چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

رویکردی سنت گرایانه به علوم اسلامی


رویکردی سنت گرایانه به علوم اسلامی

تمام ارکان سنّت هم از ذات قدسی مبعث می شوند و هم رو به سوی آن دارند, و از این رو رنگ و بوی قداست می گیرند علم سنّتی نیز, به عنوان یکی از اساسی ترین ارکان سنّت ـ خصوصاً در سنّت اسلامی که به معرفت منزلتی اعلی می بخشد ـ با قداست عجین است و علم مقدّس نام می گیرد

تمام ارکان سنّت هم از "ذات قدسی" مبعث می شوند و هم رو به سوی آن دارند، و از این رو رنگ و بوی قداست می گیرند. علم سنّتی نیز، به عنوان یکی از اساسی ترین ارکان سنّت ـ خصوصاً در سنّت اسلامی که به معرفت منزلتی اعلی می بخشد ـ با قداست عجین است و "علم مقدّس" نام می گیرد.

علم اسلامی بر دو اصل اساسی استوار است. از آنجا که در اسلام "اصل توحید" بالاترین مرتبت را دارد، تمامی اجزاء فرهنگ و تمدن و تفکر اسلامی بر آن ابتنا دارند. علم اسلامی نیز به تبع اینان، بر مبنای این اصل بنیادین نضج می گیرد و هدفی جز نمایاندن آن ـ یعنی بازنمایی وحدت در تمامی نمودها و در نتیجه بازنمایی سیمای ذات احدی در ورای آنها ـ ندارد. همچنین، علوم اسلامی بر "اصل ساختار سلسله مراتبی طولی عالم و حقیقت" ابتنا دارند، کما اینکه در این اصل با علوم مقدس موجود در دل دیگر سنّت ها اشتراک دارند.

● مقدمه

اسلام از آن جهت علم را مقدّس می شمارد که هر علم سرانجام به جنبه ای از تجلّی الهی مرتبط می شود (احمد آرام، ۱۳۶۶، ص ۲۶)؛ در نتیجه، علم سنّتی با حضور در قلمرو "حق مطلق" که خود، هم مقدّس است و هم منبع تقدّس، در اقیانوس امر غوطه ور می شود و از عطر تقدّس آکنده می گردد (حسین نصر، ۱۳۷۸، ص ۱۶۹). در کنه علوم سنّتی، همواره "گرایش به سوی امر تقدّس" وجود دارد. "امر تقدّس" در کانون و مرکز علوم سنّتی واقع است و امور صرفاً انسانی (چونان عقل استدلالی و...) همواره حاشیه ای هستند (دقیقاً به خلاف علوم مدرن). به دلایل مذکور، دکتر نصر معتقد است که علوم سنّتی، "علم مقدّس" نام می گیرند و علوم مدرن "علم نامقدّس". البته ذکر دو نکته در اینجا لازم است: یکی اینکه باید خاطرنشان کرد که بعضاً علومی در درون سنّت پرورده می شوند که سنّتی و در نتیجه مقدّس نیستند، ولکن این علوم در گوشه و کنار قرار دارند و حاشیه ای هستند. دیگر اینکه از آنجا که «از دیدگاه سنّتی هیچ قلمرویی از واقعیت نیست که کاملاً نامقدّس (جدای از اصل) تلقّی شود»، علم مدرن هم کاملاً نامقدّس نیست، ولی بدلیل اینکه امر مقدّس در آن حاشیه ای است از آن به "علم نامقدّس" تعبیر کردیم (حسین نصر، ۱۳۷۸، ص ۱۷۰).

"رنه گنون"، متفکر بزرگ سنّت گرا و بنیانگذار آن، معتقد است که چون در هر تمدن سنّتی فعالیت های بشری «همواره امری منبعث از اصول شمرده می شود» از این رو به فعالیتی "استحاله یافته" بدل می شود و جزء سازنده سنّت و وسیله مشارکت در آن تلقی می شود؛ و از این رو، «چنین فعالیتی خصلتی دقیقاً مقدّس به خود می گیرد». از آنجا که "علم" نیز فعالیتی بشری است، در سنّت موصوف به صفت "مقدّس" می شود؛ "علم مقدّس" (رنه گنون، ۱۳۶۵، ص ۶۴). در جایی دیگر، رنه گنون با نگرشی کاملاً حداکثری به دین چنین می گوید: «در سن دین در همه شؤون زندگانی انسان نفوذ دارد، یا بهتر بگوییم آنچه این زندگی را تشکیل می دهد در قلمرو آن واقع است، به قسمی که در چنین شرایطی هیچ چیز غیر مقدّس [در دامنه دین] نمی تواند وجود داشته باشد» (رنه گنون، ۱۳۶۵، ص ۶۵)، و در نتیجه علم اسلامی نیز از دین اسلام اخذ قداست می کند و بدل به علم مقدّس اسلامی می گردد.

۱) اصول بنیادین علوم مقدّس

دکتر نصر بر این اعتقاد است که انفکاک علوم، از بستر عقلی تمدنی که در آن نموّ یافته اند امکان ناپذیر است و بنابراین «علومی که در هر تمدنی بوجود آمده و رواج می یابند، با اصول دینی و نظریات کلی آن تمدن نسبت به عالم، مربوط است» و این ربطی تامّ و تمام و انفصال ناپذیر است (حسین نصر، ۱۳۵۹، صص ۱۰-۱۱). از این رو بیش از هر چیز بهتر است به شناخت اصولی بنیادین همت بگماریم که علوم سنّتی و از جمله علوم اسلامی بر آنها بنا شده اند.

