سه شنبه, ۲۸ فروردین, ۱۴۰۳ / 16 April, 2024
مجله ویستا

مرگ تدریجی یک رویا


مرگ تدریجی یک رویا

نقد و بررسی فیلم «بیداری رویاها» اثر محمدعلی باشه آهنگر

باید درباره فیلمی حرف بزنیم که حس عجیبی را نسبت به خودش در ما به وجود آورده است.

فیلمی که با یک تأخیر زمانی چندین و چند ساله و یک رویکرد واپس گرایانه، تمام رویاها و توقعات بجا و نابجای ما را از کارگردانش نقش بر آب کرد!

به همان اندازه که «فرزند خاک» حس غرور و شعور و شور و خوشحالی از یک آفرینش پاک و درست و قدرتمند هنری را در دل و دیده مان پدید آورد، «بیداری رویاها» اما همه آنها را باز پس گرفت و در بهت و حیرت و افسردگی فرو برد.

فیلم سینمایی «بیداری رویاها» را چگونه می توان قدم بعدی محمدعلی باشه آهنگر پس از اثر ارجمند و سترگ «فرزند خاک» دانست؟ چگونه می توان پلی عاطفی و معقول میان ورسیون دهه هشتادی فیلم «شب های زاینده رود» یافت و به تماشایش نشست؟ «بیداری رویاها» با تداعی تم داستانی فیلم معروف و مشهور اما دیده نشده محسن مخملباف در بیش از بیست سال پیش، چه جلوه ای را برای خود تدارک دیده و چه جایگاهی را برای خود طلب نموده است؟ می توانیم در یک اقدام چریکی و پارتیزانی یا یک حرکت انتحاری و دفعی روی تمام این سؤال های بجا یا نابجا خط بکشیم و معتقد به اینکه اصلا این حرف ها چه ربطی به فیلم دارد و... حساب را یک طرفه کنیم و صورت مسئله را پاک و صاف برویم سراغ فیلم کدر و پر آه «رویاهای بیداری» با آن اسم و رسم و نماد و نمود و بازی و تم و داستان و کنش و واکنش ها و شخصیت های مسئله دارش که البته معلوم نیست مسئله اصلی شان چیست و از کجا آب می خورد، در حالی که مسئله فرعی که همان مسئله اصلی باشد(!) کاملا روشن و بی نیاز از نقد و نظر است.

خب! ما با نسخه جدید والبته نه چندان موفق و جذابی از مضمون و ایده و داستان «شب های زاینده رود» مرحوم مخملباف روبه روییم که اتفاقاً یا با هماهنگی قبلی این بار توسط یک کارگردان درد کشیده، آن که فرزند خاک می گفت و می نمود، ساخته شده است.

زنی که قرار بود همسرش شهید شده باشد و حالا پس از این همه سال و آن همه سوز و در حالی که سالهاست با برادر آن شوهر از دست رفته ازدواج کرده، کاشف به عمل می آید که شوهر شهید، زنده است و در راه وطن و عن قریب خواهد رسید!

و این البته تمام ماجرا نیست، شهید سابق نه تنها زنده است- این بار، زنده نه به آن معنای عرفانی و قرآنی، بلکه به معنایی کاملا زمینی- بلکه خلافکار و مسئله دار هم از آب درآمده و آنقدر وضعیت مغشوش و مشوش خطرناک و «متأسفانه» است که حتی پلاکاردهای خوش آمدگویی و لامپ های رنگی چراغانی را هم باید جمع کرد فوراً!

