طرح می‌کشد، از بهترین طراحان ایرانی و ایتالیایی کمک می‌گیرد، اما وقتی پای عمل می‌رسد، حاتمی غرق در جزییات می‌شود و حاصل این تلاش و عرق‌ریزی روحی و جسمی، داستانی است نیمه‌خیالی

وام گرفته از تاریخ با آدم‌هایی نیمه‌خیالی در خیابان‌ها و کوچه پس‌کوچه‌های طهرانی نیمه‌خیالی. نماهایی که دوربین او ثبت می‌کند نیز انگار خیال‌های رنگی ذهن او هستند با جزییات زیاد که اگر با دقت به هر گوشه تصویر دقت کنی، کوهی از جزییات می‌بینی که با ظرافت و دقت چیده شده‌اند؛ جزییاتی که شاید اکثر بینندگان به دلیل حرکت دوربین و سیر حوادث داستان متوجه آنها نشوند، اما حاتمی همه آنها را با دقت و شیفتگی در هر گوشه‌ای چیده است. می‌شود تصور کرد که برای رسیدن به تصویر ذهنی‌اش چند بار هر کدام از این جزییات را با دقت جابه‌جا کرده و دوباره چیده است.

نمونه این وسواس را می‌توان از همان ابتدا در تیتراژ به‌یادماندنی هزاردستان و بعد در سکانس‌های مربوط به سرشماری، در طراحی صحنه داخل گراندهتل، در خانه پدر زن رضا تفنگچی و حتی در داروخانه‌ای که رضا خوشنویس (تفنگچی) به آن می‌رود و همچنین مغازه ابوالفتح صحاف به وضوح دید. حاتمی ذره‌ذره این اثاث و جزییات را جمع کرده بود و اسم و کاربرد تک‌تک آنها را در زمان خودشان می‌دانست.

در هنر رئالیستی به مفهوم عام، برای بازتولید واقعیت باید هرچه بیشتر به جزییات پرداخت. در واقع باید سعی کرد تا جایی که ممکن است به واقعیت وفادار ماند. حتی در شکل افراطی آن، هیچ توجهی به کاربرد یا اهمیت آن جزییات در ساختار اثر هنری نمی‌شود. این درست کاری است که حاتمی می‌کند اما او از روی کدام واقعیت نسخه‌برداری می‌کند؟ به‌رغم آگاهی‌های تاریخی و منحصر به ‌فردش که در طول سال‌ها اندوخته بود، واقعیت مرجع برای او خیال خودش بود که در کشاکش ذهن خیالپردازش با واقعیت‌ها و شخصیت‌های تاریخی شکل گرفته بود. در حاتمی و آثارش پارادوکسی نهفته است. از یک طرف او یکی از مدرن‌ترین ابزارهای بیان هنری، سینما، را برای آفریدن انتخاب می‌کند و از طرف دیگر دستمایه او برای آفرینش و نگاه او ریشه گرفته از تاریخ و نگاه سنتی و غیررئالیستی، خیالپرداز و اسطوره‌پرداز هنر ایرانی است؛ این همان چیزی است که از او هنرمندی یگانه با موقعیتی یگانه آفریده است. در این سال‌هایی که از مرگش گذشته، از منتقدان و مخالفانش هر روز کم شده و به شیفتگان و ستایشگرانش اضافه شده و این حسرت که «ما او را دیر شناختیم» مرتب تکرار شده و می‌شود، اما جالب آنکه هیچ کس خطر و سختی‌های حتی تقلید از سینمای حاتمی را هم به جان نخریده، چه برسد به اینکه بخواهد راه او را ادامه دهد. انگار که حاتمی یکی بود و «گفت فسانه‌ای و در خاک شد».

محمدامین زمانی



همچنین مشاهده کنید