پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

هویت و جوانان


هویت و جوانان

در عصر حاضر, پرداختن به مقوله جوان و روان و بازیابی آرمان و آرزوهایی که در این بخش از زندگی در اذهان آدمی در سیلان است, چه بسا ممکن است سرنوشت یک نسل را به سمت راه صحیح و درست رهنمون سازد و این مهم, به نتیجه نمی رسد, مگر با ارائه راه حل های کاربردی و مجرب

مقدمه

در عصر حاضر، پرداختن به مقوله جوان و روان و بازیابی آرمان و آرزوهایی که در این بخش از زندگی در اذهان آدمی در سیلان است، چه بسا ممکن است سرنوشت یک نسل را به سمت راه صحیح و درست رهنمون سازد و این مهم، به نتیجه نمی‌رسد، مگر با ارائه راه‌حل‌های کاربردی و مجرب.

آنچه فکر جوان امروزی جامعه را به خود مشغول کرده، امنیت فردا در جهت رسیدن به حداقل‌هایی است که هر آدمی حق داشتن آنها را دارد. ایمان و در پرتو آن، آرامش درونی، تنها چیزی است که می‌تواند امید به زندگی و تلاش، در راه نیل به اهداف قشر جوان را تضمین کند. مشکلات و دغدغه‌های فکری حاصل از برخوردهای اجتماعی و مسائل پیرامون خود، در همه اعصار وجود دارد و فقط این بشر است که می‌تواند بدون توجه به اطراف خود در خویشتن خویش فرو رفته و راه درست و عاقلانه را برگزیند و معنا و غایت زندگی را کشف نماید.در این صورت است که به هویت واقعی خویش دست یافته و قادر خواهد بود خود را از تکاپوی کاذب و بحران‌های تدریجی برهاند. نگارنده در این مقاله سعی دارد تا با پرداختن به مسأله روز و مهم بحران هویت و مسائل مربوط به آن، در نهایت، راه‌حل‌های پیشنهادی را با توجه به نظرات اسلام و نیز دانشمندان این فن تبیین نماید.

هویت، عبارت از مجموعه خصوصیات و مشخصات اساسی اجتماعی و فرهنگی و روانی و فلسفی و زیستی و تاریخی همسان است که به رسایی و روانی بر ماهیت یا ذات گروه، به معنی یگانگی یا همانندی اعضای آن با یکدیگر، دلالت کند و آنها را در یک طرف زمانی و مکانی معین به طور مشخص و قابل قبول و آگاهانه از سایر گروه‌ها و افراد متعلق به آنها متمایز سازد. انسان، دارای سه هویت است: هویت شخصی، هویت صنفی، هویت باطنی. شناخت هویت اول، شناخت منشأ بدنی انسان است؛ پدر، مادر، اصل، تبار، اقلیم، آب، خاک، نور، شهر و محله، همگی در ساختن هویت اول مؤثرند. هویت دوم، هویت فکری و فرهنگی است، که بدانیم در چه بستر فکری و ایدئولوژی و نظام آموزشی و مبانی اعتقادی نشأت گرفته‌ایم. هویت سوم، هویت باطنی است. در شناخت این هویت نیز باید مرکز نشأت یافتن آن را بشناسیم. هویت باطنی ما، روح ما، از چه چیز و از کجا پیدا شده و نشأت یافته است؟ کسی که این هویت را، یعنی روح و باطن خود را، به درستی بشناسد، می‌داند که از ماوراءالطبیعه طبیعت، از خدا، نشأت یافته است. معمولاً افراد و گروه‌های مختلف اجتماعی الزاماً به یک هویت، وابسته نیستند و می‌توانند هویت‌های مختلفی را پذیرفته باشند. مثل هویت قومی، هویت دینی، هویت زبانی، هویت ملی، هویت جنسیتی و هویت مربوط به گروه‌های شغلی. بنابراین، یکی از معضلات هویت، وجود هویت‌های مضاعف است. لیکن، باید تلاش کنیم، وجه اشتراک بین هویت گروه‌های مختلف را پیدا کنیم و هنر بحث هویت هم این است که از لابه‌لای همه هویت‌های ظاهراً مضاعف، بتوان وجوه اشتراک آنها را پیدا کرد.

