جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

یك جفت چشم غم زده


یك جفت چشم غم زده

تیم برتن برادر, دوست, یار و پدرخوانده فرزند من است او روحی متعالی, شكوهمند و منحصر به فرد است كسی كه تا پایان جهان با او خواهم ماند و با تمام وجود اطمینان دارم او نیز چنین خواهد كرد

● «تیم برتن» به روایت «جانی دپ»

تیم برتن برادر، دوست، یار و پدرخوانده فرزند من است. او روحی متعالی، شكوهمند و منحصر به فرد است كسی كه تا پایان جهان با او خواهم ماند و با تمام وجود اطمینان دارم او نیز چنین خواهد كرد.

بیشتر اوقات بعد از تماشای بهترین فیلم های عمرمان، پس از كلی كلنجار با ایده های مختلف و برداشت های متفاوت، در ناخودآگاه ذهنمان دوست داریم از میان پرسش های متعدد، پاسخ یكی را زودتر پیدا كنیم: «اونجا دقیقا چه اتفاقی افتاده»

این شاید همان پرسش كلیدی است كه وادارمان می كند تا از جهان رویا، دنیای روی پرده و روابط بین شخصیت ها فاصله بگیریم و خود را به مجموعه پشت این پرده جادویی بخوانید واقعیت نزدیك كنیم. می خواهیم به عمق ذهن كارگردان و فیلمنامه نویس نفوذ كنیم و از زندگی خصوصی بازیگر ها سر دربیاوریم، پیش خودمان فكر می كنیم با پی بردن به مشكلات روحی، گذشته تلخ یا شیرین و روابط شخصی عوامل سازنده قطعا قدم بزرگی برای رمزگشایی از خیال ها، هوس ها، قصه ها و واقعیت های روی پرده برداشته ایم. این حجم فراوان نشریات زرد كه زندگی لحظه به لحظه بازیگران را برایمان گزارش و مصور می كنند و برنامه های متعدد تلویزیونی كه مدام چگونگی ساخته شدن فیلم ها را با آب و تاب جلوی چشممان می آورند، شاید سطحی ترین نوع پاسخ به همان پرسش ناخودآگاه ما است و خوب هم می دانیم كه این پرسش قطعا پاسخ روشنی ندارد. مثلا بارها از خودم پرسیده ام دقیقا بین اسكورسیزی و تدوینگرش خانم اسكوممیكر پشت درهای بسته اتاق تدوین یا بین برتن و آهنگسازش دنی الفمن یا... چه اتفاقی می افتد فكر می كنید هیچ برنامه، گزارش، مصاحبه، یا منتقدی بتواند به این پرسش پاسخ درستی بدهد.

شاید به همین دلیل است كه وقتی می بینیم تعداد همكاری های دو نفر در دنیای سینما به رقمی بالاتر از چهار می رسد پیش خودمان می گوییم: «دیگر قطعا اتفاقی افتاده است.» و در میان تمام زوج های دو نفری، رابطه بازیگر فردی كه دیده می شود و كارگردان غایب همیشه حاضر، همان كسی كه دیده شدن یا نشدن بازیگر در دست او است بارزترین و بیرونی ترین وجه ارتباط های این طرف و آن طرف پرده است. همین می شود كه فهرستی بلند را از كسانی كه دوستشان داریم در خاطرمان حفظ كرده ایم: تروفو پی یر لئو،برگمان اولمان، فورد وین، هاكس وین، گدار كارینا، كوروساوا میفونه، اسكورسیزیدونیرو، برتن دپ می توانیم همچنان این فهرست را ادامه بدهیم و همین می شود كه هر وقت از آنها گفت وگویی خواندیم یا دیدیم مدام دنبال این می گردیم كه ببینیم هر كدام از آنها درباره دیگری چه گفته، چه رازی را افشا كرده یا چه چیزی را دیده كه ما ندیده ایم. كم كم هركدام را تنها با دیگری به یاد می آوریم و بعضی وقت ها از سر غفلت یا بی اختیار و ناخواسته تمامی فیلم های آنها و به خصوص بهترین شان را تنها محدود به همكاری دونفره شان می دانیم.

