چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

تأملی بر نظریه «بینامتنیت» رولان بارت


تأملی بر نظریه «بینامتنیت» رولان بارت

گرچه واژه بینامتنیت از ابداعات ژولیا کریستوا و در نتیجه مطالعات او درباره نظریات باختین است, اما کریستوا بشدت متأثر از افکار حاکم بر حلقه تل کل tel Quel بود که در آن افرادی همچون رولان بارت, ژاک دریدا و فیلیپ سولر گرد هم می آمدند و از مهمترین حلقه های فکری و فرهنگی قرن بیستم محسوب می شد

گرچه واژه بینامتنیت از ابداعات ژولیا کریستوا و در نتیجه مطالعات او درباره نظریات باختین است، اما کریستوا بشدت متأثر از افکار حاکم بر حلقه تل کل (tel Quel) بود که در آن افرادی همچون رولان بارت، ژاک دریدا و فیلیپ سولر گرد هم می آمدند و از مهمترین حلقه های فکری و فرهنگی قرن بیستم محسوب می شد.

این حلقه موضوعات نوینی را در عرصه های زبان شناسی، نشانه شناسی، مطالعات فرهنگی، نقد و فلسفه مطرح کرد و شخصیت های آن در سراسر جهان شهرت یافتند. یکی از این شخصیت ها بارت و دیگری کریستوا بود که نقش اصلی را در شکل گیری مطالعات بینامتنی بر عهده داشتند. اما بینامتنیت به وسیله محققان دیگری همچون ژرار ژنت، میکائیل ریفاتر، لوران ژنی، بلوم و برخی دیگر در جهت های گوناگونی گسترش و توسعه یافت. این مقاله به بررسی بینامتنیت نزد رولان بارت بسنده می کند.

«هر متنی یک بینامتن است؛ دیگر متن ها در سطوح متغیر و با شکل های کمابیش قابل شناسایی در آن حضور دارند؛ متن های فرهنگ پیشین و متن های فرهنگ پیرامون؛ هر متنی یک بافت جدید از نقل قول های متحول شده است.»

● تعریف بینامتنیت و تمایز آن از نقد سنتی

دیدگاه های بارت در مورد بینامتنیت از یک سو به نظریات کریستوا نزدیک است و از سوی دیگر دارای ویژگی هایی است که به آن اصالت خاصی می بخشد. نظریات بارت به طور مثال از این جهت با کریستوا نزدیک و مشابه است که هیچ یک در جست وجوی تأثیر و تأثر یک متن بر روی متن دیگر نیستند. بارت از همان آغاز و همراه با کریستوا می کوشد تا میان مفهوم بینامتنیت و مطالعه مربوط به تأثیر و تأثر آثار بر همدیگر، تفاوت قائل شود. به همین دلیل در نوشته های نخستین خود همواره در جداسازی این دو مفهوم کوشیده است و مفهوم تأثیر و تأثر متنی را تحقیقی متعلق به گذشته می داند.

بارت در مقاله «از اثر به متن» در این باره می گوید: «بینامتن که تمام متن را فرامی گیرد - زیرا خود آن متن میان متن یک متن دیگر محسوب می شود - نمی تواند با خاستگاه متن اشتباه شود. جست وجوی «منابع» و «تأثیرات» یک اثر موجب رضایت اسطوره خویشاوندی می شود. نقل قول هایی که متن را شکل می دهند، با وجود این که پیشتر خوانده شده اند، ناشناخته و جدایی ناپذیر هستند، به همین دلیل نقل قول هایی بدون گیومه هستند.»

بنابراین بارت توجه به موضوع تأثیر و تأثر در علوم - بویژه در مطالعات بینامتنی - را ناشی از اسطوره خویشاوندی، نسب و نسب شناسی می داند و چنین می پندارد که انسان همواره از این که ریشه و نسب خود یا چیزی را بشناسد، لذت می برد و این اسطوره همواره و به شکل های گوناگون در جوامع سنتی حضور دارد.

