چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

او هنوز زنده است


او هنوز زنده است

نگاهی گذرا به زندگی و آثار فدریكو گارسیا لوركا به مناسبت هفتاد و یكمین سالمرگ وی

«-گارسیا لوركا! من شما را به خاطر خیانت به سرزمینی كه شاهد تولدتان بوده گناهكار اعلام می كنم. گناهكار نسبت به طبقه خودتان و نسبت به تمام كسانی كه با نوشته هاتان فریب شان داده اید.

مكثی كرد تا نفسی تازه كند. با نوك انگشت هایش به لبه میز تكیه كرد و با كلماتی مقطع گفت:

- من شما را محكوم می كنم كه دیگر هرگز چیزی ننویسید.

ناگهان این احساس به من دست داد كه لوركا به طرز عجیبی كوچك شده است.

زمزمه وار پرسید: دیگر هرگز؟

- بله، دیگرهرگز!

یك بار دیگر شاعر به دنبال نگاه من گشت. پرسش خاموش چشم های سیاهش را تحمل كردم و صدای او را شنیدم كه می گفت: ترجیح می دهم بمیرم!

[فرماندار] ... به نحوی نامحسوس قد راست كرد و پرسید: از من چنین لطفی را تقاضا می كنید؟

شاعر دوباره زیر لب تكرار كرد: ترجیح می دهم بمیرم! فرماندار چند ثانیه ای فكر كرد و بعد تقریباً با مهربانی گفت: باشد، موافقم. بعدها دیگر كسی نخواهد توانست ادعا كند من شخص سنگدلی بوده ام!»

داستان زندگی كوتاه و پرشور «فدریكو گارسیا لوركا» درحقیقت با مرگش آغاز شد؛ وقتی كه او فقط ۳۸ سال داشت و توسط مخالفان جمهوری خواهان در گرانادا به قتل رسید.

مرگ در زادگاه لوركا چیزی آشنا بود. آنقدر آشنا كه شاید حضور آن بیش از زندگی به چشم می آید. به قول خود لوركا :«ملت مرگ، یكی ملت پذیرای مرگ...، در اسپانیا شخص مرده پس از مرگ، بسیار زنده تر از مردگان دیگر دنیاست.» لوركا با وجود این كه همیشه سایه سیاه مرگ را بر سر خود حس می كرد و تقریباً در تمامی آثارش از آن به نوعی یاد می كند، اما زندگی اش مانند آتش بازی در شبی تیره و ظلمانی ، برجسته می نمود. لوركا معتقد بود زندگی لبخند است در حالی كه زیرلب، مرگ را زمزمه می كنیم و این جمله دقیقاً در تمام زندگی لوركا حضور داشت. فدریكو گارسیا لوركا، بازیگر، كارگردان، طراح صحنه، طراح لباس، آهنگساز، نوازنده گیتار ، نوازنده پیانو، نقاش ، فولكلوریست، نمایشنامه نویس ، مقاله نویس و شاعری بزرگ كه تحسین همه معاصران خود را برانگیخت، در سال ۱۸۹۸ در دهكده (فوئنته واك روس) درحومه «گرانادا» - غرناته - به دنیا آمد. در میان چهار فرزند خانواده او از همه بزرگتر بود. تا

۴ سالگی قادر به راه رفتن نبود و همین امر موجب شد تا نتواند مانندكودكان دیگر به بازی و شادمانی های كودكانه بپردازد. در سال ۱۹۱۵ تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته حقوق در دانشگاه گرانادا آغاز كرد اما بدون این كه آن را به پایان برساند، در سال ۱۹۱۹ به مادرید رفت و در كوی دانشجویان مادرید اقامت گزید. لوركا كه پیش از آن ، تحت تأثیر «مانوئل دوفابا» با فرهنگ و ترانه های عامیانه اسپانیا آشنایی كامل داشت، در كوی دانشجویان، در كنار بزرگانی مانند لوئیس بونوئل، سالوادور دالی، خوان رامون خیمه نس، رافائل آلبرتی و ... با انواع مكتب ها و نحله های ادبی و هنری آشنا می شود.