●بحران هویت

از میان روانشناسان، اریکسون بر مفاهیم هویت (حس درونی این همانی که علی‌رغم تغییرات خارجی، ثابت می‌ماند)، بحران هویت و آشفتگی هویت تأکید می‌نماید.بحران هویت واژه‌ای است که به وسیله وی برای توصیف عدم توانایی نوجوان در قبول نقشی که جامعه از او انتظار دارد به کار رفته است. برخی دیگر از صاحب‌نظران در توصیف بحران هویت چنین اظهارنظر کرده‌اند:جدی‌ترین بحرانی که یک شخص با آن مواجه می‌شود، در خلال شکل‌گیری هویت رخ می‌دهد، این بحران بدان جهت جدی است که عدم موفقیت در رویارویی با آن پیامدهای بسیاری دارد. شخصی که فاقد یک هویت متشکل است در خلال زندگی بزرگسالیش با مشکلات متعددی مواجه خواهد شد. اریکسون خاطرنشان می‌سازد که برای هر فردی امکان دارد بحران هویت روی دهد و منحصر به دوره نوجوانی یا جوانی نیست و از نگاهی دیگر بحران هویت اینگونه تعریف شده است: عدم موفقیت یک نوجوان در شکل دادن به هویت فردی خود، اعم از اینکه به علت تجارب نامطلوب کودکی و یا شرایط نامساعد فعلی باشد، بحرانی ایجاد می‌کند که بحران هویت یا گم‌گشتگی نام دارد. آیا احراز هویت برای نسل جوان یک ضرورت است؟

باید موضوع هویت را از این منظر بنگریم که آیا اهمیت آن در حدی است که بتوان به عنوان یک نیاز اساسی بدان پرداخت؟ اریک فروم، جامعه‌شناس و روانکاو آلمانی معتقد است: فرق انسان با حیوان ابتدا در نیازهای اختصاصی اوست؛ از این رو شناخت او بدون آشنایی با این نیازها میسر نخواهد بود. این نیاز بدین قرار است: نیاز به تعالی، نیاز به وابستگی، نیاز به هویت (همانندی)، نیاز به رجوع به اصل و نیاز به وسایل راه‌یابی به این مقوله‌ها، نیاز به هویت را که با این بحث ارتباط می‌یابد، توضیح خواهیم داد.