بارت در مقالاتی که در سال ۱۹۷۶ نوشت و در سال ۱۹۸۳ برای نخستین بار چاپ و منتشر کرد، نیز بر همین موضوع تأکید می کند تا مجدداً میان برداشت او و همفکرانش و برداشت دیگران - که آن را نقد سنتی می نامد - تفاوت قائل شود. چنان که می گوید:

«نقد سنتی عادت داشت تا روی «منابع» یک اثر و «تأثیرات» دریافتی به وسیله هنرمند، مطالعه کند؛ این عادت، روزهای خوشی را در مطالعات دانشگاهی سپری کرده است. این منابع پدیده ای مخفی شناخته می شدند و این تأثیرات به یک عنوان، تحمیلی تلقی شده بود. نظریه نوین متن این چشم انداز را دگرگون کرده است. چیزی که مهم است و امروزه مورد توجه است، تأثیری نیست که هنرمند پذیرفته، بلکه آن چیزی است که فرامی گیرد، خواه ناخودآگاهانه یا بالعکس خواه به صورت تقلیدی طنزگونه. تمام این زبان ها با خاستگاه های گوناگون که از یک اثر گذر می کنند و به معنای دیگر، آن را به انجام می رسانند آن چیزی را شکل می دهند که بینامتن نامیده می شود.»

همان طوری که ملاحظه می شود، بارت جست وجوی کارآگاهانه منتقدان سنتی را که همانند یک مأمور و مفتش در جست وجوی روابط یک اثر با آثار دیگر یا یک نویسنده با نویسندگان دیگر هستند، مورد انتقاد قرار می دهد. او همواره تلاش می کند تا خود را از این روش مفتشانه به دور نگاه دارد. به همین دلیل بینامتن نزد بارت ویژگی گمگشتگی و پنهانی دارد، زیرا در متن توزیع شده و بسیار فراتر از نقل قول های مستقیم است که مهمترین عناصر مطالعه در نقد سنتی محسوب می شود. بنابراین، امکان جداسازی بینامتنیت از متن وجود ندارد و این پیوستگی و در هم رفتگی تا آنجا پیش می رود که متن و بینامتن نزد بارت یک هویت واحد پیدا می کنند.

● نقش و ویژگی های بینامتن در آرای بارت

بینامتنیت، رفته رفته به عنوان یکی ازمهمترین مبانی فکری بارت در شکل گیری دیدگاه ها و آرای او نقش مهمی را ایفا می کند، چنان که در اغلب نظریاتی که بارت آنها را مطرح می کند می توان نقش و اهمیت بینامتنیت را مشاهده کرد.

الف) تمایز متن از اثر

یکی از نظریات بحث انگیز بارت تمایزی است که او میان اثر و متن قائل شده است. بارت ویژگی هایی برای متن در مقاله «از اثر به متن» برمی شمارد که موجب جداسازی آن از اثر می شود. در این میان بارت به ۷ دسته از تفاوت ها اشاره دارد که عبارتند از: روش، گونه ها، نشانه، تکثر، خویشاوندی، خوانش و لذت. در میان این ۷ دسته تفاوت، حداقل ۲ دسته از آنها به طور مستقیم با اشاره به بینامتنیت مطرح می شوند که عبارتند ازتکثیر و خویشاوندی.

▪ بینامتن در خدمت تکثر متنی:

بارت در توضیح دسته پنجم از تفاوت های میان اثر و متن به بحث تکثر معنایی در متن و تقابل آن با اثر می پردازد. این موضوع یکی از محوری ترین موضوعاتی است که او آن را مطرح و همواره در گسترش آن تلاش می کند. بارت در توضیح دلیل تکثر معنایی در متن به بینامتن اشاره می کند و ضمن بیان تفاوت میان مطالعه بینامتنیت و نقد سنتی- که پیش تر به آن اشاره شد- اضافه می کند: موضوع تکثر معنایی برخلاف وحدت معنایی است که مورد توجه خاص فلسفه وحدت گرا قرار می گیرد. با بررسی موضوع چندگانگی معنایی می توان به یکی از نهادینه ترین موضوعات بارت پی برد.

بارت دلالتگری را متعلق به اثر می داند که اغلب در معناهای مشخص و یگانه محدود می شود. به همین دلیل او از واژه دلالت پردازی استفاده می کند تا بتواند چندگانگی و تکثر معنایی در متن را مشخص و متمایز کند. دلالت پردازی در مقاله دیگر بارت یعنی «نظریه متن» بیش از پیش مورد توجه قرار می گیرد. بنابراین پیرو نظر خود بارت، این بینامتنیت است که با ماهیت چندآوایی (یعنی پولیفونی (polyphonie) از نظر باختین و استروفونی (stereophonie) از نظر خود بارت) و چند بعدی خود موجب می شود تا متن دارای ویژگی چند معنایی شود.

