جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

روش طبغ داستان های پست مدرنیستی


پس شخصیت ما خانمی است با نام زتا. این خانم گاهی مشخصات یك اسطوره را از خود بروز می دهد، گاهی تبدیل به افسانه می شود، گاهی یك بشر عادی است و گاهی هم مانند یك بچه عقب مانده خل بازی …

پس شخصیت ما خانمی است با نام زتا. این خانم گاهی مشخصات یك اسطوره را از خود بروز می دهد، گاهی تبدیل به افسانه می شود، گاهی یك بشر عادی است و گاهی هم مانند یك بچه عقب مانده خل بازی در می آورد. خب… از اینجا به بعد ما به شما می گوییم كه خانم زتا چه كارهایی را باید انجام دهد و چه كارهایی را نباید انجام دهد تا به یك شخصیت پست مدرن در یك داستان پست مدرنیستی تبدیل شود. اول اینكه زتا باید درگیر نوعی بازی با محیط و شخصیت های اطرافش بشود. تا آنجایی كه ممكن است از هدایت زتا به سمت مقاصد و اهداف قابل پیش بینی، جدی و غیر قابل تغییر خودداری كنید. رفتار و حركات زتا باید طوری طراحی شوند كه نشان دهنده تمایل او برای به بازی گرفتن دیگران (و البته خودش) باشند. مثلاً فرض كنید كه زتا توی یك ساختمان متروكه منتظر آمدن یك شخص خاص است (به طور قطع آن شخص خاص باید یك خانم باشد وگرنه داستان شما در هنگام چاپ دچار مشكلات فرامتنی خواهد شد.) زتا می بیند كه یك غریبه به سمت او می آید، كیفش را روی شانه اش جابه جا می كند و نگاهی زیر چشمی به او می اندازد. زتا مطمئن است كه این غریبه آن شخص خاصی كه او انتظارش را می كشد نیست اما تصمیم می گیرد كه به روی خودش نیاورد و چنین وانمود كند كه این شخص همان شخص است و به این شكل وارد بازی می شود كه خودش برای خودش ایجاد كرده است. البته در مورد اینكه چه بازی ویژه ای برای شخصیت زتای داستان شما مناسب است اجماع كاملی وجود ندارد. مثلاً بعضی از دوستان پیشنهاد می كنند كه زتا شوهری داشته باشد و با همین شوهر درگیر بازی شود. در طول بازی هم زتا می تواند به راحتی این مرد را (كه گاهی هم بازی سرش نمی شود) ریز ریزكشان كند. ریز ریز كشان دقیقاً به معنی این است كه زن در جریان یك بازی شوهر خود را تكه تكه كند. (بعضی از نویسندگان زن پست مدرن از این درون مایه در داستان های خودشان استفاده زیادی می كنند). گاهی هم زن با یك مرد غریبه وارد بازی مورد نظر خودش می شود (در این مورد توضیح زیادی نمی دهم كه مشكلات بینامتنی و فرامتنی دارد) اما در هر حالت ما زتا را در موقعیتی تصور می كنیم كه در بالا گفتیم.

توجه داشته باشید كه در همین موقعیت هم باید اثر بعضی عناصر مشخص باشد (برای شیرفهم كردن كسانی كه هنوز نمی توانند بین یك داستان مدرنیستی و داستان پست مدرنیستی تفاوت قائل شوند.) یكی از این عناصر اثر شانس در ایجاد و شكل گیری اتفاقات است. استفاده درست و هوشمندانه از عنصر شانس نقش بسیار مهمی در ساختار یك داستان پست مدرن دارد. بازی شما بیشتر از آنكه بر اساس یك طرح و نقشه از پیش تعیین شده باشد باید براساس شانس و اتفاق شكل بگیرد. دیگر اینكه ترتیب روی دادن اتفاقات، روابط علل و معلولی بین شخصیت ها و صحنه پردازی خاص داستانی باید بیان كننده هرج و مرج و به هم ریختگی در تمامی اجزا باشد. در این زمینه از بیان دقیق روابط و دلایل اتفاقات و عكس العمل ها كاملاً پرهیز كنید (اگر وقتتان را به این قبیل امور اختصاص دهید داستان شما حداكثر یك داستان مدرنیستی متوسط خواهد شد). این هرج ومرج را در هر چیزی می توان ایجاد كرد. از نحوه حرف زدن زتا گرفته تا وضعیت قرار گرفتن اشیا و افراد در اطراف او. مثلاً زتا باید در هنگام مواجهه با فرد غریبه به طور كاملاً ناگهانی از تعطیلاتی حرف بزند كه تابستان چهار سال قبل همراه با یكی از دوستان سابقش (كه حالا فوت كرده و در قید حیات نیست) به یكی از سواحل اروپایی رفته. در همین زمان هم بهتر است از ضربان های عجیب دسته صندلی حرفی زده شود توجه داشته باشید كه در هیچ قسمتی از داستان زتا نباید لحن و یا رفتاری مهربان و مادرانه و یا عقل كلی داشته باشد.

زتا از انجام یا وقوع هیچ حادثه و یا رویدادی مطمئن نیست (مگر در مقام بازی). پس زتا مطمئن نیست كه این غریبه همان شخصی باشد كه او انتظارش را می كشیده (یعنی ممكن است كه آن فرد همان شخص خاص هم باشد). خب… پس اگر در چند سطر قبلی داستانتان جایی نوشته اید كه A«زتا مطمئن بود كه این فرد همان كسی نیست كه انتظارش را می كشیدهA» روی این جمله خط بكشید و آن را به این شكل تصحیح كنید A«زتا مطمئن نبود كه این غریبه همان كسی است كه او انتظارش را می كشیدهA». زتا نسبت به هیچ چیز حساسیت عجیب غریب و یا خاصی ندارد.

موقعیت فعلی خودش را پذیرفته و سعی دارد با این موقعیت وارد بازی شود. او در اینجا می تواند نقش جدیدی را بازی كند. یعنی خانم زتای ما خودش را با نام كیسی (حرفی دیگر از حروف الفبای یونانی) به شخص جدید معرفی می كند. او به جای اینكه بگوید كه منتظر فرد خاصی بوده فقط می گوید تنها قدم زدن را دوست دارد. بعد هم همان خاطره قدیمی تعطیلات در یكی از كشورهای اروپایی را برای این مخاطب جدید تعریف می كند. زتا خودش دقیقاً نمی داند چرا خودش را به این شكل معرفی كرده و یا اینكه اصولاً چرا وارد این بازی شده (خواهشاً از توضیح دادن این مسائل خودداری كنید كه در غیر این صورت تمامی زحمات ما به باد خواهد رفت). زتا این بازی را شروع كرده و میلی مبهم و ناشناخته او را وادار می كند كه به آن ادامه دهد. زتا شخصیت فرد مجهول الهویه (و نه معلو م الحال) را به خود می گیرد و سعی می كند كه با بازی كردن در نقش این فرد جدید به موقعیتی تازه و البته پست مدرنیستی با این غریبه دست پیدا كند. ادامه این بازی تنها در اختیار زتا یا همین كیسی جدید ما نیست و میزان مشاركت غریبه در این موقعیت جدید یكی از مهم ترین مولفه ها در ساخت و پیشبرد داستان است.



همچنین مشاهده کنید