چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

ماجرای شهادت میثم تمار


ماجرای شهادت میثم تمار

حمایت از حق, پیامدهایی چون «شهادت » هم دارد, ولی برای حامیان حق, لذتی بالاتر از آن نیست, چرا که عشقشان به ارزشهای متعالی و ماندگار الهی, آنان را از تعلقات دنیوی آزاد ساخته است و برای سعادت ابدی به آسانی حاضرند تا نقد جان را در میدانهای ایثار و فداکاری و مبارزه به خالق جان بفروشند و به لقای او و بهشت جاوید برسند

حمایت از حق، پیامدهایی چون «شهادت‏» هم دارد، ولی برای حامیان حق، لذتی بالاتر از آن ‏نیست، چرا که عشقشان به ارزشهای متعالی و ماندگار الهی، آنان را از تعلقات دنیوی آزاد ‏ساخته است و برای سعادت ابدی به آسانی حاضرند تا نقد جان را در میدانهای ایثار و فداکاری ‏و مبارزه به خالق جان بفروشند و به لقای او و بهشت جاوید برسند. ‏

اسلام، عزیزتر از مسلمان است. و اگر مسلمان، عزتی دارد، در سایه ایمان و اسلام است. ‏بنابراین، مسلمان کسی است که در لحظه‏های سرنوشت‏ساز و در هنگام نیاز با بذل مال و جان ‏و هستی، اسلام را یاری کند. ‏

میثم یکی از این جانبازان راه دین و فداکاران مخلص راه ولایت وحق و عدالت‏بود. جان را هم ‏بر سر حمایت از فضیلتهایی که در وجود علی(ع) و در خط ولایت آن حضرت، تجسم یافته ‏بود، فدا کرد. شهادت، میلاد سرخ میثم بود. برگی بود که با خون، رقم بقا بر آن زده شد و ‏کتاب زندگی‏اش پس از مرگ، جاودانگی یافت. اینک با هم این اوراق سرخ و خونین را که ‏سندی دیگر بر کمال و برتری و برجستگی میثم تمار است‏بخوانیم: ‏

با «حبیب‏» ‏

شهادت در راه خدا آرزوی بزرگ «میثم تمار» و «حبیب‏بن مظاهر» بود. و هردو به این آرزو ‏رسیدند; حبیب، در رکاب حسین(ع) و میثم در مبارزه با طغیان «ابن زیاد». ‏

روزی، میثم در مجلس «بنی اسد» با حبیب‏بن مظاهر ملاقات کرد. مدتی باهم گفتگو کردند. در ‏پایان این دیدار، حبیب‏بن مظاهر گفت: گویا پیر مرد خربزه‏فروشی (۱) را می‏بینم که در راه ‏دوستی فرزندان و خاندان پیامبر، او را به دار می‏آویزند و بر چوبه دار، شکمش را می‏درند. ‏‏(اشاره به شهادت میثم در کوفه) ‏

میثم هم در پاسخ گفت: من هم گویا مردم سرخ‏رویی را می‏بینم و می‏شناسم، با دو دسته موی ‏بر سر که برای یاری فرزند دختر پیامبرش قیام می‏کند و کشته می‏شود و سرش در کوفه ‏گردانده می‏شود. (اشاره به شهادت حبیب در کربلا) پس از این گفتگو از هم جدا شدند و رفتند. ‏

اینک مزار شهید یک مشهد است و به شهادت ایستاده است. گواه پیروزی حق و شاهد رسوایی و ‏نابودی باطل است. در سرزمین عراق در محلی میان نجف اشرف و کوفه، بارگاهی است که ‏مدفن «میثم تمار» است. بر سنگ مزارش نام میثم به عنوان یار و مصاحب علی - علیه السلام ‏نوشته شده است