جالب این که بارت در مقاله «از اثر به متن» و در مبحث تکثر معنایی موضوع بینامتنیت را درست پس از بحث راجع به استروفونی مطرح می کند که بیانگر ارتباط تنگاتنگ این دو است. دیگر متن همانند اثر نیست که به یک معنای واحد و پنهان محدود شود و کار مفسر و منتقد یافتن این معنای مرکزیت یافته و واحد باشد، بلکه تکثر معنایی موجب می شود تا هر شخصی در فرآیندی که قرار می گیرد معنایی از معناهای گوناگون را کشف یا حتی خلق کند. در نتیجه همانطوری که گفته شد، دیگر منتقد در پی دلالتگری نیست، بلکه به دلالت پردازی مشغول است.

▪ رد خویشاوندی و مرگ مؤلف:

بارت در ادامه هنگامی که به دسته پنجم از تفاوت های اثر و متن یعنی ملاک خویشاوندی بویژه در ارتباط با مؤلف می پردازد، دوباره به بینامتن توجه دارد و می گوید: «متن می تواند بدون ضمانت، پدر خوانده شود؛ و بالعکس آن، بازسازی میان متن، مسأله وراثت را از بین می برد. مسأله این نیست که مؤلف نمی تواند به متن یا به متن خود«بازگردد»؛ اما در چنین صورتی وی به عنوان میهمان مطرح می شود.» چنان که ملاحظه می شود، روابط میان متن ها جای رابطه میان مؤلف و اثر را می گیرد. این تعامل و تداخل بینامتن در تولید متن،موجب از بین رفتن اصالت مؤلف و اقتدار او می شود.

بارت با استفاده از تعاملی که متن ها در آفرینش متن نوین دارند، حق مالکیت مؤلف را مورد تشکیک قرار می دهد. این شک و سپس انکار موجب ظهور یکی از مهم ترین و بحث انگیزترین نظریات بارت می شود. در واقع، از نظر بارت رابطه میان مؤلف و اثر با رابطه میان مؤلف و متن کاملاً متفاوت است، زیرا متن برخلاف اثر تحت تملک مؤلف محسوب نمی شود و بنابراین برای مطالعه متن نیاز نیست به مؤلف و آرا و زندگینامه او مراجعه شود، بلکه خود متن کفایت می کند. با انکار و رد پیوند خویشاوندی و تملکی میان متن ومؤلف، رفته رفته نقش مؤلف تا آن حد مورد تردید قرار می گیرد که به مرگ او می انجامد.

همان طور که همه می دانند، یکی از نظریات مهم، بحث انگیز و تأثیرگذار بارت اعلام «مرگ مؤلف» از سوی اوست. بارت در توجیه مرگ مؤلف به چندین دلیل اشاره دارد که مهم ترین آنها بینامتنیت است. به همان اندازه که منتهای پیشین در زایش متن جدید نقش مهمی را بر عهده می گیرند، به همان اندازه نیز از اهمیت نقش مؤلف کاسته می شود. ژینیو در بررسی آثار بارت به همانندی نظریات او با کریستوا اشاره می کند و موضوعاتی همچون «نظر بافتار و درهم تنیدگی متنها و نظر زایش یا تولید پیش متن ها درمتن نوین و مرگ مؤلف» را مشترک میان این دو می داند. استفاده ای که بارت از بینامتنیت برای «مرگ مؤلف» می کند، همراه با استدلال هایی است که کریستوا و باختین پیشتر- البته به شکل محدودتر- به آن توجه کرده بودند.

بنابراین، نقد سنتی شاید بتواند برای «اثر» و نه «متن» مؤثر باشد، زیرا ویژگی هایی که اثر دارد امکان نقد مبتنی بر تأثیر و تأثر را می دهد اما متن به دلیل نوع پیوستگی با سایر متن ها این امکان را تا حد زیادی نفی می کند. علت اصلی آن هم چنان که بارت می گوید، این است که «تمام متن بینامتن است».

ب) نظریه پردازی متن

بارت پس از این که متن را از اثر متمایز کرد، به نظریه پردازی درباره متن پرداخت. مقاله «نظریه متن» مهم ترین اثر در تبیین این نظریه است که در دایرهٔ المعارف یونیورسالیس منتشر شده است. البته مقاله «نظریه متن» نیز به گونه ای، گسترش و تفصیل مقاله «از اثر به متن» محسوب می شود. بنابراین، بینامتنیت در اینجا نیز یکی از اصول بارت برای تبیین متن است.