●نیاز به هویت

او می‌گوید: هر فرد آدمی مایل است به اینکه هویت خاصی داشته باشد، از این روی می‌کوشد که خویشتن را دریابد و بشناسد. در عین حال می‌خواهد فردی باشد ممتاز و برای رسیدن به این مقام خود را به شخص یا گروهی از اشخاص نسبتاً مبرز و ممتاز، مرتبط می‌کند یا به اصطلاح، خویشتن را با آنها همانند می‌سازد تا به واسطه امتیاز و تشخصی که آن فرد با گروه‌ها دارد تا حدی صاحب تشخص و امتیاز گردد. در حقیقت، منظور اریک فروم این است که هر انسانی به احساس خاص و منحصر به فرد بودن نیاز دارد. اگر نتواند این احساس را از طریق خلاقیت ایجاد کند، آن را از راه همانندسازی با انسان‌های دیگر تحقق می‌بخشد. لذا شخصیت هر انسانی بر اساس فرصت‌ها و امکاناتی که شرایط جامعه و فرهنگش برای او فراهم می‌آورند شکل می‌گیرد.در مجموعه گزارش‌هایی که به وسلیه گروه‌ نویسندگان و منتقدان طراز اول باشگاه معروف رم در سال ۱۹۸۲ منتشر شده، به صراحت بحران مدرن به عنوان بزرگ‌ترین خطر زمینه‌ساز زوال فرهنگی و اخلاق جوان امروز، تلقی گردیده است. آثار این بحران در تمام شئون زندگی کشورهای پیشرفته، در حال توسعه و عقب‌مانده به چشم می‌خورد.در واقع، هر کدام از آنها به دلایل و شرایط خاص خود، درگیر این بحران و زوال فزاینده ارزش‌ها و هنجارهای فرهنگی و اجتماعی شده‌اند. جامعه مدرن غرب، انسان‌ها را آن چنان به رفاه و تن‌آسایی عادت داده است که اساساً کمتر کسی دغدغه‌ای از زوال فرهنگ و اخلاق در ذهن خود دارد. در حقیقت این نوع بی‌حسی و کرختی اجتماعی است که امروزه مدرنیسم به آن دچار شده است. بی‌تردید، جامعه امروزی نمی‌تواند پیوسته در سوگ شکوه و عظمت تمدن و فرهنگ دیرین بنشیند و آن چنان تمام حواسش را به گذشته معطوف می‌کند که زمان حال و آینده فراموشش شود. چرا که قافله تمدن بشری پیوسته در حرکت است و یک لحظه غفلت و رکود، فاصله بین ملت‌ها و فرهنگ‌ها را فرسنگ‌ها از هم دور می‌کند، اما این دغدغه نباید آنگونه تعبیر شود که همه جوامع برای رسیدن به رونق و تعالی ناگزیر از عبور یک مسیر هستند. طبعاً کشورهایی که از حیث منابع مادی و معنوی، ابتکارات و اختراعات غنی‌ترند، با سرعت و ظرفیت بیشتری راه پیشرفت و ترقی را طی می‌کنند، ولی معلوم نیست در پایان راه کدام یک به سعادت واقعی برسند. چراکه امروزه کاملاً بر ما معلوم و مشهود است که رفاه بیشتر، سرعت افزون‌تر، توسعه فراگیرتر و ... الزاماً به شکوفایی، سعادت و آرامش بیشتر انسان نمی‌انجامد.در گرماگرم بحران، مواضع نادرست و ساختگی، به صورت امور روزمره درمی‌آیند. همگی به نسل خودشان هم دروغ می‌گویند؛ مثل اینکه خود را در لفافه سبک‌های هنری، در نظریات، در نهضت‌های سیاسی ناهمدل، تهی‌مایه، خالی از باورهای اصیل می‌پوشانند. این نسل‌ها به چهل سالگی که نزدیک می‌شوند، میان تهی و خالی‌اند، چون در آن سن، دیگر امکان زندگی کردن با اوهام وجود ندارد. شخص در این سن باید حقیقت خویش را دریابد. انسان بدون باور و اعتقاد وجود ندارد. بخواهیم یا نخواهیم، زندگی کردن؛ یعنی داشتن باور و اعتقاد به چیزی درباره جهان و درباره خویشتن خویش. زندگی بحرانی یعنی وضعیتی که در آن انسان، تنها باورهای منفی دارد، وضعیت وحشت‌آوری است. باورهای منفی نداشتن، احساس مسلمی درباره امور پراهمیت است و مانع می‌شود که انسان با دقت، نیرو، اعتماد، همدلی، اشتیاق در مورد کارهای آینده‌اش تصمیم بگیرد. نمی‌تواند زندگی‌اش را با چیزی دمساز کند و قادر به استقرار زندگی‌اش در چارچوب هدف و سرنوشت خاصی نیست.در هنگامه بحران، کسی نمی‌داند هر آدمی واقعاً چیست و چه کاره است، چون در واقع چیز مشخصی نیست؛ امروز چیزی است و فردا چیز دیگر. آدمی را در نظر بیاورید که کاملاً حس جهت‌یابی‌اش را از دست داده باشد، چند گامی که به یک سمت برمی‌دارد و سپس در جهتی دیگر ـ و شاید در جهت مخالف جهت اول ـ گام می‌نهد. جهان و اعتقادات ما نسبت به جهان، حس جهت‌یابی ما را تشکیل می‌دهند و سمت و سوی ما را تعیین می‌کنند، همچون قطب‌نمایی جهت حرکت‌ها و اقدام‌های ما را مشخص می‌سازند. انسان بحرانی، بدون جهان و به حال خود رها شده است، به درون آشوب‌ها و نابه‌سامانی‌های یک محیط ناب افتاده و در یک وضعیت حسرت‌بار فاقد هر نوع جهت‌یابی گرفتار شده است.انسان برای اینکه عملاً همانی باشد که هست راهی ندارد جز اینکه به درون خویش بخزد؛ یعنی قبل از عمل، قبل از اظهار عقیده در مورد چیزی، لحظه‌ای درنگ کند و به جای انجام دادن کاری یا اندیشیدن به چیزی که قبل از همه به ذهنش متبادر می‌شود، با خویشتن خودش همراه شود و به خلوت پناه ببرد تا بتواند تصمیم بگیرد. از میان عقاید و اعمال متعددی که پیش روی او وجود دارند، آنهایی را برگزینند که به راستی به خود او تعلق دارند. متمرکز شدن در خود و فرو رفتن در خویش دقیقاً نقطه مقابل زندگی شتابزده و مغشوش است؛ زندگی مغشوش یعنی اینکه به چیزهای موجود در پیرامونمان اجازه بدهیم در امور و اعمال ما تصمیم بگیرند؛ ما را ماشین‌وار از این سو به آن سو بکشانند؛ و بدون هیچ نظم و قانونی ما را با خود ببرند. مردی که خودش است، در خود متمرکز است، مردی که همیشه مراقب خودش است، اجازه نمی‌دهد کنترل از دستش خارج شود، نمی‌گذارد این خویشتن او از خودش دور شود، از خودش بیگانه شود، به چیزی جز خودش، به چیزی که نیست تبدیل گردد.نقطه مقابل خویشتن، خود بودن و در درون خود جای گرفتن، وضعیت دگر بودن، تزلزل و سردرگم بودن است.هر آنچه بیرون از خویشتن من باشد، چیزی که مرا در برگرفته است و آن جهان فیزیکی، جهان انسان‌های دیگر، جهان اجتماعی است. اگر اجازه دهم چیزهای پیرامون من یا عقاید دیگران بر من تأثیر بگذارند، دیگر خودم نیستم؛ بلکه دستخوش دگربودگی، تغییر، سردگمی شده‌ام. انسان در حالت دگربودگی و برون از خود بودن، خصلت اصیل خود را از دست می‌دهد و زندگی کاذبی را سپری می‌سازد.

