جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

معمای حفظ شرافت یا تن دادن به ابتذال


معمای حفظ شرافت یا تن دادن به ابتذال

تاملی بر انتهای خیابان هشتم

درسینما نشسته‌ای ومنتظررقص اسامی بازیگران از مقابل چشمانت هستی، ناگهان آرامش ناشی ازخیابان‌های خلوت نوروزی وانتظار کوتاه مدتت برای اکران فیلم با دوربینی که تکان تکان می خورد به هم می‌ریزد، طوری که فراموش می کنی هنوز اسامی را ندیده‌ای ..... آغازانتهای خیابان هشتم، التهابی دارد، گویی درمسیر همواری قدم میزده ای و ناگهان خود را درحال سقوط به چاهی می‌بینی.

روند روایت داستان، سریع است و در آن هنگامی که به سوالات بزرگ، جواب‌های کوتاه داده می شود، درک می‌کنی هدف، تمرکز روی سوالات بزرگ تو نیست بلکه فوکوس روی سوالات بزرگتر نیلوفر و بهرام است.

می‌پرسی سعید کیست؟ تنها همین جواب را می‌شنوی:

«ببینید جناب. من و دوستم و برادرم باهم بیرون رفته بودیم که یکی من رو اذیتم کرد و ......»

و می فهمی؛ مهم نیست سعید برادر نیلوفر است، او یکی است مثل همه برادرهای دیگر که خواهرشان برایش هر کاری می‌کند.

می‌پرسی چرا به زندان افتاده است؟تنها جواب می‌شنوی:

«ببین نیلوفر ... اگه یه وقت پرسید قتله عمده یا غیرعمد، تو نگو عمده ........

نیلوفر: مگه عمده؟

بهرام: من که نمی‌گم عمده. می‌گم تو اون برگه نوشته ...

نیلوفر: کاری به اون ندارم. مهم نظر توئه. میگم مگه عمده؟»

و درک می‌کنی مهم نیست چرا وچگونه قاتل شده است. مهم نیلوفری است که بحران دارد. بحران درک نشدن.

می‌پرسی چرا ۵۰ میلیون را ندادند؟ این سوال موسی هم هست و در جواب می‌شنود:

«واسه خاطر باباش . .. چه می‌دونم اصلا ولش کن. تونستی جور کنی؟»

هرچند موضوع برایت حل نمی شود اما بیشتر حس می‌کنی درد نیلوفر را.

همه سکانس ها در جهتی گام برمی دارند که شاید در اشل کوچکتر همه ما آنها را تجربه کرده باشیم.

«پول نیاز داریم، اما از همه راه ها به در بسته می‌خوریم .در نهایت یا زمان می‌گیریم و یا قرض می‌کنیم»

اما نیلوفر و بهرام و سعید نه وقت دارند و نه می‌توانند همه ۱۰۰ میلیون را قرض کنند. آری امینی به خوبی حس همذات پنداری ما را تحریک می کند. آنقدرکه با خنده نیلوفر، از مسرت پایان مشکلش شاد می‌شویم و با دست های خیس از گریه اش - که خیس کرده است شانه های مانتواش را - بغضمان می گیرد. به پایان فیلم نزدیکتر می‌شویم. جایی که نقدهای اساسی و تشکرهای پرمهری به خود دیده است. از دیدگاه فردی نگارنده، این نوع پایان پسندیده‌تر است. رسالت کارگردان نه در بیان تمام واقعیت های موجود، بلکه نمایش بخش‌هایی است که نیازی به تصمیم ندارند. سخت است محکوم کردن نیلوفر، موسی، بهرام و یا حتی امیر، برای تصمیمی که می‌گیرند.دیدگاه منِ بیننده، با چنین اختتامیه‌ای ، نگاهی است بر رویاهای برباد رفته نسلی ازنیلوفرها و بهرام ها که عاشق شده اند و در سخت ترین رویاهایشان نیز تردیدی به وفاداری هم نداشته‌اند. این را می شود از واکنش سریع نیلوفر در رد پیشنهاد کثیفی که درکارواش مطرح می شود دید.(چه حس غریبی است نمایش پیشنهادی کثیف زیرفشارآبی که هدفش پاکیزگی است ) منِ بیننده ، وقتی نگاه خیره نیلوفر، چشمان اشکبار امیر، نگاه نافذ و ملتمس و چهره غم زده بین امید و ناامیدی بهرام را بدون پایان واضح می بینم، درگیراتفاقات فیلم می‌شوم و نه درگیر تصمیمی شخصی که ممکن است مرا به زدن فندک وادار سازد و تو را به نزدنش . دختری را به انصراف وا دارد و زنی را به ابتذال. اکنون نگاه من به گذران حوادث است و حقیقتی ساده اما گم: پشت هر کار بدی، ذات پلیدی نیست و اگرمی دانستم تصمیم نیلوفر را، چه بعید بود فکر دیگر کردن.

بدون شک تنها نقطه تاریک برای من بیننده از سوالات بی‌جواب فیلم ، نه انتهای بسته شده آن، که مسائلی است که تحلیلشان ازعهده‌ام خارج بود. چگونه موسی برای پول دیه یک دوست، حاضر به فروش دختر خردسالش می‌شود. ارتباط صمیمانه بین این دو چه بوده که بهرام را وادار می سازد در واکنش به جمله «زشته جلوی مردم» بگوید»جلوی مردم؟» تنها موضوع مبهم فیلم، شخصیت‌پردازی نامناسب موسی است که نمی‌گذارد باورکنم تنها یک دوست برای نجات حتی برترین رفیقش دخترش را بفروشد. آری ... به عقیده من ، پایان فیلم از بهترین‌هاست. همچون «شهر زیبا»،»جدایی نادر از سیمین»و هنرمندانه‌هایی از این دست.

نویسنده : علی مالکی



همچنین مشاهده کنید