شاید اولین چیزی که پس از دیدن «بیداری رویاها» به ذهن مخاطب خطور کند این باشد که «خب حالا که چی؟!» و پشت بندش هم این جمله که چرا سازنده فیلم اینقدر از دنیا و زمان عقب است و چرا این فیلم را با ۲۰سال تأخیر ساخته و... و اینکه آیا فقدان ایده و مضمون خوب و جذاب و تهی بودن است کارگردان و نویسنده، و ایده پرداز از یک داستان جذاب و به روز- و نه حالا الزاما امروزی، ولی حداقل همراه با حداقل ویژگی های داستان و ایده ای که ارزش فیلم ساختن آن هم در آخر دهه هشتاد را داشته باشد- تا این حد فاجعه برانگیز بوده است؟!

بیداری رویاها بازی های خوبی دارد و به ویژه بازی هنگامه قاضیانی که فوق العاده و منقلب کننده است. اما هر چه این گونه زیبایی ها و خوبی ها و ارزش های بصری و فنی در فیلم شاهد باشیم، بجای اینکه خوشحالمان کند، تأثیر و تأسفمان را برمی انگیزد که این همه انرژی و زحمت صرف چیزی شده است که دیگر خیلی وقت است تاریخ مصرفش تمام شده و حالا دیگر- حداقل- به این شکل و شیوه مسئله کسی نیست حتی مسئله خود آن شخصیت اصلی «رخشانه»!

«بیداری رویاها» حدیث جابجایی یک واکنش عاطفی با یکسری وقایع روزمره است که در تلاقی با ذهنیت ها، آرمانها و انگاره های کارگردان، به خروجی عجیبی نایل آمده.

فیلم، نه روزگار امروز ما را دربردارد و نه از پرخونی عصر متعلق به داستان خود بهره مند است، نه اساساً در جریان نشانه گذاری ها و دغدغه ها و مسائل و مصایب این دوران، می تواند جایگاه رسا و روشنی بیابد.

«بیداری رویاها» به طرز رقت انگیزی با خودش درگیر است، زمانش سپری شده و حرفش ناگفته باقی مانده؛ حرفی که با عدم غبار روبی و نرسیدن و بازنیافتن زمان و زمانه برای طرح شدن، در معجونی از سردرگمی و احساس دوگانه گفتن و نگفتن و در کنار انبوهی ازدرس های قدیمی که حالا دیگر چیزی سرجایشان نیست و یا خراب شده اند یا محل عبور جاده و خیابان مانده و نمی داند چه کند به که بگوید؟ چه بگوید؟ اصلا چرا؟

چرا اینقدر دیر آقای باشه آهنگر؟ این دور برگردان یا انحراف از جان یا دگردیسی عجیب و غریب یا رفتن سراغ یک «چیز دیگر» یا طرح دیر هنگام دغدغه ها و مشکلات و مصایبی که آدم های اصلی و واقعی اش با دردهایشان کنار آمده اند و حالا شما چکاره اید که دوباره باعث سرباز کردن آن زخم ها شده اید؟ که مرهم بگذارید؟ که نشانمان بدهید؟ که نمک بپاشید؟ که فیلم بسازید؟ که چی؟

«بیداری رویاها» می تواند صدسال دیگر هم ساخته شود و اگر قرار نیست درباره اش این حرف ها را طرح کنیم و این سؤال ها را بپرسیم، اصلا دیگر به ما چه ربطی دارد که درباره اش حرف بزنیم یا نزنیم ؟ اگر این نباشد که دیگر هر کسی می تواند بنویسد و بپرسد که مثلا آن نورپردازی و میزانس سکانس نهایی چقدر زشت و وحشتناک و فاجعه برانگیز و لخت و بی معنا و ابتر و غیرسینمایی بود یا آن دیالوگی که مثلا می خواست بگوید وضعیت کنونی- در همه یا مقادیر معتنابهی از ابعاد!- چقدر رقت انگیز و بهت آور است و حال آدم را می گیرد و قلب آدم را می فشارد و دل آدم را به درد می آورد و... و قس علیهذا، چرا؟

باشه آهنگر در جایی گفته بود بیداری رویاها خواهر خوانده فرزند خاک است. مبارک باشد!

محمدرضا محقق



همچنین مشاهده کنید