شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

شهر بی نشان


شهر بی نشان

بر زمین و خاک شهر بی نشان
برف می بارد کنون از آسمان
لک لک پیری نشسته بر چنار
سر به زیر و بال خود کرده نهان

من غریب و خسته و نومید وار
می روم رو سوی آن شهر و دیار
تا که شاید از کسی گیرم …

بر زمین و خاک شهر بی نشان

برف می بارد کنون از آسمان

لک لک پیری نشسته بر چنار

سر به زیر و بال خود کرده نهان

من غریب و خسته و نومید وار

می روم رو سوی آن شهر و دیار

تا که شاید از کسی گیرم نشان

ز آن شکوه و شوکت و اصل و تبار

ایستاده همچنان هایل چو دیو

این دو تکه ی چوب و گونی چون تجیر

خفته مشتی استخوان در زیر خاک

کودک و مرد و زن و برنا و پیر

هان ! مترسک این چنین خیره مشو

من نمی ترسم چنان زاغ و کلاغ

من گذر خواهم نمود از این کویر

رو به سوی شهر و آبادی و باغ

خامش و غمگین و سرد و بی سرود

شهر بی عابر به پیش چشم من

جغد شوم شب پرستی بال زد

رو به سوی برج جادوی کهن

برف می بارید و می بارید و من

همچنان سر گرم با رویای خویش

رو به سوی شهر بی عابر روان

سوی فتح شهر هیچستان به پیش ...



همچنین مشاهده کنید