▪ نگرش سلسله مراتبی به هستی

اصل بنیادینی که در تمام علوم مقدّس (موجود در تمام سنّت ها ـ اعمّ از سنّت اسلامی) مشترک است، "نگرش سلسله مراتبی" به هستی است؛ این سلسله مراتب، طولی است و عالم مادی، فروترین ساحت آن است (چنانکه معنای کلمه "دنیا" این مفهوم را متبادر می کند). علت این نگرش سلسله مراتبی در تمام سنّت ها، عطف توجه تام به "مبدأ الهی عالم" و نیز اعتقاد به اتّکای وجودی مخلوقات مادّی بر مراتب فراتر واقعیت بوده است (حسین نصر، ۱۳۷۸، صص ۱۷۰ - ۱۷۱). دکتر نصر با ارتباط دادن این نگرش با مسأله قداست علوم اسلامی، اهمیت آن را خاطرنشان می سازد (احمد آرام، ۱۳۶۶، ص ۱۶).

در غرب، با پیدایش نظریه "تطور انواع داروینی"، نگرش "سلسله مراتب عرضی" حاکم شد و از این رو، دچار اختلاف بنیادین بر سر اصول با سنّت شدند و از فهم علوم سنّتی بازماندند: «هیچ مانع بزرگتری از نظریه ای تطوّر انواع... بر سر راه فهم علوم و جهان شناسی های سنّتی وجود ندارد، نظریه ای که در حال و هوای دنیاگرایی سده نوزدهم به وجود آمد تا فقدان مشاهده خداوند و شهود حضور همیشه پایدار واقعیات مثالی در عالم مادی را جبران کند» (حسین نصر، ۱۳۷۸، صص ۱۷۱ - ۱۷۲):

▪ اصل توحید

در علوم اسلامی نیز، اصل نگرش سلسله مراتبی به هستی از جایگاه رفیعی برخوردار است. علاوه بر این اصل، در علوم اسلامی و اساساً در کل اسلام، اصل مهم تری قرار دارد که همانا "اصل توحید" است (که اولین و مهم ترین مورد از اصول دین اسلام است). این اصل، قلب و هسته وحی اسلامی را تشکیل می دهد. علوم و فنون در اسلام نیز بر پایه "وحدت" شده اند، چنانکه در تمامی شؤون و مراتب دیگر فرهنگ و تمدن اسلامی ـ هرگاه به جلوه ای ـ تجلّی کرده است (حسین نصر، ۱۳۵۹، ص ۱۶).

به دلیل اهمیت اساسی "اصل توحید" در علوم اسلامی، لازم است قدری بیشتر در باب آن تأمل کنیم. از نظر دکتر نصر، «توحید ملاک اسلامی بودن هر فکر و عقیده و نظریه است» (حسین نصر، ۱۳۵۹، ص ۷). در جای دیگر می افزاید: «علومی که به حق ممکن است اسلامی نامیده شوند، وحدت طبیعت را آشکار می سازند... بدان سان که آدمی با مشاهده وحدت جهان به وحدت اصل الهی و غیبی رسد که وحدت طبیعت تصویری از آن است» (حسین نصر، ۱۳۵۰، ص ۲).

بدین سان اصل «وحدت» در علوم اسلامی هم مبنا است و هم ملاک و بلکه هدف علوم اسلامی نیز همین است: «روح اسلام به وحدت طبیعت اهمیت فراوان می دهد و این همان وحدتی است که هدف علوم جهان شناختی است» (حسین نصر، ۱۳۵۰، ص ۵). در جای دیگر دکتر نصر می گوید هدف و همچنین ثمر و نتیجه علوم گوناگونی که دانشمندان مسلمان تدوین نموده اند و طرق و روش های مختلفی که پیموده و آزموده اند، اصل "وحدت" بوده است (حسین نصر، ۱۳۵۹، ص ۱۶).

نکته مهم دیگری که باید در باب تأثیر این اصل بر علوم اسلامی خاطرنشان کنیم این است که به خاطر تغییرناپذیری و ثبات اصل توحید و سایر اصولی که علوم اسلامی بر آن ابتنا دارند، این علوم دارای "ثبات" هستند؛ دکتر نصر علت اشتباه غربیان در متهم کردن علوم اسلامی به رکود و سترونی را در همین بدفهمی آنها از "ثبات و تبلور" علوم اسلامی می داند، در حالی که این دو ماهیتاً از هم متمایزند (حسین نصر، ۱۳۵۰، ص ۲).

اصل توحید در مکانیسم جذب و دفع علوم اسلامی جایگاه والایی دارد. مسلمانان در اخذ علوم قدیمه، ملاک اصلی شان حقایق وحی اسلامی و مهم تر از هم "توحید" بوده است. دکتر نصر معتقد است که علومی که قبل از اسلام وجود داشته اند و مؤید در کائنات بوده اند (از قبیل علوم فیثاغورثیان و هرمسیان) را نمی توان غیر اسلامی شمرد (چنانکه نهایتاً در زمره علوم اسلامی درآمدند) و علت این امر دقیقاً به خاطر اشتراک در اصل بنیادین توحید است (حسین نصر، ۱۳۵۰، ص ۱۷).

در باب خود علوم اسلامی نیز ملاک تعیین میزان موفقیت هر علمی از علوم طبیعی تا حدی است که بتواند "وحدت" و پیوستگی موجودات را نمایان سازد (حسین نصر، ۱۳۵۹، ص ۱۷).

نکته دیگر آنکه ممکن است در بادی امر به نظر رسد که میان دین "وحدت" کائنات و آن نگرش "سلسله مراتبی" (اعتقاد به واقعیت دارای مراتب متعدد) ناهمخوانی وجود دارد. ولی به عکس دکتر نصر معتقد است که این دو در راستای تقویت همدیگرند: «چشم انداز توحیدی اسلام هرگز روا نداشته است که اشکال مختلف معرفت، مستقل از یکدیگر پرورش پیدا کند. بلکه برخلاف، همیشه سلسله مراتبی از شناخت، وجود داشته است که در آن هر شکل از معرفت، از امور مادی گرفته تا عالی ترین شکل شناخت متافیزیکی، پیوستگی اساسی با معارف دیگر دارد و ساخت خود حقیقت را منعکس می سازد» (احمد آرام، ۱۳۶۶، ص ۱۸).