لوركا در كوی دانشجویان مادرید تقریباً تمام فعالیت های هنری را از تئاتر گرفته تا موسیقی ، تجربه می كند. در همه آنها می درخشد اما در همه حال شعر او ، به نشانه ای از حضور او تبدیل می شود. لوئیس بونوئل دركتاب خاطرات خود، درباره لوركا می نویسد:«فدریكو با اندام ظریف، كراوات آراسته وچشمان تیره و درخشان، سیمایی بسیار دلكش و شورانگیز داشت. از وجودش چنان جذابیتی می تراوید كه هیچ كس در برابر نیروی آن تاب مقاومت نداشت. درخانواده ای از ملاكان ثروتمند به دنیا آمده بود و دو سال از من بزرگتر بود. در اصل برای خواندن فلسفه به مادرید آمده بود اما به زودی تحصیل راكنار گذاشت تا خود را وقف ادبیات كند. چندی نگذشت كه با همه دوست شد و همه او را شناختند. اتاقش در كوی یكی از محبوب ترین میعادگاه های مادرید شده بود. ما از همان نخستین دیدار، دوستی عمیق با هم برقرار كردیم. هرچند كه این آراگونی نخراشیده و آن آندلسی آراسته هیچ وجه مشتركی نداشتند - و شاید به همین خاطر - همه اوقات مان را با هم می گذراندیم و هر شب به چمنزار پشت محوطه كوی می رفتیم. دشت سرسبز تا افق گسترده بود و او برایم شعر می خواند. شعرخوانی او فوق العاده بود. در كنارش به آرامی دگرگون می شدم. دنیایی تازه به رویم گشوده می شد كه هر روز چیزهای تازه تری از آن می دمید.»

شعر لوركا، هیجان و التهاب عشق را به نمایش می گذارد؛ شعری با تصاویر بسیار، تخیلی قوی و نگاهی كه فراتر از حس های ملموس ماست. لوركا در اشعارش همه چیز را برای خواننده ملموس می كند. اشیا در شعر لوركا، موجوداتی زنده هستند. اما ما را به باور واقعیت اجسامی كه در اطراف ما وجود دارند، مجبور می كند و در كنار آن واقعیت وجودی ما را به اجرا می گذارد.

درخشش شعر او، ما را در باور و درك زمان حال و واقعیات كمك می كند. زندگی در اشعار او درخشان تر از زندگی روزمره ماست؛ همچنان كه مرگ نیز حضوری قوی دارد. در اشعار لوركا، تخیل،روشن تر و واقعی تر جلوه می كند و این موضوع سبب می شود كه نوع نگاه انسان نسبت به جهان پیرامون تغییر كند. ما دنیای تخیلی لوركا را به دنیای واقعی خودمان ترجیح می دهیم و می خواهیم به آن پناه ببریم. در شعر «ترانه ماه، ماه»، گویی لوركا در عالمی دیگر است و سیل كلماتش، تصور ما را از ماه دگرگون می كند. بدین گونه كه ماه خیالی لوركا را به ماه واقعی ترجیح می دهیم چون سحرانگیزتر از ماه واقعی است.

كیفیت نامتعارف شعرهای لوركا سبب می شود او را به شاعران بریتانیایی كولریج، كیتس و ویلیام بلیك نزدیك ببینیم ولی دنیای تخیلی لوركا همیشه زیبا نیست. توصیف او از «نیویورك» تمام تلخی های حقیقت را با خود همراه دارد:

و همین توصیف به ما دید تازه ای از آمریكا می دهد. تصاویر لوركا آنقدر وحشتناك هستند كه جامعه آمریكا را مانند كشتی در حال غرق شدن به تصویر درمی آورد.

لوركا سفری در سال ۱۹۲۹ به نیویورك می كند.

در سفر نیویورك، دوستش «ایگنا سانچس مخیاس» او را همراهی می كند. ایگناسیو، گاوباز مشهور چند سال بعد در سال ۱۹۳۴ بعد از ۷ سال كناره گیری دوباره به میدان گاوبازی برمی گردد. لوركا دقیقاً احساس كرده بود كه مرگ او رقم خواهد خورد. هنگامی كه ایگناسیو در میدان گاوبازی كشته می شود، لوركا به یكی از دوستانش می گوید مرگ من مانند مرگ او خواهد بود. او هر كاری توانست برای فرار از مرگ انجام داد اما هر چه كرد فقط تارهای بیشتری به دور خود تنید و آن را محكم تر كرد و این توصیفی است كه دقیقاً با مرگ خود لوركا منطبق است.

شعری كه لوركا در رثای ایگناسیو سرود، بی گمان یكی از مشهورترین و محبوب ترین مرثیه های جهان است.

با وجود این كه لوركا انگلیسی خیلی كم می دانست اما در نیویورك به وسیله شعرخوانی، آواز و نواختن پیانو نظرهای بسیاری را به خود جلب كرد. موفقیت تئاتری او در آرژانتین نیز چنان بود كه نرودا از آن به عنوان بزرگترین موفقیت به دست آمده توسط نویسنده ای از نژاد ما یاد می كند. سال ها بعد نرودا با نوستالژی شدیدی از ماه های پیش از جنگ داخلی اسپانیا در مادرید، با عنوان بزرگترین روزهای زندگی اش یاد می كند و آن روزها را با تولد درخشان زندگی خلاقه اسپانیا توصیف می كند چیزی كه هرگز اسپانیا، پیش از آن تجربه نكرده بود و در آن میان لوركا بیش از همه می درخشید. در سال ۱۹۲۸ مشهورترین كتاب شعری كه به زبان اسپانیایی نوشته شده است منتشر می شود «ترانه كولی» را اوج موفقیت شعری لوركا می دانند.