حتی باور می كنیم هر چقدر كه این رابطه ادامه پیدا می كند چقدر چهره هر دو نفرشان شبیه همدیگر می شود. فقط یك لحظه چشم هایتان را ببندید و به كلمه تیم برتن فكر كنید. آیا اولین چیزی كه جلوی چشمتان می آید چهره بهت زده و موهای پریشان او در ادوارد دست قیچی نیست و حالا برعكس به جانی دپ فكر كنید آیا دنیای برتن با همه آن ماجرا ها و رنگ ها و طنز ها و سیاهی ها و قصه ها و كودكی ها و... در ذهنتان نقش نمی بندد۳۱ مارس سایت Guardian Unlimited بخشی از مقدمه چاپ جدید كتاب «برتن به روایت برتن» را منتشر كرد كه در آن جانی دپ به گوشه هایی از رابطه عمیق، ویژه و دوستانه اش با برتن پرداخته بود.

این دو طی ۱۶ سال دوستی بسیار صمیمانه شان در پنج فیلم عروس مردگان ۲۰۰۵، چارلی و كارخانه شكلات سازی ۲۰۰۵، اسلیپی هالو ۱۹۹۹، ادوود ۱۹۹۴ و ادوارد دست قیچی ۱۹۹۰ همكاری كرده اند.

بعدالتحریر: جانی دپ زبان خاصی را برای این نوشته به كار گرفته بود. به قول یكی از دوستانم به فیلم های خود برتن یا مونولوگ های خود دپ در فیلم رویای آریزونا امیر كاستاریكا شباهت دارد. راستش خیلی سعی كردم تا به لحن او نزدیك شوم و در عمل احساس می كنم آن چیزی نشد كه خودم انتظار داشتم. به هرحال اگر توانستید حتما متن اصلی آن را پیدا كنید و از شوخ طبعی دپ لذت ببرید.

مدت زمان زیادی از دوران كوتاه اوج و محبوبیت من یا هرچه كه جرات دارید آن را بنامید در جایگاه یك ستاره تلویزیونی گذشته بود. من از بیشتر آن سال ها با عنوان «این كار رو بكن یا برو بمیر» یاد می كنم: مرد آشفته و پریشانی را تصور كنید البته اگر علاقه دارید كه موفقیتی بسیار اتفاقی نصیبش شده و بسیار بعید است دیگر به آن جایگاه دست یابد، مردی كه با سرعت وحشتناكی یك دفعه به اوج رسیده و ناگهان به طرز خطرناكی و با همان سرعت سرسام آور در سراشیبی قرار گرفته است. یا اگر بخواهید مثبت تر به ماجرا نگاه كنید، می توانیم آن را شبیه تحصیلات اجباری و تحمیلی بدانیم كه در كوتاه مدت مزایای خوبی هم به همراه خودش دارد.

در هر دو حال، آن سال ها برای بازیگری كه برچسب تلویزیون رویش خورده بود و دنیای بی وفا و بی ثبات آثار تماشاگرپسند هم به حضورش هیچ اشتیاقی نداشت، دوران وحشتناك و هول برانگیزی بود.

خوشبختانه، من شدیدا مصمم و حتی بی اندازه محتاج و بی تاب بودم تا خودم را از این فراز و فرود خلاص كنم. تمامی در ها به رویم بسته شده بود و دیگر بعید می دانستم شانسی داشته باشم، تا اینكه كسانی چون جان واترز و تیم برتن با بصیرت و شجاعت شان این شانس را برایم فراهم كردند تا خودم پایه گذار و معمار بنیان های فكری خودم باشم. بگذریم، از موضوع اصلی دور شدیم... من بارها و بارها این حرف ها را زده ام.

مدتی است با حالتی قوز كرده پشت كیبورد كامپیوترم نشسته ام و به سختی مشغول كلنجار رفتن با كامپیوتری قدیمی و قراضه هستم كه نه او مرا می فهمد و نه من او را. مخصوصا با وجود میلیون ها فكری كه در مورد مسئله ای تا این اندازه شخصی مثل رابطه من و رفیق قدیمی ام تیم در سرم می چرخد. برای من تیم همان آدمی است كه نزدیك به ۱۱ سال پیش هم درباره اش نوشته ام، اگرچه گذر این سال ها برای هر دو نفر ما تمام خوشی ها، موفقیت ها و چیز های جذاب و فوق العاده ای را به همراه داشته و باعث تغییراتی اساسی و ریشه ای در شخصیت ما شده است. ما به آدم های دیگری بدل شده ایم، حداقل دیگر آن دو نفر سابق نیستیم.بله، من و تیم، هر دویمان پدر هستیم. واقعا حیرت آور است، چه كسی حتی فكرش را می كرد كه ممكن باشد روزی بچه های هر دو ما با هم تاب بازی كنند یا ماشین های اسباب بازی و هیولاهای عروسكی شان را به هم بدهند و حتی احتمالا از هم آبله مرغان بگیرند. دیگر فكرش را هم نمی كردم من و تیم به اینجا ها برسیم.