بارت با کمک بینامتن هر آنچه می تواند با متن ارتباط برقرار کند را نیز متن تلقی می کند و همان طوری که سوفی رابو اعلام می کند: «به لطف مفهوم بینامتنیت، دیگر برون متن وجود ندارد و جهان، فضای سیالی برای پیوسته متن شدن است».بارت ویژگی بینامتنیت یعنی ارتباط و تعامل میان متن ها را برخاسته از خود متن و حتی از معنای واژه متن می داند و بر همین اساس می گوید:«این مفاهیم اساسی که پیوستار نظریه هستند، در کل همگی با تصویر القائی به وسیله ریشه شناسی خود واژه «متن» مطابقت دارد: موضوع بافت است؛ در صورتی که پیشتر نقد به طور یکپارچه بر «بافت» پایان یافته تأکید داشت، نظریه امروزی متن از متن پوشان روی گردان است و تلاش می کند تا بافت را به صورتی در هم تنیده از رمزها، فرمول ها و دال هایی درک کند که در آنجا، سوژه جای می گیرد، تخریب می شود و همچون عنکبوتی در تار خودش محو می شود.

بنابراین دوستداران واژه پردازی می توانند نظریه متن را همچون هیفولوژی تعریف کنند. (هیفو بافت، پارچه و تار عنکبوت است.)»در این مقاله بارت ضمن تکرار بحث خود در مقاله «از اثر به متن» به گسترش این مباحث نیز می پردازد و می گوید: یکی از راه های ساخت زدایی- بازسازی جابه جایی متن ها و تکه های متن ها است که پیرامون متن و در نهایت در خود متن مورد توجه وجود داشته یا دارد: هر متنی یک بینامتن است؛ دیگر متن ها در سطوح متغیر و با شکل های کمابیش قابل شناسایی در آن حضور دارند؛ متن های فرهنگ پیشین و متن های فرهنگ محیط؛ هر متنی یک بافت جدید از نقل قول های متحول شده است.

چنان که ملاحظه می شود. بارت هر متنی را یک بینامتن می داند، به بیان دیگر، هیچ متن ناب و خالصی را قبول ندارد. او سپس می افزاید:

«بینامتنیت که شرط هرگونه متنی است هر شکلی که داشته باشد، بی گمان به مسأله ارجاع و تأثیر محدود نمی شود؛ بینامتن حوزه عمومی فرمول های بی نامی است که خاستگاه آنها به ندرت قابل بازشناسی هستند، نقل قول های ناخودآگاهانه یا غیرارادی، داده های بدون گیومه است. از دیدگاه معرفت شناسی، مفهوم بینامتن آن چیزی است که برای نظریه متن، امکان اجتماع را به دنبال می آورد. تمام زبان پیشین و معاصر است که در متن حضور دارد؛ نه همانند مسیر یک شبکه قابل شناسایی و یک تقلید اختیاری، که همانند مسیر یک پراکندگی- تصویری که درمتن، جایگاه نه یک باز تولید بلکه یک تولید را اطمینان می بخشد.»

پس ازکنار گذاشته شدن اثر و توجه ویژه به متن می توان اضافه کرد نظر مشترک دیگری که آرای بارت را به نظر کریستوا پیوند می دهد، نقش بینامتن در تولید و خلق متن است. به عبارت دیگر اگر بینامتنیت تأثیر و تأثر را مورد توجه قرار نمی دهد، پس چه نقشی دارد؟ در اینجاست که بارت در توضیح آرای کریستوا بر رابطه میان متن و خلاقیت تأکید می کند و متن را محصول خلاقیت و تولید می داند، اما این تولید گونه گروهی یا تئاتری دارد؛ یعنی یک خلاقیت و تولید جمعی است. این جمع تنها مؤلف و مؤلفان پیشین او نیستند، بلکه مخاطب نیز در خلق اثر تأثیر بسیار جدی دارد:

متن یک محصول تولیدی است. این مسأله نمی خواهد بگوید که محصول یک تلاش است بلکه تئاتر یک تولید جایی است که تولید را در هر لحظه و با هر جنبه ای که آن را دریافت کرد، حتی نوشتار (نوع ثابت شده) آن هم به طور پیوسته به انجام می رساند. این فرآیند زبان روزمره، بازنمایی کننده یا بیانی را ساخت شکنی می کند و زبان دیگری را می سازد.

