شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

مردی که چرت می زد


مردی که چرت می زد

نگاهی به فرانک رایکارد در آستانه ال کلاسیکو

چارلز هیوز را باید پدر فوتبال سنتی انگلستان یا همان «Kick and rush» معروف دانست. هیوز در دهه ۸۰ با تئوری های خود فوتبال جزیره را تسخیر کرده بود و خیلی ها همین سیطره تئوریک را عامل عقب افتادگی این فوتبال در دهه ۹۰ می دانستند. هیوز مدارس فوتبال زنجیره یی در انگلستان تاسیس کرد و تاثیر غیرقابل انکاری روی شیوه تفکری بازیکنان و مربیان آن دوره گذاشت. یکی از تئوری های رادیکال او که با انتقادات و گاه حتی با تمسخر دیگران مواجه شد، تئوری «سه نفر برای حمله» بود. هیوز اعتقاد داشت برای رسیدن به گل تنها سه نفر کافی هستند. یک نفر که توپ را از زمین خودی به زمین حریف برساند، نفر دوم که توپ را از کناره ها سانتر کند و نفر آخر با ضربه سر دروازه حریف را باز کند. ردپای این فوتبال که در اصطلاحات امروزه به آن بازی مستقیم می گویند تا سال ها در کالبد فوتبال انگلستان دیده می شد. اما تئوری اصلی هیوز به واقع چیز دیگری بود. مدرس کهنه کار فوتبال اصطلاحی را ابداع کرد که به نام او در تاریخ فوتبال ثبت شد؛ «Pomo». این واژه حروف اختصاری این چهار کلمه است؛ Positions of maximum opportunity یعنی مناطقی که بیشترین موقعیت گل را پدید می آورند. هیوز طرح ها و پلان های مختلفی روی تابلوهایش می کشید و این مناطق پومو را مشخص می کرد.

او اعتقاد داشت برای رسیدن به پیروزی تنها کافی است توپ را به این مناطق برسانید و در این راه نباید با پاس های بی جهت وقت و انرژی خود را تلف کنید. همین تئوری بود که باعث شد درصد مالکیت توپ در فوتبال انگلستان، چه در تیم ملی و چه در بازی های باشگاهی به کمترین حد ممکن برسد و بازیکنان دو تیم خیلی زود توپ را به حریف واگذار کنند. این شیوه شاید برای دو تیمی که هر دو از آن پیروی می کردند در تقابل با هم نتیجه بخش بود اما وقتی یک فوتبال انگلیسی با فوتبالی با فرهنگ امریکای جنوبی مواجه می شد آنگاه به مشکلات زیادی برمی خورد. انگلیسی ها زود توپ را تحویل حریف می دادند و حریف با نگاه داشتن توپ عملاً نبض بازی را هم در اختیار می گرفت و ریتم بازی انگلیسی ها کشته می شد. این تئوری های چارلز هیوز مقدمه یی بود برای نگاهی کوتاه به فرانک رایکارد و بارسلونا در این فصل؛ فصلی که امروز به نوعی با یک ال کلاسیکو برای آبی و اناری پوشان کاتالان به پایان می رسد، بدون اینکه جامی به تالار افتخارات آنها اضافه شده باشد.

برای تاکید روی شیوه نادرست فوتبال بارسا در این فصل بهترین مثال دو بازی رفت و برگشت مقابل من یونایتد در نیمه نهایی لیگ قهرمانان است. بارسا در هر دو بازی مالکیت توپ را در اختیار داشت و حتی در مقطعی از بازی برگشت تعداد پاس هایش دو برابر تعداد پاس های یونایتد بود. اما این مالکیت توپ بدل به چند موقعیت صد درصد گل شد؟ این سوالی است که رایکارد باید به آن پاسخ بدهد. فوتبالی که رایکارد و تیمش این فصل ارائه دادند دقیقاً آن سوی پشت بامی بود که چارلز هیوز در سوی دیگرش ایستاده بود. بازیکنان بارسا مدام توپ را در اختیار داشتند و مانند یک حلقه پشت محوطه جریمه حریفشان گرد هم می آمدند اما هیچ کدام از این پاس ها به مناطق «Pomo» نمی رفت.

بلایی که در چنین شرایطی بر سر یک تیم می آید هم کاملاً روشن است. در فوتبال تیمی که توپ را در اختیار دارد به لحاظ فیزیکی در فشار است و تیمی که توپ ندارد به لحاظ روحی. پس اگر تمرکز تیم مدافع حفظ شود عملاً درصد بالایی از شانس پیروزی در اختیار آنها خواهد بود. وقتی تیمی مدام توپ را در اختیار دارد و از مالکیتش نمی تواند استفاده کند بازیکنانش مستهلک می شوند. این استهلاک تنها مختص به یک یا دو بازی نیست. در نظر بگیرید تیمی یک پروسه طاقت فرسا را که نیاز به هوشمندانه ترین تقسیم انرژی دارد با چنین دیدی پیش ببرد. نتیجه مشخص است؛ بارسای ۲۰۰۸- ۲۰۰۷. در فوتبال امروز تیم هایی که لقب تهاجمی را هم یدک می کشند حتی در طول یک ۹۰دقیقه با برنامه یی از پیش تعیین شده دقایقی توپ را به حریف واگذار می کنند، عقب می کشند، استراحت می کنند و بعد دوباره ریتم قبلی را به دست می آورند. این فرمولی است که سرالکس با همه لجاجت خود بالاخره آن را پذیرفت و همین تفاوت تفکر بین او و فرانک رایکارد بود که یونایتد را راهی مسکو کرد. یونایتد که به شهادت آمار بیشترین گل را این فصل در انگلستان به ثمر رسانده است حتی مقابل لیورپول ده نفره در اولدترافورد هم دقایقی توپ را به حریف واگذار می کرد، انرژی اش را حفظ می کرد و بعد دوباره حمله می کرد. نکته مهم اینجاست که خستگی روحی بر اثر سپردن توپ به حریف را خیلی راحت می شود پس از بازی ریکاوری کرد اما خستگی جسمی این طور نیست.

اینها همه فرمول های ساده و ابتدایی فوتبال مدرن هستند که رعایت نکردن آنها تبعات ضایعه باری برای هر تیمی به همراه می آورد، حتی تیمی چون بارسا که بزرگ ترین فانتزیست های حال حاضر فوتبال را در اختیار داشت. بارسا در اوایل فصل ۹۰ دقیقه روی دروازه حریفان حمله می کرد اما رایکارد به این فکر نیفتاد که این یک تیم کامپیوتری نیست و همه چیز بستگی به عضلات و ماهیچه های بازیکنانش دارد.

فرانک رایکارد مردی که به گفته همبازیانش در میلان سر کلاس های تئوری تیم چرت می زد و علاقه یی به این مسائل نشان نمی داد با روندی که امسال پیش گرفت عملاً به پایان دوران مربیگری اش در بارسا رسید. چه بسا این پایان تنها مختص به بارسا نباشد و رایکارد با این شیوه تفکر دیگر نتواند در سطح اول فوتبال اروپا مربیگری کند. بعد التحریر؛ سه دقیقه به پایان بازی یونایتد و بارسا مانده بود که رایکارد که حتی صورتش را هم برای این شب بزرگ اصلاح نکرده بود، دفتر یادداشت کوچکش را بست، خودکارش را در جیبش گذاشت و آماده ترک اولدترافورد شد. انگار رایکارد خودش هم بن بست را دیده بود و دیگر حتی به معجزه هم اعتقاد نداشت.

آرش حقیقی



همچنین مشاهده کنید