جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

اجتماع رویابین ها


اجتماع رویابین ها

سینما و مه ۶۸

وقایع و حوادثی که در مه ۶۸ در فرانسه رخ داد و به دنبال آن نتایجی که به همراه داشت، به مانند هر واقعه تاثیرگذار دیگر که تحلیل های گوناگونی را به دنبال داشته، همواره برای روایت های سینمایی با فرم های مختلف جذابیت های فراوانی داشته و سینما طبق اصل بازتولید خاص خودش توانسته این حوادث و نتایج را هربار به شکلی متفاوت و با خوانشی تازه بازسازی کند. و نکته جالب و قابل توجه اینکه این بیان های سینمایی به هیچ وجه به خود فرانسه محدود نشده و از امریکا تا کشورهای بلوک شرق اروپا هم تحت تاثیر آن سینمایی را خلق کرده اند. سینمای تحت تاثیر مه ۶۸ و اتفاقات و تحولات قبل آن را می توان به دو دسته تقسیم کرد؛ در دسته اول فیلم هایی تعلق می گیرند که قبل از مه ۶۸ و حتی بعد از آن از شورش ها، رفتارهای به ظاهر انقلابی و جنبش های معترض حمایت می کردند یا می کنند و دسته دوم فیلم هایی هستند که خیلی هوشمندانه و واقعاً روشنفکرانه تر، جهانی سرخورده را به تصویر می کشند. و این سرخوردگی و بی تفاوتی دقیقاً از نتایج مه ۶۸ است.

و نکته جالب اینکه این دسته از فیلم ها ماندگارتر از کار درآمدند. شاید ژان-لوک گدار تنها فیلمسازی است که به شکلی عمیق در هر دو دسته آثاری اصیل و قابل استناد دارد و شاید کسی به اندازه گدار خود را در طول تاریخ نقض نکرده باشد. بی جهت هم نیست که در آن بازه زمانی، نظریه فیلم (در اواخر دهه شصت) بر اساس دستاوردهای قبلی نظریه های چپگرا پایه گذاری شد. نظریه هایی وابسته به تفکرات سینمای آیزنشتاین، ورتوف، برشت و بنیامین و باز بی دلیل نیست که نام گروهی که گدار به همراه ژان-پیر گورن ایدئولوژیست تشکیل دادند ژیگاورتوف نام گرفت. هر چند که تنها تا سال ۱۹۷۳ دوام داشت و گدار از بعد از آن مرحله تازه یی را آغاز کرد. بعد از حوادث مه ۶۸، رفتار و گرایش های چپ به اوج خود رسید و گیشه ها و کتابخانه ها پر شدند از مجلات سینمایی با گرایش های چپ و مارکسیستی که از این بین جامپ کات و سینه است در امریکا قابل ذکرند. در این دوران بود که تئوری ها و مباحث نظری سینما گام به مرحله یی تازه گذاشتند و سوالات کلیدی مطرح شدند. اینکه نقش ایدئولوژیک سینما چیست و اینکه آیا همانطور که نقد مارکسیستی وجود دارد، زیبایی شناسی متاثر از آن را هم می توان خلق کرد. بر عکس گزارش والتر بنیامین مبنی بر زیبایی شناختی کردن سیاست آن هم به دست فاشیسم، شاهد این بودیم که فیلم و سینما به عنوان یک فرهنگ مستقل و قدرتمند، داشت سیاسی کردن زیبایی شناسی را باز می ساخت.

یکی از مهم ترین دستاوردهای این دوران بی شک همنشینی گزارشات آلتوسر از ایدئولوژی با گزارشات لکان است. جایی برای اولی بازگشت به مارکس و برای دومی بازگشت به فروید است. لکان در مرحله آیینه یی تعبیری دارد که در آن آزادی، امری تخیلی است و آلتوسر در جامعه روابط اجتماعی سلطه گرایانه را با آن همسان می داند و توضیح می دهد که افراد در حالی که زیر سلطه شرکت های ثروتمند قرار دارند و زنانشان را بر زیر سلطه خود می برند، به غلط فکر می کنند که آزادند. به هر حال گرایشات و تحلیل های تازه یی مخالف با نظریه های واقع گرایانی چون بازن و کراکوئر به وجود آمد که بر خلاف آنها، واقع گرایی وابسته به برداشت های بلند را نه تنها مخالف دموکراسی می دانست بلکه آن را از جنس ایدئولوژی بورژوازی و اقتدار و سلطه می دانست. یعنی تماشاگر در این ساختار به ظاهر دموکرات، به همان فرد مذکور تبدیل خواهد شد. از این روست که امثال گدار و فیلیپ گرل، سعی کرده اند بیشتر از هر چیزی با این نوع سینمای وابسته به داستان و روایت مرسوم و به قول گدار امریکایی پرهیز کنند و ناسینمایی که هر چه بیشتر ماهیت آپاراتوس را روشن کند مورد توجه قرار گرفت.