چه چیز درباره لوركا توجه محققان را بسیار جلب كرده است؛ زندگی مذهبی، زندگی عشقی، زندگی اجتماعی و مرگ او.

مرگ لوركا همواره نظر محققین را به خود جلب كرده است. در ۱۹ آگوست ،۱۹۳۱ یك نمایش اتوبیوگرافی از لوركا با عنوان «وقتی كه ۵ سال بگذرد» به روی صحنه می رود. این نمایش شدیداً مرگ محور بود و درست ۵ سال پس از آن بود كه در سال ،۱۹۳۶ یك فاشیست وابسته به جوخه های مرگ، او را می كشد و بدن او را در قبری

بی نام و نشان می گذارد.

در اشعار لوركا تخیل روشن تر و واقعی تر جلوه می كند و این موضوع سبب می شود كه نوع نگاه انسان نسبت به جهان پیرامون تغییر كند.

در آغاز جنگ داخلی اسپانیا، لوركا به جای این كه در اسپانیا باشد، باید در مكزیكو در كنار هنرپیشه محبوبش «مارگاریتا خیرگو» نمایش های خود را به روی صحنه می برد. اما او در ترك اسپانیا دودل بود. وقتی خشونت های نظامی در مادرید افزایش یافت تصمیم گرفت به جای مكزیكو به گرانادا برود.

چند بار به او توسط دوستانش اخطار شد كه چنین كاری نكند. حتی بونوئل به او گفت اتفاقات وحشتناكی رخ می دهد، اینجا بمان؛ مادرید برای تو امن تر است. اما لوركا ترجیح داد به گرانادا برود و در آنجا توسط گروهی از فاشیست ها، به خاطر سرودن شعر «ترانه گارد سیویل اسپانیا» كه در آن از رفتار وحشیانه شبه نظامیان گارد سیویل سخن گفته شده بود، محاكمه و به اعدام محكوم شد. قاتل او مدت ها بعد طریقه محاكمه و كشتن او را شرح می دهد:

«كشیش به اشاره من پیش رفت، صلیبی را كه به دست داشت نزدیك برد و با لحنی تند و شتابزده به شاعر گفت:

- اعتراف كن!

- به چه؟

- به هرچه دلت می خواهد.

لوركا او را با دست به كناری زد. پشت سر من افراد گروه سیاه گلنگدن هاشان را به صدا درآورده اند. حالا دیگر نوبت من بود كه تصمیم بگیرم. برای نخستین بار از هنگامی كه او را دیده بودم با لفظ «تو» مورد خطابش قراردادم. گفت: زودباش، بدو! بدون این كه از منظور من سر در آورد نگاهم كرد. او را به جلو راندم و فریاد زدم: گفتم بدو!

رنگش مثل گچ سفید شده بود. پرسید: به كجا!

گفتم: به جلو، راست به جلو.

اطاعت كرد. مثل همیشه. ناشیانه و به نحو ترحم انگیزی پا به دو گذاشت و پانزده بیست متر آن طرف تر از نفس افتاد، ایستاد.

- بدو! بدو!

و او با دست های آویزان دوباره به حركت درآمد. مثل یك مجسمه از حیات عاری بود. فرمان دادم: آتش!

و افراد از پشت به طرفش شلیك كردند. مثل خرگوشی به خود تپید. وقتی به او نزدیك شدم صورتش غرق خون و خاك سرخ بود. چشمهایش هنوز باز باز بود. به نظرم رسید كه سعی می كند لبخندی بزند. با صدایی كه به زحمت می شد شنید گفت: «هنوز زنده ام!»

لوركا بزرگترین شاعر ترجمه شده ادبیات اسپانیا است.

اگرچه هرگز به طور فعال اهل سیاست نبود، اما دموكراسی و آزادی بخشی از آرمانهای او به شمار می آمدند آن گونه كه پیش بینی كرده بود هرگز جنازه اش را نیافتند و همانگونه كه در آخرین لحظه حیات خود گفت هنوز زنده است.

فریاد

در باد

سایه سرودی به جا می گذارد.

[بگذارید در این كشتزار گریه كنم.]

در این جهان همه چیز درهم شكسته به جز خاموشی هیچ باقی نمانده است.

[بگذارید در این كشتزار گریه كنم.]

افق بی روشنایی را

جرقه ها به دندان گزیده است.

[به شما گفتم، بگذارید

در این كشتزار

گریه كنم.]

محمد حسین عابدی



همچنین مشاهده کنید