۲) هدف علوم مقدّس و کارکردهای آن

در یک تقسیم بندی کلی می توان دو هدف کلی برای علوم متصور شد: گروهی از علوم دعوی کشف حقیقت را دارند و به اصطلاحی هدف این علوم "علم برای علم" است. گروهی دیگر نظر به کارکردهای علم دارند و هدفی عملی و سودجویانه را جویا هستند. (البته چنین تفکیک کاملی مجزی نیست و در واقع گاهی به صورت طیفی مطرح است).

ذکر مقدمه ای دیگر ضروری است: در نگرش سنّتی، انسان کلیتی متشکل از جسم و نفس و روح تلقّی می شود و هر علمی که به نیازهای حتی یکی از این سه قسم التفات نماید، سودمند تلقّی می شود.

با دو مقدمه فوق روشن می گردد حتی علوم سنّتی ای که به هدف اول اهتمام دارند (یعنی دعوی کشف حقیقت دارند)، از آنجا که نیازی روحی و معنوی را مرتفع می سازند و عطش حقیقت جویی روح را فرو می نشانند، "سودمند" هستند. بنابراین دکتر نصر نتیجه می گیرد که قسمی از علوم سنّتی که از دیدگاه مدرن ممکن است بی فایده به نظر رسند، از دیدگاه درونی سودمندترین علوم هستند، «زیرا چه امری برای انسان می تواند مفیدتر از آن چیزی باشد که غذای روح جاویدان اوست و به او کمک می کند تا از بارقه الهی در وجود خود که به یمن آن، [انسان] انسان است، آگاه گردد» (حسین نصر، ۱۳۷۸، صص ۱۷۲ - ۱۷۳).

از دیگر سو، از دیدگاه علوم سنّتی، هیچ دوگانگی و (تباین) کاملی میان "تفکر و عمل" و یا "حقیقت و سودمندی" وجود ندارد و به همین سبب در عین حالی که در علوم سنّتی وجه کاربردی و عملی مطمع نظر بوده است، وجه کشفی و تأملی نیز وجود داشته است (حسین نصر، ۱۳۷۸، صص ۱۷۲-۱۷۳) و نتیجه هم واقع گرایی و هم ابزارگرایی در علوم سنّتی با همدیگر مرتفع می شوند، بدون اینکه هیچ تعارضی با همدیگر داشته باشند.

از آنجا که علوم سنّتی یکی از ارکان اساسی سنّت اند، هدف فرجامین شان، همان هدف متعالی سنّت است؛ "بازتاب سیمای معشوق کلّ". دکتر نصر در این باره چنین می گوید: «این علوم گرچه خود علومی مربوط به عالم کیهانی هستند، ولکن به یاری "روح الهی" می توانند نمادهایی گردند که از واقعیت معنوی و رأی صور پرده برگیرند، نه آنکه حجابشان باشند؛ و به آدمی کمک می کنند که با عنایت خداوند، به مقام و مرتبه "مشاهده خداوند در همه جا" نایل آید. می توانند پشتیبانی برای تطهیر درک انسان از عالم پیرامونش باشند، به طوری که آدمی به جایی برسد که امور "انه فی نفسه که فی الله" ببیند (حسین نصر، ۱۳۷۸، ص ۱۹۸). والاترین فایده مندی علوم سنّتی، از همین رو، همواره آن بوده است که به "عقل و ابزارهای ادراک" کمک کنند تا جهان و در حقیقت تمام مراتب وجود را، نه به عنوان واقعیات یا اعیان [مستقل از مراتب فرازین]، بلکه به عنوان نمادها یا آیینه هایی ببیند که "سیمای معشوق کلّ" را که همه چیز نشأت گرفته از اوست و منبع فیض وجود است و همه چیز به او باز می گردد، باز می تابانند (حسین نصر، ۱۳۷۸، ص ۱۹۸).

۳) زبان علوم مقدّس؛ نمادگرایی

زمانی که در سنّت برای علوم مقدّس به کار گرفته می شود، خود نیز باید پلکانی برای تقرّب به ذات قدسی باشد: «گفتارهای متعلّق به زبان مقدّس یا اولیه، انسان را به فراسوی عالم مادّی، به سرای الهی می برد» (حسین نصر، ۱۳۷۸، ص ۱۷۶). اگر چه در دنیای مدرن چنانکه گنون می گوید، زبان مقدّس جای خود را به زبانی منحط داد: «در جهانی که سعی بر تبدیل همه چیز به کمیت است، باید هم از زبانی استفاده شود که فقط افکاری را در ذهن زنده می کند که جنبه صرفاً کمّی دارد» (رنه گنون، ۱۳۶۵، ص ۱۳۰).

زبان بیان علوم مقدّس، زبان "نمادگرایی" است. نمادگرایانه بودن این زبان از آن روست که "از حقیقتی ورای قلمرو و واقعیات علم مورد بحث پرده بر می دارد". به عبارت دیگر، زبان این علوم دارای "معناداری مابعدالطبیعی" است؛ و به کمک همین خصلت است که ارتباط سطوح فرودین واقعیت با سطوح فرازین آن (که خود متضمّن و متذکّر نگرش سلسله مراتبی سنّتی است) مقدور می شود (حسین نصر، ۱۳۷۸، ص ۱۷۴). با کمک همین زبان نمادگرایی است که غایت علوم سنّتی (که همانا برملا ساختن واقعیت ذاتی است بوسیله ظواهر) برآورده می شود و در نتیجه چنین کارکرد مهمی، «بدون آگاهی از زبان نمادگرایی حصول فهم کامل علوم سنّتی ممکن نیست» (حسین نصر، ۱۳۷۸، ص ۱۷۴).