در ادامه این یادداشت قصد بر این است تا آثار سینمایی مرتبط با مه ۶۸را معرفی و بررسی کنیم. از آنجایی که متاسفانه یا خوشبختانه دوران مه ۶۸را دقیقاً تجربه نکرده ام و به مانند خیلی از هم نسلانم همه را از سینما آموخته ام، اشارات در این یادداشت بیشتر از همیشه جنبه سینمایی خواهند داشت و تحلیل ها کاملاً به خود سینما وابسته خواهند بود و نه تاریخ.

از ژان- لوک گدار شروع کنیم. هنوز در مباحث تئوریک و نظری سینما، به خصوص آن دسته از نظریات که به مه ۶۸هم مربوط می شوند این بحث وجود دارد که آثار سینمایی گدار روی جوانان و در واقع پدیدآورندگان مه ۶۸ بی تاثیر نبوده. تروفو معتقد بود تاریخ سینما به دو بخش قبل از گدار و بعد از گدار تقسیم می شود اما در مورد خود گدار می توان اذعان داشت سینمای او به دو بخش قبل از مه ۶۸ و بعد از مه ۶۸ تقسیم می شود. گدار از اول فعالیتش تا سال ۱۹۶۸، با انرژی وصف ناشدنی و با فهمی بی بدیل سینمایی را خلق کرد که بی شک بر کل سینما تاثیر گذاشت اما در سال ۱۹۶۷ و تا قبل از مه ۶۸، گدار دو فیلم ساخت که خاصیتی پیشگویانه و به تعبیری پیامبرگونه به خود گرفتند. زن چینی و تعطیلات آخر هفته دو فیلم گدار هستند که مه ۶۸ را به درستی و با زیرکی پیش بینی می کردند. در زن چینی، ۵ دانشجو در یک خانه، یک دسته مائوئیستی را تشکیل می دهند که در ادامه هر کدام سمت و سویی جداگانه را اتخاذ می کنند و انقلاب فرهنگی مورد نظر فیلمساز را فراهم می کنند.

گدار در این دو فیلم از ارزش های سرمایه داری حسابی انتقاد می کند. گدار به همراه کایه دو سینمایی که همه موسسان خود جز گدار را نفی می کرد، تاثیر زیادی را بر دانشجویان افراطی و پدیدآورنده مه ۶۸ گذاشتند. در زن چینی و تعطیلات آخر هفته، شخصیت ها، رنگ، روایت و داستان گویی کاملاً متضاد آن چیزی است که سینمای مرسوم و رایج آن را می شناخت. گدار در زن چینی با شیوه یی طنازانه و البته تلخ، جوانانی را معرفی می کند که قرار است بنیانگذاران انقلاب فرهنگی باشند اما خود آنها در شناخت و تحلیل موقعیت خاص خود چندان توانمند نیستند. گدار بعد از مه ۶۸، نسبت به حوادث خیابانی شناختی به مراتب کامل تر به دست آورده. جایی که او در اولین فیلم خود بعد از مه ۶۸، یعنی در یک به علاوه یک (همدردی با شیطان) می گوید برای آنکه یک روشنفکر انقلابی باشیم تنها یک راه وجود دارد و آن اینکه دست از روشنفکری برداریم. گدار که روایت گری کلاسیک را یک فرم کاملاً بورژوا خواند از این نوع سینما کاملاً فاصله گرفت و به همراه ژان- پی یر گورن گروه سینمایی ژیگاورتوف را تشکیل داد (۱۹۷۳-۱۹۶۸) تا به مانند شیوه مبارزه جویانه سینمای انقلابی شوروی در دهه ۲۰، تکنیک های تبلیغی-تحریکی را پیش بگیرد.