وقتی به مقایسه انسان یا حیوان می‌پردازیم تقابل میان درک و خود بودن و دگربودن را روشن‌تر می‌کنیم. بی‌شک، مهم‌ترین مکانیسم هر موجود زنده توجه است. توجه حیوانات به محیط فیزیکی و محوطه دوروبرشان، آنی قطع نمی‌شود و نسبت به محیط، در حال آماده‌باش هستند و گویی نسبت به اندک تغییری در محیط پیرامونشان دلواپس می‌شوند و اگر بنا بود آدمی هم مثل جانوران تا به این اندازه متوجه محیط اطرافش باشد، زندگی او چه وحشتناک می‌شد. وضعیت انسان به گونه‌ای است که می‌تواند کم‌وبیش نسبت به آنچه در محیط زندگی‌اش و در جهان خلقت می‌گذرد، بی‌اعتنا باشد و اوقات از زندگی را صرف توجه به درون خویش و هدایت زندگی درونی خویش سازد. همین ظرفیت و قابلیت، با همه سادگی‌اش، امکان می‌دهد انسان به گونه‌ای که ما می‌بینیم وجود داشته باشد. به یمن این قابلیت می‌تواند به جهان خارج و به محیط و چشم‌انداز پشت کند، از آن بیرون آید، به درون خویش گام نهد. اما حیوان چنین نیست. مدام در خارج است، مدام دیگری است، همواره مراقب محیط و چشم‌انداز خودش است. نه خانه‌ای و نه کاشانه‌ای، نه درونی و بنابراین فاقد «خویشتن» است. در زندگی نوجوانان و جوانان، هیجانات، جایگاه مهمی داشته و غالباً ارضاکننده به نظر می‌رسد. با این حال اگر هیجانات به حد اشباع برسد و تمامی وجود آن را مسخر کند، جای نگرانی است. به عنوان مثال مسابقات ورزشی به ویژه فوتبال در خلق هیجانات نیرومند،بی‌رقیب به نظر می‌رسند ولی زمانی که هیجانات مذکور پس از مسابقات فرو نشست، احساس تنهایی، بی‌برنامگی و کلافه بودن، بر وجود جوانان سنگینی می‌کند و به بیهودگی زندگی می‌اندیشند.

ایراد اساسی و مهمی که در این پدیده به نظر می‌رسد، وجود هیجانات نیرومند نیست بلکه این عامل در حد اعتدال، ضروری زندگی است ولی چنانچه هیجانات مذکور با شخصیتی درون‌تهی پیوند خورد، یافتن جایگزین مناسب و قابل قبول، کاری بس دشوار خواهد بود. در مقابل چنانچه نسل جوان، از لحاظ فکری و فرهنگی، پرمایه و غنی بوده و پایه‌های محکمی برای تفکر، جهان‌بینی و معنای زندگی داشته باشند، هیجانات شدید و زودگذر را به درستی جذب نموده و در ترکیب شخصیت خویش، به گونه‌ای معقول، وارد می‌کنند و در صورت سپری شدن زمان هیجانات، چیزی در درونشان می‌یابند که وجود و زندگی آنها را معنا کند.هویت، به جوان احساس عمیق، ارزشمند و قابل قبول می‌بخشد که در صورت تنها بودن نیز، احساس تنهایی و بی‌کسی نمی‌کند.

اما آنچه «هویت دینی» به نسل جوان می‌دهد:

۱.پاسخ به پرسش‌های بنیادین: اولین و مهم‌ترین دستاور هویت دینی پاسخ به پرسش‌های بنیادین و عمیق آدمی است. ساموئل هانتینگتون معتقد است: «دین برای کسانی که با پرسش‌هایی از این دست روبه‌رو هستند که: من کیستم؟ و به کجا تعلق دارم؟ پاسخ‌های قانع‌کننده‌ای دارد».

۲.جهت بخشیدن به زندگی: ساموئل هانتینگتون می‌نویسد: «دین به زندگی نخبگان نوپای جوامعی که در حال مدرن شدن هستند، جهت و معنا می‌دهد». امام راحل نیز در تبیین رابطه اسلام و زندگی بر جامعیت و شمول همه‌جانبه دین تأکید نموده و می‌گویند: «مذهب اسلام، همزمان با اینکه به انسان می‌گوید که خدا را عبادت کن و چگونه عبادت کن، به او می‌گوید، چگونه زندگی کن».

۳. رویکرد مثبت به آینده: احراز هویت دینی برای نسل جوان، به منزله تقویت روحیه امیدواری و نشاط برای آینده‌ای بهتر است؛ زیرا از جلوه‌های دین مبین اسلام، انتظار حکومت جهانی حضرت مهدی (عج) است و نسلی که منتظر است، در حقیقت به فردایی امیدوار می‌باشد که به مراتب بهتر از امروز است.

۴.وحدت اعتقادی: برنارد لویس، معتقد است: «در جهان اسلام، در موارد اضطرار مسلمانان، بارها این تمایل را نشان داده‌اند که در قالب یک وحدت دینی، هویت بنیادین و ایمان خود را بازیابند، یعنی هویتی که نه با معیارهای قومی یا سرزمینی، بلکه به وسیله اسلام، تعریف شده است».

۵.هویت دینی، زمینه‌ساز هویت تمدنی: رابطه ادیان و تمدن‌ها یکی از مباحث مهم و تعیین‌کننده در میان تاریخ‌نگاران و تمدن‌شناسان است. وایتهد معتقد است: «مسلمانان، خود تمدن گشتند و دانش و ادب و فرهنگ را از سقوط نجات دادند».

۶.مقبولیت اجتماعی: دینداری، نه تنها پاسخ به یک نیاز فطری است بلکه بر پذیرش اجتماعی نیز اثرگذار است؛ زیرا فطرت‌های پاک، زلال و خدایی، آنهایی را که موحد و خداجویند، بیش از دیگران، مورد اعتماد می‌دانند هرچند خود به دلایل آن آگاه نباشند.

در روایتی از امام معصوم (ع) نقل شده است که فرمودند: «آن کس که رابطه خود را با خدا اصلاح کند، خداوند رابطه‌اش را با دیگران اصلاح خواهد کرد».

۷.شأن و منزلت جوانی: هویت دینی، جوان را در جایگاهی ارزشمند و رفیع قرار می‌دهد و تعابیر والایی را در شأن او عرضه می‌دارد. دین، از یک سو جوان را به ملکوت نزدیک‌تر از دیگران می‌داند و از سوی دیگر معتقد به تکریم و بزرگداشت وی می‌باشد و بر مبنای مکلف شدن به تکلیف الهی، او را هم‌تراز و هم‌شأن بزرگسالان می‌داند.

«در حدیثی از رسول اکرم (ص) آمده است که فرمودند: فضیلت جوان عابد که از آغاز جوانی عبادت کند بر پیری که وقتی سن بسیار یافت، عبادت کند، همچون فضیلت پیغمبران بر سایر مردم است».

۸.معنا بخشیدن به جهان: در حقیقت باید اذعان کرد که پیوند نسل جوان و دین در عالی‌ترین تجلی آن، موجب احساس همدلی و یگانگی با جهان هستی می‌شود. چنین فردی با طبیعت زیبا، ستارگان درخشان، کوه‌ها و دره‌های مرموز و باابهت، احساس خویشاوندی می‌کند. ویلیام جیمز در تحلیل زیبایی که از نقش دین ارائه می‌دهد، می‌نویسد: «وقتی که خدا را در همه چیز می‌بینیم، در پست‌ترین چیزها، عالی‌ترین حقایق را درخواهیم یافت، حقیقتاً که دنیا، دنیای دیگر جلوه خواهد کرد». برخی از صاحبنظران تمدن‌شناس نیز بر این باورند که هویت دینی، معنای جدیدی به جهان می‌بخشد.

دانشگاه، هدف یا وسیله

غالب جوانان، آینده خود را از دریچه دانشگاه می‌بینند و ارزیابی می‌کنند. در نظر آنان، دانشگاه کانونی است که امیدها، آرزوها و آرمان‌هایشان بدانجا ختم می‌شود. چنانچه جوان به دانشگاه راه یابد و پیوند او با دانشگاه برقرار شود، گویی بخش دیگری از هویت اجتماعی‌اش، تکوین می‌یابد. در این صورت برای مدت کوتاهی، دغدغه‌ای از جهت هدف زندگی، غایت هستی و جایگاه اجتماعی ندارد. ولی با گذشت یکی دو سال از ورود به دانشگاه، چون همه چیز برایش عادی شده و دیگر جاذبه پیشین را ندارد، به تدریج احساس خلأ آرمانی و درون‌تهی شده از راه می‌رسد و از خود می‌پرسد: اکنون برای چه باید زندگی کرد؟ و من به عنوان یک جوان، غیر از دانشجو دیگر چه چیزی هستم؟ لذا تردیدها، بلاجواب ماندن پرسش‌های اساسی و احساسی بی‌هویتی او را رنج می‌دهد.

در مقابل، زمانی که دانشگاه نه به عنوان هدف، بلکه به منزله وسیله‌ای برای جوان، مطرح باشد. خطر فقدان هویت، او را آزار نخواهد داد. در این صورت دوره دانشجویی، بخشی از هویت اجتماعی او را شکل می‌دهد و مرحله‌ای برای نیل به تعالی تلقی خواهد شد. در این صورت نسل جوان، ارزش‌های وجودی خود را در مقوله‌ها و پدیده‌های دیگری نیز جست‌وجو می‌کند که تحصیلات عالی یکی از آنها محسوب می‌شود.