یکی از دلایلی که می توان برای نمادگرا بودن زبان علم مقدّس برشمرد، خصلت راز آلودگی و رمزگونگی سنّت است. سنّت ها همواره با رازها و رموز عجین بوده اند. علت را باید در نگرش سلسله مراتبی جست، هرگاه، قائل به چنین نگرشی باشیم، آنگاه در سطوح زیرین واقعیت نمادها و رمزهایی وجود دارند که از واقعیتی در سطحی بالاتر خبر می دهند، چنانکه رنه گنون در اشاره به این واقعیت چنین می گوید: «هر امر ظهور یافته نسبت به واقعیتی برتر از خود، بالضروه به هیأت رمزی است» (رنه گنون، ۱۳۶۵، ص ۱۰۱). در باب راز آلودگی علوم سنّتی از دیدگاه رنه گنون نیز می توان چنین گفت: گنون معتقد است که علوم سنّتی هیچ گاه به مادیت صرف توجه ندارند و همواره از "جوهری متعالی" بهره می جویند، و از آنجا که «هر حقیقت متعالی به بالضروره سهمی از "بیان ناپذیری" در خود دارد» بنابراین علوم سنّتی با رازها عجین اند زیرا «رازهای حقیقی ـ فقط در امر "بیان ناپذیر" و بالتبع "انتقال ناپذیر" نهفته است» (رنه گنون، ۱۳۶۵، ص ۱۰۱)، و دقیقاً به همین دلیل، علوم سنّتی به خلاف علوم مدرن که در همگانی کردن آنها می کوشند، به راز ورزان خاص تعلّق داشت و نه همه.

زبان نمادگرایی که توسط علوم سنّتی به کار گرفته می شود، خود بر دو نوع است:

الف) زبان اساطیری ، ب) زبان انتزاعی (ریاضی). در علوم کیهان شناسی سنّتی که "مادر" یا کالبد علوم سنّتی است، هر دو زبان فوق حضوری زنده دارند (حسین نصر، ۱۳۷۸، ص ۱۷۳).

علوم سنّتی نه تنها خود رمزگونه اند، بلکه به رمزها نیز اهتمام دارند. طبق نگرش سلسله مراتبی، نمودهای طبیعت، رمزهایی هستند که خبر از نظام های برتر واقعیت می دهند و هدف نهایی علوم اسلامی، شناخت این رموز است (حسین نصر، ۱۳۵۰، ص ۵).

توضیح مطلب آنکه نمودهای طبیعت طبق نگرش سنّتی "آیات" و "تجلیات" و "رموزی" هستند که خبر از نظام های برتر واقعیت می دهند و نیاز به رمزخوانی دارند و در غیر این صورت به حوادث و واقعیاتی صرف بدل می شوند. علوم اسلامی نیز در این راستا همّت گمارده است. دکتر نصر در این باب می گوید: «همیشه هدف نهایی علوم اسلامی ارتباط دادن جهان جسمانی با اصل روحانی آن از طریق شناسایی رمزهایی بوده است که مراتب مختلف حقیقت و واقعیت را با هم متحد می سازد» (حسین نصر، ۱۳۵۰، ص ۵).

۴) نقش وحی در علوم اسلامی

علم و دین در اسلام با همدیگر عجین اند. وحی ـ به عنوان اساسی ترین منبع دینی ـ تأثیر به سزایی بر علوم اسلامی داشته است.

▪ یکی از مهمترین کارکردهایی که وحی برای علوم اسلامی به ارمغان آورده است، فراهم آوردن بنیادهای مابعدالطبیعی علوم اسلامی و شکل دهی جهان بینی دانشمندان مسلمانان است. «یک حکمت الهی و یک جهان شناسی کامل از قرآن و حدیث نتیجه شد که همه علوم و معارف [اسلامی] بر آن بنا شده اند» (احمد آرام، ۱۳۶۶، ص ۱۹). بدین ترتیب وحی اسلامی سبب دگرگونی بنیادین در افکار و اندیشه ها و جهان بینی مسلمین شد و از گذر این رخداد میمون، علوم اسلامی به عنوان یکی از ثمرات اسلام متولد شد و ارتباط میان این دو آن چنان وثیق است که بدون شناخت اسلام (و در وهله اول وحی آن) دریافت علوم اسلامی امکان پذیر نیست (احمد آرام، ۱۳۶۶، ص ۱۷).

▪ کارکرد مهم دیگر وحی و روحیه وحیانی مسلمانان، به اعتقاد دکتر نصر، "استحاله علوم میراث برده از تمدن های سابق" بود. در نتیجه، علوم اسلامی با قدرت روحانی و معنوی (که از وحی اسلامی اخذ کرده بود) این علوم را تغییر صورت و ماهیت داد و آن را به شکل جوهری درآورد که در عین حال هم مخالف با گذشته خود بودند و هم امتداد آن (احمد آرام، ۱۳۶۶، ص ۱۷). بدین ترتیب "وحی" وحدت بخش تمدّن اسلامی بود و بسیاری از عناصر خارجی را بر وفق "روح" جهان اسلام جذب کرد (حسین نصر، ۱۳۵۰، ص ۱۲).