اهل آن مجلس، که آن دو را به دروغ متهم می‏کردند، هنوز متفرق نشده بودند که «رشید ‏هجری‏» یکی از یاران علی‏«ع‏» فرا رسید و سراغ میثم و حبیب را از آنان گرفت.گفتند: این ‏جا بودند و شنیدیم که چنین و چنان گفتند. گفت: خدا میثم را رحمت کند! فراموش کرد این را ‏هم به گفته‏اش بیفزاید که: «به آن کس که سربریده حبیب را به کوفه می‏آورد، صد درهم بیشتر ‏داده می‏شود.» و. .. رفت. آنان گفتند: این دیگر از آن دو هم دروغگوتر است! ولی چند ‏روزی نگذشت که میثم را بردار آویخته دیدیم و سر حبیب را هم پس از کشتنش آوردند و ‏هرچه را که آن دو گفته بودند به همان صورت اتفاق افتاد.(۲) ‏

● به دنبال «حسین‏»(ع) ‏

میثم، خبر حرکت امام حسین(ع) را به طرف مکه شنید. در همان سال، تصمیم گرفت که به ‏قصد حج عمره روی به مکه بنهد. در مکه به دیدار امام حسین(ع) موفق نشد. پس از حج‏به ‏مدینه رفت. در دیداری که با «ام سلمه‏» - همسر پیامبر - داشت، خود را معرفی کرد. ام ‏سلمه گفت: پیامبر، بارها تو را یاد می‏کرد و در دل شبها، سفارش تو را به علی(ع) می‏نمود. ‏میثم از ام‏سلمه، حسین‏بن علی را پرسید. ام‏سلمه گفت: به اطراف مدینه رفته است، او نیز ‏همواره تو را یاد می‏کرد. میثم گفت: من نیز همواره به یاد آن بزرگوار هستم. امروز موفق به ‏دیدار او نشدم. به او بگو که دوست داشتم بر او سلام بگویم. من بر می‏گردم و به خواست‏خدا ‏یکدیگر را نزد پروردگار، دیدار خواهیم کرد. (اشاره به شهادت قریب الوقوع امام حسین(ع) ‏بود، زیرا بیست روز پس از این سخن بود که امام حسین(ع) به شهادت رسید.) ‏

آن گاه ام‏سلمه با عطری محاسن میثم را معطر ساخت. میثم گفت: به زودی ریشم با خون، ‏رنگین خواهد شد. ام‏سلمه: چه کسی این خبر را به تو داده است؟ ‏

میثم: مولا و سرور من! ‏

ام‏سلمه، در حالی که از اندوه، بغض گلویش را گرفته بود، گریست و گفت: علی(ع) فقط ‏مولای تو نیست، بلکه سرور من و سالار همه مسلمانان است. آن گاه ام‏سلمه از او خداحافظی ‏کرد. (۳) ‏

● دستگیر شدن میثم ‏

میثم در کوفه، مورد احترام بود و شخصیت اجتماعی‏اش موقعیت او را از هرجهت، حساس ‏کرده بود. از سفر حج‏به سوی کوفه برمی‏گشت که «ابن زیاد» دستور دستگیری او را قبل از ‏رسیدن به شهر، صادر کرد. این در حالی بود که مسلم‏بن عقیل در کوفه به شهادت رسیده و ‏تشنج و اضطراب، کوفه را فراگرفته و شیعیان سرشناس و چهره‏های برجسته هوادار اهل‏بیت، ‏تحت تعقیب یا در زندان بودند و زمینه برای اعتراضها و شورشها فراهم بود. ‏

‏«عریف‏» به همراه صد نفر از ماموران، برنامه دستگیری میثم را قبل از ورودش به کوفه، ‏تدارک دیدند. ابن‏زیاد او را تهدید کرده بود که اگر میثم را دستگیر نکند، خودش به قتل خواهد ‏رسید. عریف به «حیره‏» آمد و با همراهانش در انتظار رسیدن میثم بود. میثم را در همان جا، ‏پیش از آن که پایش به خانه برسد گرفتند. میثم به ماموران حوادث آینده و چگونگی شهادت ‏خویش را بازگو کرد. ‏

میثم گرچه در آن روز، پیرمردی سالخورده بود که بر استخوانهایش جز پوستی باقی نمانده بود ‏‏(۴) و از نظر جسمی، تحلیل رفته بود، لیکن از نظر شهامت و قوت قلب و قدرت روحی و ‏اراده استوار و زبان گویا و فصیح و ایمان راسخ در حدی بود که ابن‏زیاد را، با آن همه قدرت ‏و مامور به وحشت افکنده بود; به همین جهت هم برای بازداشت این پیرمرد جواندل و توانمند، ‏صد مامور را گسیل ساخته بود. ‏

ماموران، میثم را به کوفه وارد کردند. به عبیدالله‏بن زیاد خبر دادند که میثم اسیر و گرفتار شده ‏است. در معرفی میثم به ابن‏زیاد گفتند که: او از نزدیکترین و برگزیده‏ترین یاران ابوتراب، ‏علی(ع) است. ‏

ابن زیاد گفت: وای بر شما! کار این مرد عجمی به این جا رسیده است؟! بیاوریدش...! میثم را ‏از بازداشتگاه به حضور والی کوفه آوردند. ‏

‏«میثم‏» یکپارچه تلاش و اشتیاق بود. در راه تثبیت‏حق و روشن نگاهداشتن مشعل حق و ‏ارزشهای اصیلی که به خاموشی می‏گرایید، جان بر کف و شهادت‏طلب بود

ابن زیاد، برای آزمودن روحیه میثم و گفتگو با او پرسید: -پروردگارت در کجاست؟ ‏

‏- در کمین ستمگران ... که تو یکی از آنانی. ‏

‏- با این که عجم هستی با من این گونه سخن می‏گویی؟! به من خبر داده‏اند که تو با «ابوتراب‏» ‏بسیار نزدیک بوده‏ای! ‏

‏- آری، درست گفته‏اند. ‏

‏- باید از علی تبری بجویی و با ابراز تنفر از او، او را به زشتی یاد کنی وگرنه دستها و ‏پاهایت را بریده و بر دار می‏آویزمت. ‏

میثم در مقابل این تهدید گفت: علی(ع) به من خبر داده است که مرا به دار می‏آویزی. ‏

ابن زیاد برای جبران این وضع نامطلوب که پیش آمده بود، گفت: وای بر تو! با سخنان علی ‏درخواهم افتاد. (عمل بر خلاف آن پیشگویی). ‏

میثم گفت: چگونه؟ در حالی که این خبر را علی -علیه السلام از پیامبر و او از جبرئیل و ‏جبرئیل هم از طرف خدا بیان کرده است. به خدا سوگند! از مکانی هم که در آن به دار آویخته ‏می‏شوم به خوبی آگاهم که در کجای کوفه است و من نخستین مسلمانی هستم که در راه اسلام ‏بر دهانم لجام زده خواهد شد. ‏

ابن زیاد با شنیدن این سخن، بیشتر برآشفت و گفت: به خدا قسم! دست و پایت را قطع کرده و ‏زبانت را رها می‏گذارم تا دروغ مولایت و دروغ تو آشکار شود. و همان دم دستور داد که ‏دست و پایش را قطع کنند و بر دارش آویزند. (۵) ‏

و آن چنان که خواهیم دید، ابن زیاد نتوانست زبان میثم را رها و گویا ببیند، و به قطع آن هم ‏دستور داد. ‏

● بر فراز دار ‏

برای مردان خدا فراز دار، سکوی رفیع و افراشته‏ای برای معراج است. ‏

به دار آویختن فرزانگان و غیورمردان به همان اندازه که برای قدرتهای خودکامه باطل، دلیل ‏ضعف و هراس از آشکار شدن حق و تابش نور فضیلت و راستی است; برای شهیدان ‏مصلوب، سرمایه عزت و سند افتخار است. میثم را به جرم حقگویی و حمایت از خط راستین ‏علوی و سازش نکردن با سلطه جبارانه یزیدی به طرف چوبه دار بردند. ‏

میثم را به دار آویختند. میثم مرگ را به چیزی نمی‏گرفت و چنان عادی و بی‏اعتنا، آن را تلقی ‏می‏کرد که بر خشم دشمن می‏افزود.

میثم تمار بر فراز دار با صدایی رسا مردم را برای شنیدن ‏حقایق اسلام و احادیث‏سری علی (ع) فرامی‏خواند. (۶)

میثم می‏گفت: هرکس می‏خواهد حدیث ‏مکنون و ارزشمند علی(ع) را بشنود، پیش از آن که کشته شوم بیاید. من شما را از حوادث ‏آینده تا پایان جهان، خبر می‏دهم. مردم مشتاق، پیرامون او جمع می‏شدند. میثم از فراز منبر ‏‏«دار» برای انبوه جمعیت، سخن می‏گفت. فضایل و شایستگیهای اهل‏بیت پیامبر و دودمان ‏علی(ع) را بازگو می‏کرد و خیانتها و فسادهای بنی‏امیه را فاش می‏ساخت. ‏

بیان حقایق و افشاگریهای میثم، در آن آخرین لحظه‏های حیات و از بالای دار، چنان مؤثر و ‏تکان‏دهنده بود که به «ابن‏زیاد» خبر دادند: این بنده، شما را رسوا کرد. گفت: به دهانش لجام ‏بزنید. و میثم، اولین کسی بود که در راه اسلام بر دهانش لجام زده شد. (۷) ‏

او با وارستگی و ‏ایمانی استوار و جهادی پایدار، رهروی راستین در مسیر حق بود; مجاهدی سرشار از اخلاص ‏و تجسمی والا از عقیده و جهاد بود

پس از آن، زبان حقگوی او را، که به صراحت روز و به برندگی شمشیر بود، بریدند. آن کس ‏که مامور بریدن زبانش بود، به میثم گفت: هرچه می‏خواهی بگو! امیر فرمان داده است که ‏زبانت را قطع کنم. میثم گفت: فرزند زن تبهکار -عبیدالله‏بن زیاد - خیال کرده است که ‏می‏تواند من و مولایم را دروغگو معرفی کند! این است زبان من. ‏

و آن مزدور، زبان میثم را از کامش برآورد.... (۸) ‏

میثم به همان حالت‏بود، تا این که فردایش، از بینی و دهان او خون غلیظ می‏آمد و بدین ‏صورت، طبق آن پیشگویی، موی سفید صورتش با خون سرخ، رنگین شد. ‏

روز سوم، مردی نزدیک میثم آمد و با نیزه به او اشاره کرد و گفت: به خدا قسم می‏دانم که اهل ‏عبادت بودی و شبها را به مناجات به‏سرمی‏بردی. آن گاه با نیزه، چنان ضربتی بر پهلو یا شکم ‏میثم فرود آورد که پیکرش دریده شد و جان پاک آن اسوه صبر و مقاومت و رشادت به افلاک ‏شتافت و میثم با روح بلندش معراجی والاتر را آغاز کرد; که هم‏اکنون هم، آن طیران معنوی ‏ادامه دارد و با هر درودی که از سوی خداجویان پاکدل و وارسته، نثار آن شهید راه فضیلت ‏می گردد، مقام و رتبه‏اش در فردوس اعلا و نزد پروردگار، بالاتر می‏رود. ‏

● مزار شهید ‏

مدتی پیکر پاک و مطهر میثم پس از شهادتش بر سر داربود. ابن زیاد برای اهانت ‏بیشتر به میثم ‏اجازه نداد که بدن ‏مقدس او را فرود آورده و به خاک بسپارند; به علاوه می‏خواست‏ با استمرار ‏این صحنه، زهر چشم بیشتری از مردم‏ بگیرد و به آنان بفهماند که سزای مدافعان و ‏پیروان‏ علی(ع) چنین است، ولی غافل از آن بود که شهید، حتی پس از شهادتش هم، راه نشان ‏می‏دهد، الهام می‏بخشد، امید می‏آفریند و مایه ترس و تزلزل حکومتهای جور و ستم است. ‏

هفت تن از مسلمانان غیور و متعهد که از همکاران او و خرمافروش بودند، این صحنه را ‏نتوانستند تحمل کنند که میثم شهید، همچنان بالای دار بماند; با هم، هم‏پیمان شدند تا پیکر شهید ‏را برداشته و به خاک بسپارند. برای غافل ساختن مامورانی که به مراقبت از جسد و دار ‏مشغول بودند، تدبیری اندیشیدند و نقشه را به این صورت عملی ساختند که: شبانه در ‏نزدیکیهای آن محل، آتشی افروختند و تعدادی از آنان بر سر آن آتش ایستادند. ‏

نگهبانان، برای گرم شدن به طرف آتش آمدند، در حالی که چند نفر دیگر از دوستان شهید، ‏برای نجات پیکر مقدس «میثم‏» از آتش دور شده بودند. طبیعتا، ماموران که در روشنایی آتش ‏ایستاده بودند، چشمشان صحنه تاریک محل دار را نمی‏دید. آن چند نفر، خود را به جسد رسانده ‏و آن را از چوبه دار باز کردند و آن طرفتر در محل برکه آبی که خشک شده بود دفن نمودند. ‏

سزاوار است که جویندگان حق و پویندگان راه پاکی که میثم به انجام رسانید، به آن یگانه اقتدا ‏کنند و در اندیشه و کردار و در فکر و عمل، گام، جای گام او بگذارند.که او «اسوه‏» بود

صبح شد. ماموران جنازه را بر دار ندیدند; خبر به «ابن‏زیاد» رسید. ابن زیاد می‏دانست که ‏مدفن او مزار هواداران علی(ع) خواهد شد. از این رو جمع انبوهی را برای یافتن جنازه میثم، ‏مامور تفتیش و جستجوی وسیع منطقه ساخت، ولی آنان هرچه گشتند، اثری از جنازه نیافتند و ‏مایوس گشتند. (۹) ‏

● اینک مزار شهید یک

اینک مزار شهید یک مشهد است و به شهادت ایستاده است. گواه پیروزی حق و شاهد رسوایی و ‏نابودی باطل است. در سرزمین عراق در محلی میان نجف اشرف و کوفه، بارگاهی است که ‏مدفن «میثم تمار» است. بر سنگ مزارش نام میثم به عنوان یار و مصاحب علی - علیه السلام ‏نوشته شده است. ‏

‏«میثم‏» یکپارچه تلاش و اشتیاق بود. در راه تثبیت‏حق و روشن نگاهداشتن مشعل حق و ‏ارزشهای اصیلی که به خاموشی می‏گرایید، جان بر کف و شهادت‏طلب بود. او با وارستگی و ‏ایمانی استوار و جهادی پایدار، رهروی راستین در مسیر حق بود; مجاهدی سرشار از اخلاص ‏و تجسمی والا از عقیده و جهاد بود. ‏

سزاوار است که جویندگان حق و پویندگان راه پاکی که میثم به انجام رسانید، به آن یگانه اقتدا ‏کنند و در اندیشه و کردار و در فکر و عمل، گام، جای گام او بگذارند.که او «اسوه‏» بود. ‏و پیروی از اسوه‏های کمال، وظیفه کمال جویان است. ‏شهیدان، اینگونه در تداوم راهشان توسط پیروان وفادار، به حیات جاوید می‏رسند. ‏

سلام خدا و فرشتگان و پاکان بر «میثم تمار»، که هنوز هم چراغی روشن بر سر راه انسانیت ‏است، نور می‏دهد و «راه‏» می‏نماید. ‏

اکرم اکبرزاده ابراهیمی

۱. یکی از حرفه‏ها و شغلهای میثم. ‏

۲. سفینة البحار، ج‏۱، ص‏۲۰۵; نفس المهموم، ص‏۶۰. ‏

۳. شرح ابن ابی الحدید، ج‏۲، ص‏۲۹۲; اعیان الشیعه، ج‏۱۰، ص‏۱۹۸. ‏

۴. شیخ عباس قمی، نفس المهموم، ص‏۵۹. ‏

۵. شرح ابن ابی الحدید، ج‏۲، ص‏۲۹۳; بحار الانوار، ج‏۴۲، ص‏۱۲۴. ‏

۶. در گذشته به دار آویختن، بیشتر به این صورت بود که شخص را با طناب از دار ‏می‏آویختند، ولی نه از گلو، بلکه از کتفها. مصلوب نه بر اثر خفه شدن، بلکه بر اثر فشار طناب ‏و گرسنگی و ... پس از چندی به تدریج جان می‏داد. ‏

۷. شرح ابن ابی الحدید، ج‏۲، ص‏۲۹۴; بحار الانوار ، ج‏۴۲، ص‏۱۲۵. ‏

۸. رجال کشی، ص‏۸۷. ‏

۹. رجال کشی، ص‏۸۳.‏

ر.ک: جواد محدثی ؛ آشنایی با اسوه‏ها - میثم تمار



همچنین مشاهده کنید