جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

در باب کسالت های فلسفی


در باب کسالت های فلسفی

فلسفه ی نگرش ما در تحلیل های نصفه نیمه نهفته است تحلیلی که با پیش فرض های انبوه گرفتار است بدون بررسی خودِ این پیش فرض ها بنا گذاشتن هرگونه منطق بر آن, پایه های گفتار ما را بی بنیاد می کند اصولی که بدیهی نامیده می شود, در برابر شنونده ی خودی مفهوم دارد

فلسفه‎ی نگرش ما در تحلیل‎های نصفه- نیمه نهفته است. تحلیلی که با پیش‎فرض‎های انبوه گرفتار است. بدون بررسی خودِ این پیش‎فرض‎ها بنا گذاشتن هرگونه منطق بر آن، پایه‎های گفتار ما را بی‎بنیاد می‎کند. اصولی که بدیهی نامیده می‎شود، در برابر شنونده‎ی خودی مفهوم دارد.

من مشکل اساسی در نوشته‎های آقای رشیدی در باب مدرنیته و سودجویی را شتاب‎زدگی در مبانی بحث می‎دانم. نخست این که از بحث سودجویی ابدا شناخت درستی نداریم. منطق خود را بر امواج سرکش اقتصاد و انسان مدرن سوار می‎کنیم و خیلی زود در خط ناچاری می‎افتیم. شکست گفتارهای خود را بر سر غرب خالی می‎کنیم و هرگز در جهت شناخت منطقی که با آن درگیر هستیم قرار نمی‎گیریم. گفتار من نه حکمی‎ست بر تجلیل فلسفه‎ی غرب و نه تضعیف خود. رنجی که ما متحمل می‎شویم از همان آغاز گریبان‎گیر ماست.

بی‎هیچ شناختی از فلسفه‎ی مدرنیته و تنها بنا بر حدس و گمان‎های سرانگشتی حساب همه را یک جا می‎رسیم. «عقل باید آن چه را که می‎بیند بیان دارد و اگر غیر از این نماید، توفیری با باد سیال ندارد»، این گزاره از زبان کدام مدرنیست گفته شده است؟ فلسفه از زبان فیلسوف اعتبار دارد و منطق تقریبا اعتبار عام: برخلاف فلسفه‎ی ما که با اعتقاد آمیخته شده است. گزاره‎هایی کلی در مورد «عقل» و «احساس (می‎بیند)» را نمی‎توان به مکتب‎های فکری وابسته کرد.

ما در جهان سوم از عدالت سخن می‎گوییم و در گفتن مضرات بازار رقابتی ابدا کوتاه نمی‎آییم و از انباشت سرمایه در دستان عده‎ای اندک هشدارشان می‎دهیم، در حالی که از ناچیزی ثروت سوء هاضمه شده‎ایم: به نظر، گرسنگی بهتر از بازار مکاره‎ی آنان است. پیش‎فرض‎های ما برای سنجش این هردو (گرسنگی و سودجویی)، بدیهی، پیش پا افتاده و غیرقابل تغییراند. این گزاره‎ها را چه گونه بررسی می‎کنیم:

۱) انسان غربی از فشارهای روانی سودجویی در رنج است.

۲) گرفتاری‎های آنان ریشه در دوری از معنویات دارد.

۳) ما گرچه از فن‎آوری مدرن به دوریم، اما چیزی داریم که غرب متمدن حسرت آن را می‎کشد.

۴) گرفتاری بشر کنونی از تکنولوژی و اقتصاد رقابتی است.

۵) نسخه‎ی نجات بشر را در دست داریم، با این که کاری از پیش نمی‎‎بریم.

۶) عوامل درونی اقتصاد مبتنی بر سودجویی از کارایی اقتصاد آرمانی ما می‎کاهد.

همه‎ی این پیش‎فرض‎ها به علاوه‎ی تعداد بی‎شماری از آن‎ها که در نوشته‎ی رشیدی دیده می‎شد، هیچ موقع مورد بررسی قرار نمی‎گیرند. غیر از این، برخورد ما با موضوعات علمی هم چون اقتصاد به گونه‎ای‎ست که ابدا بر پایه‎ی منطق محکمی استوار نمی‎ماند.

این بدیهیات که گاه اصول نامیده می‎شوند، مشکل اساسی نوشته‎های ما هستند: ما برتریم و کسی باید قدر ما را بداند. گاهی از یاد می‎بریم که منطق اقتصاد نوین با چندین نفر از زبده‎ترین افراد جهان و در سالیان زیاد تدوین شده و هر کدام بار نقد و نقصان‎های آن را بر دوش گرفته و راه برای آیندگان هموار کرده‎اند و ما، به این راحتی و با منطق دو دو تا چهار تای خود و با حساب سرانگشتی نشان‎شان می‎دهیم که بار شما را خالی خواهیم کرد بدون هیچ انرژی افزوده. آیا با این گونه تبیین‎ها و منطق سرانگشتی توانایی عرض اندام در برابر کار چندین ساله‎ی آنان را خواهیم داشت؟ با حسابِ «دو دو تا» باید کشک خود را بسابیم. یعنی این که، ما تنها خود را متقاعد می‎کنیم. منطق بحث‎های ما از پیله‎ای که به دورمان تنیده‎ایم بیرون نمی‎رود، چه رسد به این که، غیرمنطقی بودن اصول علمی آنان را بنماید.

ما گرفتار توفان خود هستیم. چندین سال است که از یادآوری این نکته برای غربی‎ها خسته نشده‎ایم که کمی هم به عدالت فکر کنید. و ما مهد عدالت، هم چنان در فقر خود حساب سرمایه‎ی آنان را می‎دهیم. آنان در دوزخی که ما شعله‎ورش کرده‎ایم گرفتار نخواهند شد. تاکنون هر چه از عدالت و سهم‎خواهی و کمالات انسانی گفته‎ایم، بدهی‎مان به عدالت را هم چنان بالا برده است. انتقام از غرب تمام انگیزه‎ی علمی و فرهنگی ما را پر کرده است: «برتراند راسل فیلسوفی مادی‎گراست و هانری کربن شیعه‎ی خالص»، و ما هنوز ابن سینا و ملاصدرا را می‎خوریم. اصولی که بر آن آویخته‎ایم پرِ کاهی‎ست که توان برکشیدن اندیشه‎‎ی ما را نیز ندارد.

«در واقع مردم خیال می‎کنند که روزگار خوشی دارند ولی خود نیز در درون خود هیچ رضایتی از آن چه می‎پندارند، ندارند». چه کسی می‎تواند از درون مردم خبر دهد در حالی که خودشان بی‎خبراند؟ همه می‎توانند خیال کنند که از زندگی خوبی برخوردارند ولی چه کسی می‎تواند این «خیال» را از اوراق زندگی مردم بخواند؟ قطعیتی که در گزاره دیده می‎شود نه از آنِ فلسفه که از اعتقاد شخصی برمی‎خیزد و از این رو، از عام شدن‎اش ناتوان است.

«کافی‎ست اندکی از بند توهم خارج شده و دنیا را آن گونه که هست بنگریم و نه آن گونه که می‎گویند». واژه‎ی «توهم» تیغ دو لبه‎ای دارد. به اندازه‎ای که برای دیگران رواست چرا برای ما روا نباشد؟ چه گونه می‎فهمیم که ما توهم نداریم ولی دیگران گرفتار آن‎اند؟ از کل این نوشته چیزی اثبات نشده و در عوض، همه چیز نفی شده است، نفی‎ای که تکرارش خسته کننده شده است.

چه طور است برای مقابله با افزون خواهی و ثروت تبینی ملایم و کرداری متین برگزینیم. بهره‎ی ما از منطق علم اقتصاد کفاف پاسخ‎گویی لازم را نمی‎دهد. کسانی از همین جهان مدرن یا مصرف‎گرا وجود دارند که انتقاداتی محکم‎تر از ما و تبیین‎هایی با منطقی استوارتر ارایه می‎دهند و لازم نیست خود را دچار هیجان بکنیم. نثرهایی که برای مبارزه با سرمایه‎داری و مصرف‎گرایی برگزیده می‎شود، در دایره‎ی ناچاری می‎افتند. برخی خطوط در مقاله‎ی رشیدی دیده می‎شود که با مقالات پیشین او مطابقت ندارد. او که همیشه نثری سنگین، راسخ و البته نامحتاط داشته است، در این جا فقط نامحتاطی‎اش باقی مانده است. نثری که گره باز می‎کند و نثری که سینه چاک می‎کند. نثری که لوطی‎وار است مختصات خودش را لازم دارد ولی در برابر منطق علمی نثری فراخور لازم است.

آیا کسی می‎تواند از انسان نگون‎بخت و گرسنه در جهان سومی سخن بگوید بی آن که دچار عذاب وجدان شود؟ «غرب سبب شده است و ما ناچار»، این گزاره‎ی مناسبی‎ست ولی این نه: «مردم غرب گرفتار مدرنیته‎اند».

«آیا حقیقتا مردم نیازمند مدرنیته هستند». این کار مردمی‎ست که در اتوبوس از گران شدن بنزین به بی‎کفایتی مدیران و از آن جا به نظم‎وانضباط اروپا گریز می‎زنند. انتظار ما از تحلیل علمی این است که گفتار خود را از خطوط منطقی برگزیند تا گرفتار بدخلقی‎های همیشگی نشود، یا این که لطیفه بگوید تا مردم برای چند ثانیه بخندند. آیا شما بربری که می‎خورید «حقیقتا» نیازمندید؟ پاسخ این پرسش با سبک رشیدی به این می‎انجامد که، فضای روستایی فضایی حقیقی و دوست داشتنی‎ست. یعنی، تنها روستایی‎ست که بر اساس نیاز تن خود با همسرش نزدیکی می‎کند و صبح شیروپنیر می‎خورد. در فیلم‎های میان‎مایه‎ی غربی، این موضوعات به مراتب ژرف‎تر و بهتر از تحلیل‎های ما پرداخت شده است. به یمن همین نیت‎های مبارزه‎جویی ما با مصرف‎گرایی و آموزش عدالت‎خواهی و معنویت‎گرایی‎ست که در ذهن خود انتقام هر چه آدمِ بد است را گرفته‎ایم و در جهانِ پاکِ ما غیر از خودخواهانِ از خود راضی باقی نمانده‎اند.

پرسش دیگر: چه گونه است رواج این شعار که، مصرف نکنید تا کام‎روا باشید؟ چه طور است جامعه‎ای که همه‎ی تولید کنندگان پشم و بربری و برنج از پرهیزگاری مردمان‎اش بی‎کسب‎وکار شوند؟

چه پیشنهادی دارید برای این که جامعه‎ای «سودجو»، «مصرف‎گرا» و «کلاه‎بردار» نداشته باشیم ولی با این همه شیرها و پنیرها گندیده نشوند؟ نثر رشیدی مانند بیل مکانیکی همه چیز را از ریشه برمی‎کند. هنر ما در برابر هنر آنان بی‎رمق و ناتوان افتاده است با این همه، کم نمی‎آوریم تا رو کم کنیم. در نثر پیشین رشیدی به درستی آمده بود که نه رشد تکنولوژی و اقتصادی غرب را صاحب شدیم و نه از این شعار خسته شدیم که ما سرافرازانه بر عدالت و معنویت چنگ زده‎ایم. گرفتاری ما بیش از «انسان عصر جدیدِ» غرب است. مصرف‎گرایی در کشوری که تولید کننده است مفهوم و فلسفه‎ی مصرف‎اش را هم بار می‎آورد. آسایش و رفاه آنان از چشم ما نکبت است و خودِ ما هم آلوده‎ی دسیسه‎های تکنولوژیکی غرب. این دایره و تسلسل هرگز تمامی ندارد.

تکنولوژی بر پایه‎ی نوجویی و حادثه‎جویی انسان‎ها استوار گشته است. هرگونه عصیان علیه تکنولوژی مستقیما هیجانات روانی انسان‎ها را نشانه می‎رود و سبب خشک شدن آن‎ها و برپا شدن برخی مشکلات خواهد بود.

آیا انتقادهای ما از تکنولوژی جایی برای حادثه‎جویی انسان دارد؟ مهار هیجانات بی‎رویه و لگام گسیخته‎ی انسان‎ها به معنی دقت در گزاره‎های انتقادی ما از دستاوردهای بشری‎ست. محورهای بحث‎وبررسی ما بر پایه‎ی عدالت و معنویت و رد عقلانیت فقط به از دست دادن هیجانات مؤثر و لازم جوانان انجامیده است. در زمان جنگ، بهره‎ی افزون و مؤثری از این تحرکات روانی دیدیم که در تاریخ برای همیشه ماندگار خواهد بود. پس از جنگ هیچ چیزی نتوانست هیجانات برخاسته را هدایت کند. جوانان کنونی در پرتو ممنوعیت و رد و انکارهای تکراری ما برای مدتی خاموش ماند ولی، انرژی آنان باید در جایی سرریز شود. هر فرد انرژی ذخیره‎ی خود را در جایی پس می‎دهد که از کوه‎نوردی و عکاسی گرفته تا رقابت‎های اقتصادی و علمی حوزه‎ی کنش او را تشکیل می‎دهد. این در حالی‎ست که، شعار همیشگی ما در جهت ساکت کردن این کنش‎ها و مهار بیش از آن است. کلی از مضرات تکنولوژی و مکاتب فلسفی در نوشته‎های ما وجود دارد بی آن که توانایی خود را در گام پیش نهادن سنجیده باشیم.

مصرف در جهان ما بر مفهوم تولید استوار نیست: چرخه‎ی انسان مصرفی ما چیز معجونی‎ست. ما نه از «اقتصاد مدرن» دریافتی درست داریم و نه از «اقتضائات» تولید کنندگان‎اش. ما هنوز در اصول اولیه‎ی بانک‎داری در جا می‎زنیم.

اصولی که عینا می‎گیریم ولی گریبان‎گیر بحث‎های داغ و کش‎دار خودمان می‎کنیم: آیا اقتصاد سرمایه‎داری فروکش خواهد کرد هم چنان که مارکسیسم؟ آیا «انسان مصرف‎گرای مدرن» متلاشی خواهد شد؟ کی همه‎ی فیلسوفان به نظریات پرمایه‎ی ما پی خواهند برد؟ ما گوهری هستیم که کشف‎اش به درازا کشید و از بد حادثه کریستف کلمبی یافت نشد که جزیره‎ی سرگردانی ما را آباد کند.

اصول منطقی مبانی‎ای دارد که هم چون دانه‎های تسبیح گرداگرد خود را فرا گرفته‎اند. برای تحلیل گزاره‎های منطقی چاره‎ای ندارید جز این که یکی‎یکی این اصول را بشکافید و نقد کنید. مگر به مدد همین منطق متعالی ما که همه چیز را یک جا زیرورو می‎کند. من از «حقیقت اقتصاد نوین» چیزی نمی‎توانم بگویم و از مهجور ماندن اندیشه‎های ایرانی‎مان هم دچار عذاب وجدان‎ام، ولی برخورد با اسباب و اثاثیه‎ی علم توانایی علمی لازم می‎خواهد. به همت واژه‎های فرسوده و تکراری نمی‎توان تکلیف همه چیز را روشن کرد. این گونه گفتارها تا ژرفای پوست هم نفوذ نمی‎کند تا این که بتواند اصولی را خدشه‎دار بکند. به بهای این گفتارهای دم دستی از همه چیز تهی شده‎ایم و بدهکار آیندگان.

سیارکی ۳۲۰ متری در مداری نزدیک مدار زمین به دور خورشید می‎گردد. اخترشناسان تخمین می‎زنند در ۲۰۲۹ میلادی با زمین برخورد می‎کند. تلاش برای جلوگیری از آن آغاز شده است و گروهی نیز فراهم شده‎اند که کاوش‎گری به نزدیکی آن بفرستند تا آزمایشی از مواد سخت آن به عمل آورد: سنگی که خداوند مفت در چنگ ما انداخته برای آزمایش‎اش.

‌ ▪ نتیجه: دشمنی که انسان‎ها را تهدید می‎کند با شناسایی لحظه به لحظه به دام معرفتی او گرفتار می‎شود. هیجان ما در مبارزه با هرگونه «انسان عصر جدید» ما را یک آن رها نمی‎کند که تن به آشنایی‎اش بدهیم. به او نزدیک شویم و با گفتاری نزدیک به گفتارش سخن بگوییم و سپس تسخیرش کنیم. چه گونه می‎توان بر «انسان عصر جدید» چیره شد؟ دشمن بیرونی ما بدون هیچ شناسایی باید به هر نحوی پس زده شود. زمانی بود که هر هنجار اجتماعی و روانی با اندرزهای تکراری و بی‎رمق (در شهرستان ما هم چنان) پاسخ داده می‎شد. ما در موقعیتی شبیه عصر یخ‎بندان فرهنگی به سر می‎بریم. تراوشات ذهنی ما در قالب‎های یخ بیرون می‎زند. گرمای لازم تن ما را ندارند. فشار روانی ما صرف مذاب کردن آن می‎شود در حالی که تولیدات ناتوان خود را مصرف می‎کنیم.

خلیل غلامی

http://khalil-golami.blogfa.com



همچنین مشاهده کنید