▪ و اما، کارکرد غیر مستقیم وحی در راستای بسط و گسترش علوم اسلامی، اهمیتی کمتر از کارکرد مستقیم آن ندارد. این کارکرد، نشانگر بسترسازی لازم برای علوم اسلامی است. وحی به صورت غیر مستقیم با ایجاد فرهنگ اسلامی بستری وحیانی برای علوم اسلامی شکل داده است. در واقع وحی چونان روحی است که در کالبد تمدّن اسلامی دمیده شده است و بدون آن تمدّن اسلامی مرده جانی بیش نیست. از نظر دکتر نصر، "وحی" به منزله صورت، و "روحیه و افکار و خصوصیات فکری" اقوامی که وحی بر آنها نازل شد، به منزله ماده است و از ترکیب این صورت و ماده تمدّن اسلامی ایجاد گشت (حسین نصر، ۱۳۵۹، ص ۱۱). در باب تأثیر چشمگیر وحی اسلامی، دکتر نصر در فرازی مهم چنین می گوید: «طلوع علوم اسلامی و تکامل بعدی آنها، بدون توجه داشتن به حضور دائمی "روح وحی اسلامی" و طریقه ای که این وحی جان ها و اعمال و محیط های انسانی و تمدّن مسؤول آفرینش و تکامل علوم را قالب ریزی کرده است، قابل تصور نیست» (احمد آرام، ۱۳۶۶، ص ۱۸) و به گمانم بهتر از این نتوان نقش وحی را بیان کرد.

۵) گفتاری در روش علوم اسلامی

اجازه دهید بحثی هم راجع به روش شناسی علوم اسلام داشته باشیم. منابع شناخت در اسلام محدود به شیوه ای خاص نیست. بالاترین منبع شناخت، وحی (به همان معنای اعمّ) است، و پس از آن عقل شهودی و سپس عقل استدلالی و در پایان هم تجربه. در سنّت اسلامی، به خلاف رویه مدرنیسم که دو منبع اول (که از قضا یقینی و با اهمیت ترند) را به کنار می نهد، تمامی این منابع شناخت به رسمیت شناخته می شوند. دکتر نصر در این باب چنین اظهار می دارد: «محققان و علمای اسلامی، "از مشاهده محسوسات و تجربه" و "استدلال و برهان" و بالاخره "تعقل و ذوق و شهود عرفانی" استفاده کرده و از هر طریقی به صورتی پیوستگی مراتب وجود را به یکدیگر نمایان ساخته اند...» (حسین نصر، ۱۳۵۹، ص ۱۶). دکتر نصر در جای دیگری، "روش"های پذیرفته شده برای کسب معرفت را در اسلام به صورت زیر تصویر می کند (احمد آرام، ۱۳۶۶، ص ۳۹):

▪ راههای کسب علم در اسلام

۱) حقیقت وحی شده (علوم نقلی) عقل خدادادی (علوم عقلی)

۲) علوم حضوری (عقل شهودی، حکمت عرفانی)

۳و۴) علوم حصولی (عقل استدلالی و تجربه)

ولی باز جای تأکید دارد که این منابع شناخت تا جایی مشروعیت دارند که تابع حکمت الهی باشند و ابزار و وسیله ای برای "وصول به توحید" قرار گیرند و نردبانی برای "صعود به عالم معقولات". تا جایی که دکتر نصر معتقد است ابزار عقل استدلالی نیز باید چنین باشد، و در صورتی که از ذات اصلی خود منحرف نشده باشد، خود بواقع (و فطرتاً) به سمت توحید رهنمون است و دقیقاً به همین علت، عقل استدلال سنّتی نسبت به عقل مدرن برتری دارد: «در اسلام برتری عقل، و استدلال (انعکاس ذهنی عقل) در این است که انسان را به وحدت رسانده و به پذیرفتن حقایق دینی هدایت می کند» (حسین نصر، ۱۳۵۹، ص ۴۰). به همین دلیل وفاق کاملی میان عقل و دین (بر سر ایمان) ایجاد می شود. از این رو دکتر نصر معتقد است که اسلام توانسته است در قرون متمادی روح حقیقت طلب مسلمین را ارضا کند، بدون آنکه میان علوم عقلی از یک سو و دین و ایمان از دیگر سو هیچ شکافی ایجاد شود (به خلاف مسیحیت که خصوصاً در رنسانس از انجام این مهم باز ماند) (حسین نصر، ۱۳۵۹، ص ۴۰).

۶) پاسداری از سنّت اسلامی

بگذارید بعد از این همه صحبت از آن گذشته باشکوه، قدری هم از اکنون بگوییم و چاره ای برای آینده بیندیشیم. علومی که زمانی قله های دانش را فتح کرده بودند، اکنون رو به افول گذاشته اند؛ وظیفه مسلمین و علی الخصوص دانشمندان مسلمان برای احیای مجدّد آن علوم مقدّس در این جهان قداست زدایی شده، چیست؟ در این مورد نیز، اجازه دهید جوابی سنّت گرایانه را پی بگیریم.

همان گونه که در مباحث قبلی اشاره ای داشتیم، ایجاد بستر مناسب برای علم اسلامی ـ که خصوصاً از وحی اسلامی منبعث شده باشد ـ ضرورت تام دارد. آنچه بدیهی است، این است که علم اسلامی، در بستری مدرن که هیچ همخوانی و وفاقی با مبانی وحیانی ندارد، قادر به ادامه حیات نیست. بنابراین باید بستر سنّتی لازم برای حیاتش تداوم یابد و از آن پاسداری شود و یا در صورت افول، احیا شود و در غیر این صورت، آرزوی داشتن علم اسلامی خیالی بیش نیست. دکتر نصر بر این مهم تأکید خاصی دارد و اظهار می کند که علوم مقدّس همگی در دل سنّت هایی که در آن پرورده شده بودند "معنا و کاربرد" می یافتند. «اما در این جهان جدید، چون از تابش معنویت زنده ای که به تنهایی می تواند آنها را نمادهای شفافی از واقعیات برین بسازد، فاصله گرفته اند، دیگر آن کار از آنها بر نمی آید» (حسین نصر، ۱۳۷۸، ص ۱۹۷).

همانگونه که دکتر نصر خاطرنشان کرده است، به خاطر زبان نمادگرایانه و رمزآلود علوم سنّتی، قطعاً همواره باید سنّت زنده بماند تا علوم در دل آنها معنا یابند، والاّ نامفهوم و ناکارآمد می گردند. مسأله جدی تر از آنچه که در بادی امر می نماید است؛ حتی ممکن است که به کارگیری این علوم در خارج از زمنیه سنّتی شان، سبب "انحراف" گردد، زیرا این علوم چونان "رموزی" جلوه گر می شوند که "رمزگشایشان" دیر زمانی است که مفقود گردیده است. در غبار نور سنّت، علوم سنّتی «ممکن است مایه کج روی و حجابی گردند که طالبی را از "آن امر ضروری" منحرف سازند، به جای آنکه علومی باشند که به جهانی که انسان را احاطه کرده است، معنای نهایی بخشد» (حسین نصر، ۱۳۷۸، صص ۱۹۷-۱۹۸).

ولیکن، دکتر نصر تأکید می کند برای آنان که سنّت هنوز در وجودشان پرتوافشانی می کند، این علوم هنوز کارگشایند: «فقط برای کسانی که جهان سنّتی در نظرشان واقعیتی زنده است، این علوم می تواند کلیدهایی حیاتی برای درک کیهان و مددکار سفرشان در این کیهان و به ماورای کیهان گردند» (حسین نصر، ۱۳۷۸، ص ۱۹۸).

ارجاعی به گذشته برای یافتن مسیر و طریق آتی لازم می آید. در همان آغاز تمدّن اسلامی نیز، نهادینه شدن سنّت در جامعه و تشکیل جامعه سنّتی (اسلامی) زمینه ایجاد علوم اسلامی شد. دکتر نصر با اشاره به این مهم می گوید: «تنها پس از استقرار و استحکام بنیان "جامعه اسلامی" بود که بتدریج شجره وحی محمدی (ص) ثمر بخشید و علوم گوناگون تزویج یافت و علمای بنامی در هر رشته ظهور کردند که در قرن چهارم و پنجم، علوم اسلامی را به اوج خود رساندند» (حسین نصر، ۱۳۵۹، ص ۲۷). چونان کار سترگی دیگر بار و به دیگر طریق لازم آمده است.

۷) احیای علوم اسلامی

پس از بحث راجع به فراهم آوردن بستر لازم، بحث بسیار مهمّی در باب خود علوم اسلامی و احیای مجدد آن را مطرح می نماییم. دکتر نصر در مقاله ای موجز تحت عنوان «جهان بینی اسلامی و علم جدید» رویکردی ایجابی را مطرح کرده و پنج اقدامی را که در جهت احیای علوم اسلامی در زمان کنونی اهمیت حیاتی دارند بر می شمرد. در مقاله فوق الذکر قبل از اشاره به این اقدامات، وی به تفاوت و تعارض بنیادین میان علم اسلامی و علم غربی اشاره می کند، با این هدف که ما را بر حذر دارد از اینکه به استفاده از علم غربی دل خوش کنیم: «جذب کامل "علم غربی" فقط با جذب "جهان بینی" آن انجام می شود که در آن صورت پیامدهای آن برای "نگرش اسلامی" به واقعیت طبیعی و فوق طبیعی یقیناً "فاجعه آمیز" خواهد بود» (حسین نصر، ۱۳۷۷، ص ۵۳).

اقدامات اساسی در جهت احیای علم اسلامی به ایجاز در ذیل خواهد آمد و خواننده را جهت تفصیل به اصل مقاله رجوع می دهیم:

▪ اتکای بر دیدگاه اصیل اسلامی

از نظر دکتر نصر، اولین اقدام ضروری که باید در راه دستیابی به علوم اسلامی انجام داد، پایان دادن به "نگرش پرستش گرانه" به علم و فناوری مدرن و به کنار نهادن "عقده حقارت" موجود در بین آنهاست. "علم گرایی" و همین عقده حقارت سبب گشته اند که عرصه برای نقد صحیح علم غربی و مهم تر از این برای فعالیت علوم اسلامی تنگ گردد. راه گریز از این مخمصه، تأکید بر "دیدگاه اصیل اسلامی" (که بر جهان بینی مستقل اسلامی ابتنا دارد و ریشه های آن در وحی الهی نهفته است) است؛ «فقط با اتّکا بر "دیدگاه اصیل اسلامی" می توان بر "عقده حقارتی" این چنین رایج در بین به اصطلاح روشنفکران مسلمان امروزی فائق آمد و زمینه را برای فعالیت علمی خلاّقانه با توجه به جهان بینی اسلامی مهیا ساخت» (حسین نصر، ۱۳۷۷، صص ۵۴ - ۵۵).

▪ تدوین جهان بینی اسلامی و فلسفه علم اسلامی

الف) تدوین جهان بینی اسلامی: «باید "منابع اسلامی سنّتی" از قرآن کریم و حدیث گرفته تا همه "آثار سنّتی" مربوط به علوم، فلسفه، الهیات، کیهان شناسی و تکایر اینها را عمیقاً بررسی کرد تا بتوان "جهان بینی اسلامی" و خصوصاً مفهوم اسلامی طبیعت و علوم طبیعی را تدوین کرد.» دکتر نصر تأکید می کند که چنین کاری باید در چارچوب "سنّت فکری اسلامی" و به دور از اندیشه ها و ایدئولوژی های مدرن و تأثرات اینها صورت بگیرد و نباید به هیچ وجه «تقلید دست دوم از دیدگاه غربی باشد». نکته بسیار مهم دیگر در "تدوین جهان بینی اسلامی"، بررسی عمیق و فهم "تاریخ علم اسلامی" ـ «که علوم اسلامی آینده باید خود را با آن پیوند دهند تا بتوانند به شاخه تازه درختی تبدیل شوند که در "وحی اسلامی" ریشه دارد» ـ است و این کار ضرورت تامّ دارد، ولیکن باید توجه شود که به دور از "استنباط های پوزیتیویستی مدرن" صورت گیرد (حسین نصر، ۱۳۷۷، صص ۵۴-۵۵).