تنها فكر كردن به اینكه تیم برای خانواده اش پدری سربلند است، مرا بی اختیار به گریه می اندازد. طوری كه واقعا نمی توانم جلوی اشك هایم را بگیریم آخر اینجا هم پای چشم های تیم وسط است. شكی نیست كه این یك جفت چشم غم زده، ناآرام و درمانده همواره درخشش خاصی داشته اند. اما این روزها چشمان این یار و رفیق قدیمی همچون باریكه های نورانی اشعه لیزر پرفروغ و درخشنده اند. در عمق نگاه نافذ، خندان و حاكی از رضایت امروز او تمامی آن ژرفا و متانت گذشته با روشنایی امید به آینده عجین شده است. پیش از این هیچ گاه چنین چیزی را در او ندیده بودم. آن روزها تیم به نظر خیلی ها مردی بود كه ظاهرا همه چیز داشت یا دست كم از بیرون همین طور به نظر می رسید. با این حال احساس می كردید در این میان یك چیز كم است. احساس می كردید یك چیز سر جایش نیست یا فضایی خالی بی استفاده مانده. جایگاه تیم، جایگاه غیرعادی و عجیبی بود. حرف مرا باور كنید... دقیقا می دانم دارم به چه چیزی اشاره می كنم.

تماشای تیم در كنار پسرش، بیلی، همیشه برای من خوشایند بوده. پیوندی است فراتر از كلمات. احساس من این است كه تیم در این رابطه، كودكی اش آن زمان كه تازه به راه افتاده بود را می بیند و آماده است تا همه اشتباهاتش را تصحیح و كارها و رفتار های درستش را از نو تكرار كند. من تیم را همچون مردی می بینم كه مدت ها است می خواهد از قالب مرد نیمه تمامی كه عاشقش بودیم و می شناختیمش، خارج شود و به بلوغی با طراوت و تكامل درخشان و پرشور امروزی اش برسد. من مفتخرم كه از نزدیك شاهد لحظه لحظه این فرآیند معجزه وار بوده ام. مردی كه دیگر این روزها او را جزء گروه سه تایی تیم، هلنا و بیلی می دانم، انسان جدیدی است به غایت كامل و والا. خب، تا همین اندازه كافی است.

دیگه از جعبه دستمال كاغذی فاصله بگیرم و به سر چیزهای دیگر بروم. موافق هستید پس حركت...سال ۲۰۰۳، در مونترال مشغول بازی در فیلم «پنجره مخفی» بودم كه تیم به من تلفن كرد و از من خواست تا همان هفته در نیویورك سیتی همدیگر را ببینیم، با هم شامی بخوریم و در باره مسئله ای گفت وگو كنیم. نه اسمی، نه فیلمنامه ای، نه قصه ای. او به هیچ چیز خاصی اشاره نكرد. من هم مثل همیشه با خوشحالی گفتم: «باشه می بینمت» و خب همین كار را هم انجام دادم. وقتی وارد رستوران شدم، تیم آنجا بود. در گوشه نیمه تاریكی خودش را چپانده بود و داشت به آرامی نوشابه اش را مزه مزه می كرد.

سر میزش نشستم و برای اولین بار با این جمله شروع كردیم: «خب خانواده ات چطورن» و بعد یك راست رفتیم سر اصل مطلب. ویلی ونكا.مبهوت شده بودم. ابتدا از نگاه غیرمعمول و به شدت غریب برتن به داستان كلاسیك چارلی و كارخانه شكلات سازی رولد دال بی اندازه حیرت كردم، اما موقعی كه با پیشنهاد بازی در فیلم روبه رو شدم، آن هم در نقش ویلی ونكا، دیگر حیرتم دوچندان شد. كاملا گیج شده بودم. این روزها برای هر كودكی كه در دهه ۷۰ یا ۸۰ بزرگ شده بود نسخه اصلی فیلم با بازی جین وایلدر كه در نقش ونكا درخشان ظاهر شده بود مثل یك حادثه ماندگار بود.

ترجمه: حامد صرافی زاده


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید