چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

بوی خوش زندگی


بوی خوش زندگی

نگاهی به فیلم «لطفا مزاحم نشوید»

این روزها فیلم ساختن برای تماشاگر بی‌حوصله سینمای ایران کار سختی شده است. معلوم نیست او با چه فیلمی ارتباط برقرار می‌کند؟ خیلی‌ها می‌گویند فیلم طنز دوست دارند، اما ناگهان چند فیلم که براساس همین فرمول ساخته شده با شکست مواجه می‌شوند. عده‌ای می‌گویند این مخاطب تحت‌تاثیر فیلم‌های روز سینمای دنیا که این روزها در کنار پیاده‌روها بسادگی یافت می‌شود، به دنبال فیلم‌های تفکر برانگیز و فاخر است.

حاصل این نوع نگاه هم به ساخت فیلم‌هایی منجر می‌شود که در زمان نمایش عمومی به زحمت می‌فروشند. علت شکست هردو گروه از این فیلم‌ها هرچه باشد، در یک نکته مشترک است و آن دوری این فیلم‌ها از مفهومی به نام «زندگی» است. مفهوم زندگی نه به‌معنای «روزمرگی» و پرداختن به لحظات آرام و ملال‌آور زندگی، بلکه به معنای روح قالبی که در زندگی اکثر ما وجود دارد؛ روحی که گاه تلخ، گاه شیرین و گاه ملال آور است. اینها همان عناصری است که وجود آن در فیلم «لطفا مزاحم نشوید» سبب شده تا فیلم به اثری پویا و زنده تبدیل شود.

این اثر که اولین ساخته بلند سینمایی «محسن عبدالوهاب» است، ۳ داستان موازی را با هم روایت می‌کند. داستان اول زندگی یک روزنامه نگار است که حالا به کار اجرای مسابقه‌ای ساده و عامه‌پسند می‌پردازد و به دلیل حضور در مقابل دوربین تلویزیون، مجبور به رعایت مسائلی است که از نظر همسرش آزاردهنده است. داستان دوم زندگی یک روحانی مشهدی را به تصویر می‌کشد که به تهران آمده و یک دفتر ازدواج و طلاق را اداره می‌کند. روزی دزدی به او دستبرد می‌زند و چند شناسنامه، پول و تلفن همراه او را می‌دزدد.

تماس‌های تلفنی روحانی با این دزد و ارتباط او با چند مشتری سمج و پیگیرش ماجراهای این قسمت را شکل می‌دهد. قصه سوم درباره زن و شوهری پا به سن گذاشته است که قرار است فردی برای تعمیر تلویزیون آنها به خانه‌شان بیاید. حضور این تعمیرکار در خانه آنها مشکلات و مسائلی را برایشان به وجود می‌آورد.

محسن عبدالوهاب با «رخشان بنی‌اعتماد» همکاری کرده و فیلم او نیز متاثر از سبک و سیاق و نگاه خاص بنی‌اعتماد در فیلمسازی است؛ سبکی که در آن توجه به واقعیت‌های اجتماعی مهم‌ترین دلیل ساختن یک فیلم است. البته برخلاف شیوه کاری بنی‌اعتماد، لطفا مزاحم نشوید فیلمی شیک و زیباست و شباهتی به فیلم‌هایی همچون: روسری آبی، گیلانه، زیر پوست شهر و... ندارد اما همچنان واقع‌گرایی فیلم حفظ شده است.

«دوربین روی دست» در این فیلم تمهیدی است که هم فیلم را به واقعیت نزدیک کرده و هم سبب شده تا در زمان ساخت فیلم صرفه‌جویی صورت گیرد و فیلم در مدت کمتری و با سهولت بیشتری ـ آن هم در شهری مانند تهران ـ ساخته شود. حتی می‌توان این حرکت‌های دوربین را به ضعف و تزلزل زندگی شخصیت‌های داستان نیز تشبیه کرد.

بهرام و روشنک زوجی هستند که در ماه‌های اول زندگی دچار اختلاف شده‌اند و این اختلاف زندگی آنها را در چند قدمی نابودی قرار داده است. روحانی داستان هم بتازگی از شهرستان به تهران آمده و حالا بابت هزار و یک جور هزینه زندگی در شهر تهران بدهکار و گرفتار شده است. گرفتاری اصلی او این است که نمی‌تواند برخلاف وجدان و اعتقادش کار کند. هدایت هاشمی بازی جذابی در این بخش از خود ارائه کرده که از شدت واقعی بودن، نسبت به تمامی بازی‌های فیلم یک سر و گردن بالاتر است؛ البته در کلیت فیلم این بازی‌های خوب به اغلب بازیگران قابل تعمیم است و حتی بازیگران نقش‌های پیرزن، راننده تاکسی و... نیز بازی‌های خوبی از خود ارائه کرده‌اند.

بازی «حامد بهداد» هم در فیلم یک نمونه مثال‌زدنی از هنر «بازی گرفتن» عبدالوهاب از بازیگران فیلم است. علت این استنباط هم این است که بهداد در اغلب فیلم‌هایش و برای ایفای نقش اغلب شخصیت‌ها خودش را در چارچوبی خاص قرار می‌دهد و تقریبا یک تیپ ثابت را تکرار می‌کند که حتی در عالم واقعیت و پشت دوربین نیز همان‌گونه است، اما در این فیلم در اغلب صحنه‌ها هنر بازیگری او به کار گرفته شده و حشو و زوائد از بازی او حذف شده است. پایان داستان و جایی که بهداد فرزندش را در خانه پیرمرد و پیر زن جا می‌گذارد و سپس بعد از چند دقیقه باز می‌گردد، نکته قابل تاملی در شخصیت‌پردازی او به عنوان فردی معتاد و بی‌مسوولیت نسبت به خانواده‌اش است. کارکرد این صحنه به همان اندازه در فیلم مهم است که زنگ موبایل روحانی که نوای موسیقی متن سریال امام علی(ع) است. سینما از کنار هم قرار گرفتن همین جزئیات دقیق شکل می‌گیرد. جزئیاتی که بشدت رنگ و بوی زندگی واقعی را دارد و تماشای آن برای هر مخاطبی لذتبخش است.



همچنین مشاهده کنید