برناردو برتولوچی، به عنوان یک شیفته کامل سینمای گدار طبیعی است که سینمایی را دنبال می کند که مستقیماً به مه ۶۸ بپردازد. او حتی در مورد ساخت فیلم آخر خود رویابین ها از گدار بارها نام می برد. شیفتگی او به گدار در حدی است که یک بار در یک محفل سینمایی، بعد از حضور ناگهانی گدار، برتولوچی از سر ذوق به روی گدار بالا می آورد. به نظر می رسد اکثر آثار سینمایی برتولوچی، به نوعی الهام گرفته یا به واسطه مه ۶۸ ساخته شده اند که شاید در این بین آخرین تانگو در پاریس بیشتر از همه آثار او، سرخوردگی های خاص آن دوران را به نمایش بگذارد.

این فیلم از آن دست آثاری است که می توان در سینمای امریکا آن را فرضاً با ایزی رایدر یا مک کیب و خانم میلر مقایسه کرد. برتولوچی هرجا فاشیسم ایتالیا را به نقد نکشیده، مستقیماً به سراغ مه ۶۸ رفته که فیلم رویابین های او، بی شک یکی از بحث برانگیز ترین فیلم های مربوط به مه ۶۸ تاکنون است. این نکته فرعی را اشاره کنم که ژان- پی یر لئو به عنوان بازیگر، در بیشترین فیلم های مرتبط به مه ۶۸ بازی کرده و در همین فیلم رویابین ها، در نقش خودش ظاهر شده و رفتارهای خود در مه ۶۸ ها را بازسازی کرده. ساختار روایی فیلم طوری است که برتولوچی توانسته به خوبی کارگردانی و روایتی غیرسوبژکتیو را ارائه دهد و لزوماً به ستایش و تقدیر از کاراکترهای فیلم اش نپرداخته است. در مورد سه شخصیت اصلی فیلم تنها یک نکته مهم است و آن هم اینکه آنها عاشق سینما هستند. برتولوچی در این دوران، عشق واقعی به سینما را تنها راه نجات شخصیت ها می داند و انقلابی بودن را به موازات سینمایی بودن معرفی می کند و در نهایت حضور این سه تن در بین دانشجویان تندرو و افراطی را به واسطه تقدیر عملی می کند؛ تقدیری که در فیلمی چون آخرین تانگو یا مک کیب و میلر آنها را به مرگ می کشاند، در اینجا شخصیت ها را راهی خیابان ها می کند.

باز بد نیست در اینجا به گدار و آخرین فیلمش رجوع کنیم. گدار در فیلم موسیقی ما در جواب به این سوال که چرا نخبه تر ها هرگز در این شورش ها نبوده اند می گوید، آنها همواره در حال تاسیس کتابخانه ها هستند. به هر حال برتولوچی موضعی را می گیرد که نه شورش های مه ۶۸ را تایید می کند و نه تکذیب.

اما یکی از بهترین فیلم هایی که به مه ۶۸ با نگاهی بسیار تیزبینانه می نگرد، به فیلمی از اروپای شرقی مربوط می شود. جایی که میلکوش یانچو در سال ۱۹۶۹ فیلم مقابله را می سازد. این فیلم که نخستین اثر رنگی یانچو هم به حساب می آید، به شورش دانشجویان در ۱۹۴۷ می پردازد که در آن دانشجویان کمونیست قصد دارند به هر ترتیبی که شده مدارس کاتولیک را تعطیل کنند. اما عملاً معلوم است که فیلم یانچو مه ۶۸ را هدف گرفته.

مقابله تحلیل و دیدگاه واقعاً مدرن و دقیقی نسبت به مه ۶۸ را دارد و بدون احساسی گرایی، این رویداد تاریخی را بازسازی و به نوعی نقد کرده. یانچو هم در نهایت سعادت این اجتماع پریشان را در جایی دیگر می بیند. برتولوچی ادامه مسیر مبارزه را نه در خیابان ها که در سالن های تاریک سینما می یابد. دو سال بعد از فیلم رویابین ها، فیلیپ گارل، دیگر فیلمساز آوانگارد فرانسوی که باز به نوعی تحت تاثیر موج نو و سینمای گدار فعالیت های سینمایی خودش را آغاز کرده، فیلمی با نام عشاق معمولی ساخت که باز به طور مستقیم به مه ۶۸ می پردازد. جالب اینکه در این فیلم و رویابین ها، لویی گرل بازی کرده. ظاهراً چهره او به واسطه خشم و معصومیت، نمادی دقیق از یک دانشجوی معترض مه ۶۸ است. عشاق معمولی یک فیلم سه ساعته است که در آن از نشانه های روایت های مرسوم خبری نیست و خیلی ها هم به راحتی از سالن سینما خارج شدند. فیلم به شدت تحت تاثیر ادعانامه های گدار در اواخر دهه شصت است. گرل در این فیلم که جشنی است بر مه ۶۸، به درستی نشان می دهد چگونه شکست و آن سرخوردگی کذایی، میل به موسیقی و سینما را افزایش می دهد. گرل بی آنکه در فیلم خود به نشان دادن احساسات جوانانه بپردازد، فضایی را ترسیم می کند که هرچند تیره و تاریک است، اما امید به شدت در آن موج می زند.

دو مستند درخشان هم در مورد مه ۶۸ تاکنون ساخته شده اند؛ اولی به سلطان مستندهای تاریخ سینما مربوط می شود.

کریس مارکر در سال ۱۹۷۷ فیلمی چهار ساعته و ترکیبی ساخت که در آن سیاست های افراطی دولت فرانسه را به شدت به نقد کشید. فیلم ماده هوا سرخ است، از آن دست آثار مستندی است که با استناد به آن، اطلاعات و آگاهی های زیادی را مخاطب از جریان مه ۶۸ به دست می آورد. نگاه کریس مارکر، یکی از قابل استناد ترین هاست. این را هم بگویم که او به همراه آلن رنه SLON را پایه گذاری کردند که در آن دوران و بعد از مه ۶۸ و تحت تاثیر مه ۶۸، فیلمی به نام دور از ویتنام ساخته شد که رنه، مارکر، واردا و گدار کارگردانان قسمت هایی از آن بودند.

اما به یکی از بحث برانگیز ترین فیلم های مربوط به مه ۶۸برسیم؛ فیلم مستند تلفیقی «اجتماع ناظران» ساخته گی دوبور. «اجتماع ناظران» فیلمی فرانسوی محصول سال ۱۹۷۳ به کارگردانی گی دوبور است. این فیلم که اولین فیلم بلند دوبور به شمار می آید براساس کتابی به همین نام ساخته شده که دوبور در سال ۱۹۶۷ به رشته تحریر درآورده بود. این فیلم ۹۰ دقیقه یی که ساخت آن یک سال به طول انجامید، تشکیل شده از صحنه هایی از فیلم های مختلفی چون رزمناو پوتمکین، اکتبر، بابل جدید، زنگ ها برای که به صدا در می آیند، ریو گرانده، حمله هنگ سبک، جانی گیتار، گزارش سری و همچنین از قسمت هایی از تعداد زیادی فیلم ساخت شوروی و لهستان، فیلم های صنعتی، وسترن های امریکایی، تکه هایی از اخبار، تبلیغات و عکس های ثابت هم در آن استفاده شده است.

اتفاقاتی مثل جنایت لی هاروی اسوالد (کسی که در سال ۱۹۶۳ رئیس جمهور امریکا، جان اف کندی، را ترور کرد)، شورش های داخلی در اسپانیا سال ۱۹۳۶، مجارستان ۱۹۵۶ و شورش ماه مه ۱۹۶۸ در فرانسه و اشخاصی چون مائو تسه دونگ، ریچارد نیکسون و دوروتی - آنارشیست اسپانیایی - در فیلم معرفی می شوند و با آنها آشنا می شویم. در طول فیلم هم گفتار متنی روی آن را می شنویم (با صدای خود دوبور) و هم زیرنویس هایی را می خوانیم که از کتاب «اجتماع ناظران» برداشت شده است و علاوه بر آن متن هایی از کمیته های اشتغال سوربن، ماکیاولی، مارکس، توکویل، امیل پوژه و سولوویو هم در فیلم آمده است. این نظریات و ایده ها، به خصوص در زیرنویس (که حتی در نسخه فرانسوی هم وجود دارد)، به سختی قابل درک و دریافت هستند اما این هم قسمتی از هدف دوبور بوده که مطلب را ساده نکند تا تماشاگر را وادار کند که فعال باشد.