ب) تدوین فلسفه علم اسلامی: «به همین ترتیب، باید فلسفه اسلامی مناسبی در مورد علم، تاریخ اسلامی علم و حتی تاریخ کلی علم به وجود آید که روش شناسی ها، تعاریف و اهداف خاص خود را دارد» (حسین نصر، ۱۳۷۷، ص ۵۵).

▪ شناخت عمیق علم غربی

دکتر نصر قائل به تفکیک میان "حقایق علمی" موجود در علم مدرن از "تفسیر فلسفی" آنهاست؛ "حقایق علمی" را می توان به خدمت علوم اسلامی آتی گرفت ولیک باید تفسیر فلسفی مضمر در آنها را وانهاد. نقد و وانهادن آن تفسیر فلسفی در گرو "شناخت عمیق علم غربی" و بعلاوه آشنایی عمیق با "جهان بینی اسلامی" است و به همین ترتیب جذب و استحادی "حقایق علمی" علم مدرن نیز از طریق همین دو، قابل انجام است. دکتر نصر چنین می گوید:«هرگز نمی توان بدون شناخت از هر یک از رشته های علمی، به فهم، نقد، تلفیق و یا ارتقای آن پرداخت.» و از این رو «پیشنهاد ما این بوده است که علم غربی را ["توسط دانشجویان مسلمان در رشته های علوم محض" از قبیل فیزیک و شیمی] به بهترین وجه فرا گیریم و در عین حال "شالوده های فلسفی و نظری" آن را مورد نقد قرار دهیم. سپس از رهگذر تسلط بر این علوم به "اسلامی کردن علم" بپردازیم که مبتنی بر برداشتن گام های آتی در "چارچوب جهان بینی اسلامی" و تمایز امور متکی بر "حقایق علمی" از چگونگی "تفسیر فلسفی" آنها خواهد بود.» و بدین طریق، دانشمندان مسلمانی که از این دو شناخت (شناخت عمیق علم غربی و شناخت کامل جهان بینی اسلامی) بهره مندند، می توانند علم غربی را در جهت علم اسلامی هدایت کنند (چنانکه غربیان در رنسانس عکس آن را انجام دادند) (حسین نصر، ۱۳۷۷، صص ۵۵ - ۵۶).

مسلمانان تمدن اسلامی تجربه موفّقی در باب چنین تلفیقی داشته اند و همان گونه که قبلاً گفتیم قسم مهمی از این موفقیتشان (علاوه بر تسلطشان بر علوم یونانی و...) به خاطر ابتنای بر "وحی" و جهان بینی وحیانی بود.

▪ احیای علوم سنّتی

چنین اقدامی نتایج مهم فراوانی در بر دارد. از جمله این نتایج مقابله با "ادعاهای انحصارطلبانه علم مدرن" است که حقیقت علمی را یکسره در ملکیت خویش قلمداد می کند. دیگر اینکه «موجب اعتماد بیشتر مسلمین به فرهنگ خود می شود»، علاوه بر "پیامدهای عظیم اجتماعی و اقتصادی" که در بر دارد. نتیجه مؤثر دیگر این اقدام، "احیای کارکرد این علوم" در جهان فکری اسلام است. دکتر نصر در این باره می گوید: «کمتر می توان در مورد اهمیت نقش احیای آن دسته از علوم اسلامی سنّتی مبالغه کرد که پیوند دهنده دانش پژوهان سنّتی با کارورزان علم جدید و نیز ابزار اصلی برای احیای کارکرد علم در جهان فکری اسلام است.» تأکید دکتر نصر خصوصاً بر علم های "پزشکی"، "کشاورزی" و "معماری" متمرکز است و اینکه چنین اقدامی باید در هر زمان و مکان ممکن صورت گیرد (حسین نصر، ۱۳۷۷، ص ۵۷).

▪ تلفیق مجدد علم با اخلاق

در این زمینه باید تأکید کرد که اخلاقی بودن خود دانشمندان مسلمان کافی نیست، بلکه "علم اسلامی" نیز باید از "حیث فلسفی و جهان بینی" با اخلاقیات عجین باشد. اهمیت این اقدام به قدری است که دکتر نصر آن را مهم ترین اقدام از پنج قدم مذکور برمی شمرد و می گوید: «مهم ترین اقدام برای "ایجاد علم اسلامی واقعی" تلفیق مجدّد علم با اخلاق نه از طریق شخص دانشمند بلکه به کمک "ساختارهای نظری و شالوده های فلسفی" علم است». و باید تأکید کرد که چنین تلفیقی در علم غربی وجود ندارد زیرا خود اخلاقیات مسیحی رایج متکی بر جهان بینی علم مدرن است. وظیفه چنین تلفیقی به صورت مشترک بر عهده چند گروه از علما و دانشمندان اسلامی است: «البته این وظیفه به عهده اخلاق شناسان، فیلسوفان و الهیون مسلمان است [که باید شناختی از کیهان به دست دهند که با هنجارهای اخلاقی سازگار باشد]، اما خود دانشمندان [مسلمان] هم باید در آن سهیم باشند. در واقع، نمی توان یک علم اصیل اسلامی به وجود آورد که از حیث فلسفه و جهان بینی با اخلاقیات اسلامی عجین نباشد» (حسین نصر، ۱۳۷۷، ص ۵۸).

دکتر نصر خاطرنشان می سازد که شکل گیری "علم اصیل اسلامی" بر اساس "علم اسلامی سنّتی"، ضرورتی تامّ برای تحقّق تمدّن اسلامی است و تنها راه جلوگیری از انحطاط کنونی بشر مدرن است (حسین نصر، ۱۳۷۷، ص ۵۸).