بارت در مقاله «تحلیل ساختاری در مورد پرده ۱۱-۱۰) بینامتنیت را مورد بررسی قرار می دهد و می گوید:

(بینامتن) موجب می شود که یک ویژگی گفته به یک متن دیگر ارجاع شود و این در معنای بی کران واژه است؛ زیرا منابع یک متن را نباید با نقل قولی که نوعی ارجاع غیرقابل برگشت به یک متن بی کران است، اشتباه کرد؛ متنی که همانا متن فرهنگی انسانیت است.

این مسأله بویژه در مورد متن های ابدی صادق است که از نمونه های بسیار گوناگون به هم بافته شده اند و در آنجا نتیجتاً پدیده ارجاع شده یا نقل قول شده از یک فرهنگ پیشین یا محیط بسیار رایج است. در آن چیزی که بینامتن نامیده می شود، باید متن هایی را نیز که پس تر می آیند افزود. منابع یک متن تنها آنهایی نیستند که پیش تر آمده اند، بلکه آنهایی هم که پس تر می آیند هستند. این دیدگاهی است که لویی استروس با قرار دادن ویرایش فرویدی از اسطوره ادیپ در قسمت اسطوره ادیپ آن را به خوبی پذیرفته است: اگر سوفوکل خوانده می شود، باید همچون نقل قول فروید خوانده شود و فروید نیز همچون نقل قول سوفوکل خوانده شود.»

چنان که ملاحظه می شود، پیش متن و پس متن در نزد بارت ـ به گونه ای که اغلب محققان مطرح می کنند ـ طرح نمی شود، بلکه بارت بر این نظر است که پیش متن به زمان بستگی ندارد و هرگاه ۲ متن با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند، به همان اندازه که متن گذشته در شکل گیری متن آینده شریک است، به همان اندازه نیز متن پسین بر متن گذشته مؤثر است.

ج) بینامتنیت: مؤلف و مخاطب

اغلب پژوهشگرانی که به بینامتنیت می پردازند، بارت را به دلیل توجه خاصش به خوانش از سایر محققان در این زمینه جدا می کنند. بارت خود از بانیان توجه به خوانش و مخاطب در موضوع بینامتنیت است و این مسأله از موضوعات اصیل بارت در این خصوص محسوب می شود.

بنابراین، اگرچه توجه به مخاطب در اندیشه های پیش از بارت بویژه در پدیدارشناسی نیز مشهود است، اما باید گفت که هیچ نظریه پردازی به اندازه بارت به مخاطب توجه نکرده است و راهی که او می گشاید به وسیله دیگران ادامه پیدا می کند. از میان اینها می توان به یکی از مهم ترین چهره های نظریه پرداز بینامتنیت یعنی میکائیل ریفاتر اشاره کرد.

همراه با چرخش محور مطالعات از مؤلف به مخاطب و توجه بارت به خوانش متن، بینامتن بیش از پیش به جای این که به خلق اثر توجه کند، دریافت اثر را مورد توجه قرار داده است. بارت خود در این رابطه می گوید: «مؤلف همچون مالک ابدی اثرش تلقی شده است و ما خوانندگانش همچون مصرف کنندگان ساده. این وضع به طور مشخص، یک مضمون اقتداری را موجب می شود؛ فکر می شود که مؤلف دارای حقوقی نسبت به خواننده است، او خواننده را در یک معنای خاص اثر محدود می کند و این معنا به طور طبیعی درست است؛ براساس نتیجه اخلاقی نقد، در مورد معنای درست تلاش می شود آن چیزی که مؤلف می خواهد بگوید، انجام شود نه به هیچ وجه آن چیزی که خواننده می شنود.»

بنابراین، موضوع خلاقیت همچنان مورد توجه است اما این خلاقیت از محور مؤلف به سوی مخاطب انتقال پیدا می کند. مخاطب متن دیگر یک مصرف کننده ساده نیست، بلکه بالعکس در خلق اثری که مشاهده می کند، شرکت دارد.