●بحران هویت و مسأله جهانی شدن

افراد هنگامی خود را دارای هویت و زندگی معنادار می‌دانند که نیاز آنها به تداوم، ثبات، تمایز، همانندی با اجتماع، برتری و امر مطلق به اندازه قابل قبول تأمین شود. هرگاه مرزهای زندگی انسان به روی دنیایی بزرگ‌تر باز شود، امنیت و آرامش ناشی از احساس حضور در یک خانه امن و محصور هم تهدید و متزلزل می‌شود. فضامند شدن زندگی اجتماعی و فروریزی مرزها نه تنها در خانه بودن را بسیار دشوار و حتی ناممکن می‌کند، در عین حال فرد را در کنار انسان‌های پرشمار دیگر قرار می‌دهد که بیگانه و ناآشنا هستند و پیوند و رابطه نسبتاً مستقیم و پایداری میان آنها وجود ندارد. چنانکه میشل فوکو بیان می‌کند، سلطه این شرایط بر زندگی اجتماعی بحران‌آفرین است؛ به گفته او «ما در یک عصر هم‌کناری، عصر نزدیک و دور، عصر نزدیک هم بودن، عصر پراکندگی و تفرق هستیم... اضطراب ما بیشتر به فضا مربوط می‌شود تا به زمان». فرایند جهانی شدن با نفوذپذیر کردن مرزها و افزایش دادن چشم‌گیر برخوردهای فرهنگی، آگاهی انسان‌ها را از عناصر فرهنگی دیگر، مانند هنجارها، ارزش‌ها، آداب و ادیان، بیشتر می‌کند و این آگاهی در واقع آگاهی از نسبی بودن دنیاهای اجتماعی ـ فرهنگی گوناگون و پرشمار است. در چنین شرایطی باور داشتن به برتری دنیای خاص و دفاع از درستی مطلق آن، در برابر فرهنگ‌های دیگر بسیار دشوار می‌شود. هنگامی که مهم‌ترین منبع هویت‌یابی سنتی چنین متزلزل و نسبی شود، افراد وابسته به آن منبع دچار بحران هویت و معنا می‌شوند. این بحران هویت و معنا در احساس تردید و ناامنی نمود می‌یابد. کنار هم قرار گرفتن فرهنگ‌های خاص در درون فضای اجتماعی بسیار گسترده و پهناور و نسبی شدن حاصل از آن، دنیایی فارغ از اصول و عام و مطلق پدید می‌آورد و بنیادهای هر گونه یقین و قطعیت معناساز و هویت‌بخش را متزلزل می‌کند و این تزلزل در واقع تزلزل پایه‌های باور و ایمان است.اما حاصل چنین بحران، هویت و معنای زندگی اجتماعی را به صورتی جدی مختل می‌کند و افراد و گروه‌ها ناچارند بحران نام‌برده را به نحوی حل کنند و پشت سر گذارند.

بی‌گمان بازسازی هویت تنها راه انجام این مهم است. اریک فروم اثر معروف خود «گریز از آزادی» را در دومین سال جنگ علیه نازیسم آلمانی، یعنی در سال ۱۹۴۰ انتشار داده در این کتاب، نویسنده این سوال را مطرح می‌کند که «آیا انسان بیمار است یا جامعه؟» اگر جامعه بیمار بوده باشد وابستگی و تعلق خاطر به چنین جامعه‌ای سطحی و اندک می‌گردد. در نتیجه، فرد احساس امنیت نمی‌کند. در تداوم این مقوله، اریک فروم در اثر خود دیگر موسوم به «جامعه سالم» (۱۹۷۳)، عدم امنیت را نقطه حرکت قرار داده و می‌نویسد: «جامعه‌ای که امکان ارضای نیازمندی را به اعضای خود نمی‌دهد، افرادی را بار می‌آورد که دارای نشانه‌های ناسازگاری و پریشانی ذهنی هستند. چنین جامعه‌ای، یک جامعه بیمار است. برای پرهیز از این قبیل یا درمان آن، باید امکانات زیر فراهم آید:

امکان فعالیت خلاق، امکان داشتن یک هویت خاص برای خویشتن، امکان برقراری ارتباط جامعوی با دیگران، امکان جهت‌گیری در جامعه: داشتن یک چهارچوب مرجع و درک بخردانه تا فرد بتواند در چنین جامعه‌ای ریشه بگیرد».

پیام احمدی کاشانی (payamahmadi)

منابع و مآخذ

۱ـ بحران هویت قومی در ایران، علی الطائی.

۲ـ هویت صنفی روحانی، محمدرضا حکیمی.

۳ـ هویت ایرانی، عماد افروغ.

۴ـ زمینه‌های اجتماعی هویت ملی، شاپور رواسانی.

۵ـ جوان و بحران هویت، محمدرضا شرفی.

۶ـ بحران جامعه مدرن، علی‌اصغر کاظمی.

۷ـ انسان و بحران، خوسه‌ارتگاای گاست، ترجمه احمد تدین.

۸ـ جهانی شدن فرهنگ، هویت، احمد گل‌محمدی.

۹ـ ناسیونالیسم و هویت ایرانی، داور شیخاوندی.

۱۰ـ روانشناسان بزرگ، گروه نویسندگان، مترجمان احمد به‌پروژه و رمضان دولتی



همچنین مشاهده کنید