۸) مسؤولیت دانشمندان مسلمان

دانشمندان مسلمانی که مستقیماً در حوزه علوم اسلامی و با دغدغه ایجاد علم اصیل اسلامی فعالیت می کنند، می توانند در یک یا چند مورد از اقدامات اساسی فوق شرکت جویند. ولی برای بقیه (دانشمندان مسلمانی که در حوزه فوق ـ به هر دلیلی ـ وارد نشده اند) نیز دکتر نصر پیشنهاداتی دارد (حسین نصر، ۱۳۷۷، ص ۵۹):

▪ خاطرنشان ساختن محدودیت های علوم مدرن

از جمله محدودیت های نظری علوم مدرن، جدایی آن از اخلاقیات، خطرات علم گرایی و ...، همچنین نشان دادن تأکید همه جانبه مسلمانان بر اخلاقیات است.

▪ بحران زا بودن علم مدرن

این دسته از دانشمندان می توانند بر این مهم تأکید ورزند که کارکردهای علم مدرن در رابطه با انسان و طبیعت بحران زا و اختلال آفرین بوده است (ایجاد بحران محیط زیست و بحران اخلاق).

▪ بسط نگرش اسلامی

این دانشمندان مسلمان «می توانند بر اهمیت همه پدیده ها به عنوان "آیه های الهی" در ورای واقعیت مادّی آنها» که مطابق با نگرش اسلامی به این پدیده ها است، تأکید ورزند. بدین ترتیب تمامی دانشمندان مسلمان در احیای علوم اسلامی سهمی ایفا کرده اند.

● نتیجه گیری

سعی ما بر آن بود تا در این مقاله از رهگذر نقد علم مدرن، راهی برای توجه مجدد به علوم سنّتی، و به طور اخصّ علوم اسلامی، بگشاییم؛ علومی که به رغم ضرورت تامشان و نیاز بشر امروزی بدان، بدلیل سیطره "علم گرایی" و از خودباختگی مورد غفلت واقع شده است.

احیای علوم اسلامی جز از طریق تمسّک به سنّت اصیل اسلامی ـ جهان بینی وحیانی (توحیدی ـ سلسله مراتبی)، علوم سنّتی اسلامی و اخلاق اسلامی ـ و همچنین شناخت عمیق علوم غربی و نقد آن حاصل نمی آید.

سید عقیل حسینی / دانشجوی کارشناسی ارشد رشته معارف اسلامی و اقتصاد دانشگاه امام صادق (بررسی آرای دکتر نصر در باب علوم اسلامی)

پی نوشت ها:

- نظر به اهمیت فراوان این اصل و خصوصاً تأثیر آن در شکل دهی نگرش مدرن، دکتر نصر در همین کتاب در فصلی مجزا،‌ به طور مشروح آن را مورد نقّادی قرار داده است (نک به: نیاز به علم مقدّس، فصل دهم: «نقدی سنّتی بر مفهوم پیشرفت انسان از رهگذر تطوّر مادّی»).

- Symbolism

- مراد از وحی در اینجا، معنای عام آن است؛ و علی ‌الخصوص شامل قرآن و همچنین احادیث (خصوصاً احادیث قدسی و بعلاوه سایر احادیث ائمه که همگی طبق اعتقاد شیعه، به طور غیر مستقیم مبدأی الهی دارند) می ‌باشد.

- در جای دیگری نیز دکتر نصر بر همین موضوع تأکید می‌ کند: «قرآن و حدیث روی هم رفته سرچشمه همه امور اسلامی در همه زمینه ‌هاست و بالاخص در علوم اسلامی.»

- Intellect

- Reason

- انتقادهای دکتر نصر و دیگر سنّت‌گرایان از علم مدرن بسیار بیش از اینهاست و جنبه‌های بسیاری را در بر می‌گیرد و در باب آن کتابها و مقالات متعدد نوشته‌اند؛ ولیک در اینجا بدلیل جلوگیری از اطاله کلام از آن چشم پوشی می‌کنیم و خواننده را بدانها رجوع می ‌دهیم (از جمله نک به: رنه‌گنون، سیطره کمیت و علائم آخر زمان و همچنین مقالات: اسلام و علم مدرن، دکتر نصر، رسالت ۲۳/۳/۸۱؛ تأملاتی درباره اسلام و اندیشه مدرن، همو، پژوهشنامه ‌متین شماره دوم و...).

- Scientism

- تأکیدات از مؤلف مقاله است.

- تأکیدات از مؤلف مقاله است.

- تأکیدات از مؤلف مقاله است.

منابع و مآخذ:

۱. آرام، احمد (به اهتمام) (۱۳۶۶)، علم در اسلام [حسین نصر]، تهران: انتشارات سروش.

۲. گنون، رنه (۱۳۶۵)، سیطره کمیت و علائم آخر زمان،‌ علی‌محمد کاردان (مترجم)، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، چاپ دوم.

۳. نصر، حسین (۱۳۵۰)، علم و تمدن در اسلام، احمد آرام (مترجم)، تهران: نشر اندیشه.

۴. نصر، حسین (۱۳۵۹)،‌ نظر متفکران اسلامی درباره طبیعت،‌ تهران:‌ انتشارات خوارزمی، چاپ سوم.

۵. نصر، حسین (۱۳۷۷)، جهان‌بینی اسلامی و علم جدید، ضیاء تاج الدین؛ (مجله) نامه فرهنگ، شماره ۳۰، دوره هشتم.

۶. نصر، حسین (۱۳۷۸)، نیاز به علم مقدّس، حسن میانداری (مترجم)، ویراستاری احمد جلیلی، قم: مؤسسه فرهنگی طه.



همچنین مشاهده کنید