در نتیجه، با اهمیتی که مخاطب پیدا می کند، نقش متن های پیشین مخاطب نیز اهمیت می یابد و این پیش متن های مخاطب است که به او اجازه می دهد تا در خواندن متن آن را در گذر متن های پیشین درک کند، همچنین هر متن پیشین بر خوانش متن پسین نزد مخاطب تأثیرگذار است. این موضوع را بارت در «اس ‎/ زد» به خوبی نشان می دهد. همچنین او در بینامتن در اثر منسوب به استاندال نیز ردپای پروست را می یابد. در «لذت متن» نیز به این موضوع اشاره دارد که پروست در خواندن استاندال چگونه نقش دارد. در واقع تأثیرگذاری نویسندگان پیشین در نویسندگان پسین نزد مخاطب و در خوانش آنها امکان پذیر می شود. چنان که گویا دو سیر زمانی وجود دارد: یکی زمان نوشتن و تقدمات نوشتاری که به مؤلفان بازمی گردد و دیگری زمان خوانش که از آن مخاطبان است. این دو در اغلب موارد نه تنها با هم یکی نیستند، بلکه متفاوت و وارونه می شوند. به همین دلیل برخلاف روند تأْلیفی، در روند خوانشی گاهی نویسنده ای معاصر پیش متن نویسنده ای باستانی می شود.

ناتالی پیگی گرو می گوید هنگامی که بینامتنیت و مناسبات بینامتنی از متن به طرف خوانش و خواننده متمرکز شود، اتفاق بزرگی می افتد که آن نقش ذهنیت (سوبژکتویته) است، زیرا دیگر فرآیند بینامتنیت تأثیرات و واکنش هایی در ذهن خواننده خواهد بود. به همین دلیل بینامتنیت عملی ذهنی و شخصی می شود، چنان که یک متن می تواند دارای فرآیندهای گوناگون بینامتنی نزد افراد و اشخاص گوناگون باشد. روابط بینامتنی، همه در ذهن خواننده صورت می پذیرد اما براساس نظر بارت متن در اینجا بی تأثیر نیست، زیرا متن می تواند با نوع بیان، سبک و همچنین موضوع و مضمون خود، قابلیت بالقوه بینامتن را در خوانش افزایش دهد.

به طور مثال یک متن نمادین امکان بینامتن را نزد خواننده بسیار بیشتر می کند. به همین دلیل برای بارت مهم نیست که مرجع یک متن کدام متن دیگر است و در اینجا برخلاف نظر بسیاری از محققان، آن چیزی که اهمیت دارد این است که متن های پیشین خواننده کدام اند و تا چه حد در دریافت متن جدید مؤثرند. بارت که خود از خوانندگان جدی پروست بوده است، همان طوری که در «لذت متن» اشاره شده است، می گوید: هنگامی که متن جدیدی را مطالعه می کند آن را از گذر متن پروست و با تأثر از آن، مطالعه و دریافت می کند و در این فرآیند خوانش آثار پروست حاضر است. بنابراین اگر بخواهیم از واژه «ژنتی» استفاده کنیم، پیش متن اثر یا مؤلف مهم نیست بلکه پیش متن خواننده اهمیت دارد.به عبارت دیگر، پیش متن خلق اثر مورد توجه نیست بلکه پیش متن خوانش اثر مهم است. این مسأله نیز با سایر آرای بارت همچون «مرگ مؤلف» و اهمیت خوانش کاملاً مطابقت و هماهنگی دارد.

در اینجا موضوع دیگری نیز مطرح می شود و آن عدم تعین در بینامتنیت است زیرا هرکس می تواند باتوجه به پیش متن های خود، بینامتنی مخصوص به خود در خوانش یک متن واحد داشته باشد. حتی یک خواننده با دو بار خواندن می تواند دو بینامتن متفاوت داشته باشد.

این عدم تعین بیانگر گذر بارت از ساختارگرایی به پساساختارگرایی است که در همین سال های دهه هفتاد صورت می گیرد و به طور همزمان در مقالات و سخنرانی های گوناگون بارت قابل مشاهده است. در پساساختارگرایی فرایندهای بینامتنی فاقد تعین مطلق می شوند.برای تکمیل موضوع بینامتنیت و رابطه آن با مؤلف یا مخاطب، باید این نکته را نیز اضافه کرد که بینامتنیت نزد مؤلف هیچ گاه به طور کامل از آرای بارت محو نمی شود بلکه او اهمیت اصلی را به بینامتنیت نزد مخاطب می دهد.چنان که مشاهده می شود، بارت با این تعریف خود از بینامتنیت، آن را از بسیاری دیگر تعریف ها جدا می کند زیرا از نظر بارت بینامتنیت با شناخت خاستگاهی متنی نباید اشتباه گرفته شود؛ او نگرش خاستگاهی به بینامتنیت را نگرشی قدیمی می داند.