در سال ۱۹۸۴، دوبور به خاطر نقدهای منفی نشریات و ترور دوست و پشتیبانش، ژرارد لبوویچی، فیلمش را از بازار جمع آوری کرد. از زمان خودکشی دوبور در سال ۱۹۹۴، همسر دوبور، آلیس بکر- هو، پخش کننده فیلم های دوبور شده است. یک دی وی دی با عنوان « گی دوبور؛ آثار کامل سینمایی» در سال ۲۰۰۵ منتشر شد که شامل هر هفت فیلم دوبور است. دوبور یک بار نوشت؛ «فیلمی وجود ندارد. سینما مرده است. » احتمالاً به همین دلیل تعجب نمی کنیم که او هیچ اشتیاقی برای فیلمسازی نداشته است. صدای فیلم «اجتماع ناظران» روخوانی قسمت های بلندی از کتابش است که گاهی قطع می شود تا در این فاصله یک قطعه کوتاه موسیقی کلاسیک بشنویم.

این فیلمی است که بیشتر از این که کارگردانی شده باشد، سرهم بندی شده است. گرچه شایستگی های او به عنوان یک فیلسوف و گزارشگر اجتماعی غیرقابل انکار و تاثیرگذار است اما فیلمش کلاژ نامتناسبی است که فرم و محتوایش با هم همخوانی ندارند. سیل اطلاعات و تئوری های مختلف چنان سریع سرازیر می شود که درک آنها تقریباً ناممکن است و تماشاگر بیگانه با نظریات دوبور خیلی زود از تک گویی های او خسته می شود. انتخاب تصاویر، جذاب و غیرعادی است اما از کارهای استاد این گونه کلاژها، ژان لوک گدار، فاصله بسیار دارد.

گرچه قسمت های مشخصی هستند که پیوندهای واضح و روشنی با پاساژهای همراهی کننده شان دارند اما در بسیاری از موقعیت ها تقابل ها خسته کننده هستند. دوبور ادعا می کند که هر تصویری از جامعه می تواند تفسیر خاص خودش را داشته باشد. پس خیلی از تصاویری که به صورت اتفاقی انتخاب کرده، تاثیرگذار از آب درآمده است. «اجتماع ناظران» به عنوان مانیفست فلسفی، ایده های قدرتمند و ارژینال زیادی دارد. او سیاست را یک بی اخلاقی نفرت انگیز برای عموم می داند. دوبور در تحلیل بازار عرضه و تقاضای مدرن و تعریف سیاست با کلمات دقیق از زمان خودش خیلی جلوتر بوده است. اما شیوه دوبور برای بیان ایده هایش بیشتر مخاطب را پس می زند تا این که بخواهد وادارش کند صحت این بحث ها را دریابد. او با کتابش مثل متون مقدس رفتار می کند و در نتیجه تماشاگر ممکن است احساس کند به جای دیدن فیلم به جلسه انجیل خوانی رفته است. در طول ۹۰ دقیقه، فیلم تبدیل به چیزی می شود که استقامت تماشاگر را محک می زند. (البته فیلم برای عموم بسیار کم نمایش داده شد) همه این مصائب باعث می شود ترجیح دهید از دیدن فیلم منصرف شوید چون دوبور برای این که عقایدش را در قالبی قابل قبول ارائه دهد، فیلمساز چندان قابلی نیست.

او افکارمان را با مسائل مهمی تغذیه می کند اما چنان آنها را به خوردمان می دهد که غیرقابل هضم و عجیب به نظر می رسند. به هر حال یادمان باشد المپیک قرار است در پکن برگزار شود و این اجتماع رویابین در طول تاریخ، شاید بیشتر از هر چیزی تجربه هایی را به دست آورده که هزینه اش را به حساب تاریخ واریز کرده اند. گدار در آخرین شاهکار سینمایی خود یعنی «موسیقی ها» پخته ترین و کامل ترین نگاه و نگرش یک روشنفکر انقلابی خسته را به تصویر می کشد. جایی که ظاهراً باارزش ترین چیز خلوت و تنهایی است که در آن دوران رویایی قرار بود از شلوغی های خیابانی به دست آید. اما او مانند هر نخبه دیگر، در نهایت هنر را تنها راه نجات و سعادت معرفی خواهد کرد. شاید سینما در بازسازی مه ۶۸ به قول هروت قرار است همان سیاست را به زیبایی تبدیل کند.



همچنین مشاهده کنید