شاید ازنظر او این نوع نگرش به بینامتنیت بیشتر با اثر منطبق است تا با متن. به عبارت دیگر، این رابطه بینامتنی در اثر رابطه ای آشکار است، ولی درمتن بینامتن به شکل پنهان حضور دارد زیرا در اثر، ارتباط بینامتنی محدود و تعریف شده است و به همین دلیل نیاز به ارجاعات صریح دارد، ولی در متن جدای از این است، زیرا متن بر اساس روابط شبکه ای با سایر متن ها ساخته می شود و با آنها شروع و ادامه می یابد.

● بینامتنیت در عرصه هنر

تا اینجا بارت بینامتنیت را از مطالعات سنتی یا به قول خودش نقد سنتی متمایز کرد.اما یک پرسش مهم و اساسی دیگر نیز درمورد تعریف بینامتنیت به نظر می رسد و آن این که حدود و گستره بینامتنیت کجاست؟ به بیان روشن تر قلمرو بینامتنیت تا کجا پیش می رود و چه نظام های نشانه ای را شامل می شود؟ این پرسش از این جهت اهمیت دارد که برخی متن و به دنبال آن بینامتن را درنظام کلامی و بویژه نوشتاری آن محدود می کنند.

در این رابطه بارت و بسیاری از پژوهشگران، نظر خاصی دارند و آن این است که دامنه متن فراتر از نظام کلامی صرف است. بارت این موضوع را به طور مستقیم و غیرمستقیم در آثارش بیان و هر از گاهی این نظام ها را به هم تشبیه می کند.او مقاله خود با عنوان «نشانه شناسی و شهرسازی» را این گونه به پایان می رساند: «... زیرا، شهر یک شعر است. همان طوری که اغلب آن را می گویند و همان طوری که هوگو بهتر از هرکس آن را بیان کرده است، اما یک شعر کلاسیک نیست، شعری است که به خوبی برروی یک موضوع متمرکز شده است. شعری است که دال را می گستراند و این گسترش است که درنهایت نشانه شناسی شهر باید بکوشد تا درکش کند و به آوازش درآورد.»

او با صراحت در کتاب «امپراتوری نشانه ها» می گوید: «شهر یک متن است.» بنابراین هنگامی که بارت از متن سخن می گوید، گرچه اغلب منظورش نظام کلامی است، اما نظام های غیرکلامی همچون تجسمی، نمایشی، فیلمی و معماری را نیز دربرمی گیرد.به همین دلیل بیشتر مطالبی که بارت درخصوص نشانه شناسی و بینامتنیت نظام کلامی مطرح کرده است، درخصوص نظام های دیگر بیانی نیز صادق است.

به این اعتبار، برای بارت هر شکل بیانی می تواند متن تلقی شود و بنابراین بینامتن در حوزه هنر به همان اندازه مطرح است که درحوزه ادبیات و زبان از آن بحث می شود.

او شهرسازی، نقاشی، عکاسی، سینما، تئاتر، موسیقی، گراور و بسیاری دیگر از جلوه ها یا شاخه های هنری را به عنوان متن، مورد بررسی قرار می دهد. گاهی چنان در مورد هنر و غیرهنر سخن می گوید که گویی همچون برخی دیگر چندان تفاوتی میان آنها حس نمی کند، چنان که در «لذت متن» می گوید: «درست بینامتن همین است، غیرممکن بودن زندگی درخارج ازمتن بیکران، خواه این متن پروست باشد یا یک نوشتار روزنامه ای یا صفحه تلویزیون. کتاب به معنا می پردازد و معنا به زندگی.» همان طور که ملاحظه می شود، او اثر پروست، مطالب یک روزنامه یا برنامه تلویزیونی را که از ۳ حوزه ادبیات، زبان روزمره و هنر هستند، متن تلقی می کند که فرایند بینامتنیت در آن می تواند رخ دهد. بارت در سال ۱۹۷۵ مقاله ای در مورد موسیقی می نویسد و آن را با این جمله به پایان می رساند:«به وسیله موسیقی، ما بهتر متن را همچون دلالت پردازی درک می کنیم.»

دکتر بهمن نامور مطلق

عضو هیأت علمی و دبیر فرهنگستان هنر



همچنین مشاهده کنید