چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

غرب و زوال


غرب و زوال

دوران مدرن این ویژگی را به معرض نمایش گذاشته است که جغرافیایی خاص نقشی تعیین کننده در حیات بخشیدن به واقعیات در گستره وسیعی از گیتی را بازی کرده است در پنج قرن اخیر, کشورهای غربی دنیای متفاوتی را در مقایسه با قرون وسطی تجربه کرده اند

دوران مدرن این ویژگی را به معرض نمایش گذاشته است که جغرافیایی خاص نقشی تعیین‌کننده در حیات بخشیدن به واقعیات در گستره وسیعی از گیتی را بازی کرده است. در پنج قرن اخیر، کشورهای غربی دنیای متفاوتی را در مقایسه با قرون وسطی تجربه کرده‌اند. آنان طی این سده‌ها به موازات ایجاد تحولات در جوامع خود به گونه‌های مختلف هدف را بر این قرار داده‌اند که جهان را به شکلی هویت بخشند که برخاسته از کیفیت حیات و عملکردهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی در جوامع خود باشد. کشورهای غربی از همان آغاز ورود به عصر مدرن این ذهنیت را قوام دادند که تداوم بزرگی و برتری آنان رابطه مستقیم باانتقال ارزش‌ها و نهادهای برآمده از واقعیات تاریخی غرب به کشورهای غیرغربی دارد. تلاش در این جهت بر اساس این منطق شکل گرفت که توفیق در پیاده‌سازی این ذهنیت از یک سو پیامدهای مادی وسیع را به همراه خواهد داشت و از سویی دیگر منجر به یکپارچگی ارزشی در چارچوب بنیان‌های فکری مسیحی- لیبرال خواهد گشت.

جوامع غیرغربی به لحاظ تداوم حضور در عصر پیشامدرن و به جهت عدم درک ضرورت دگرگون ساختن ارزش‌ها و نهادهای غیرپویا که بازتاب دنیایی غیرکارآمد برای شرایط مدرن بود، شرایط روانی و مادی مناسب را برای رخنه غرب فراهم ساختند. کشورهای مدرن در وهله اول با استفاده از قدرت تهویه پا به سرزمین‌های شرقی گذاشتند و در راستای منافع خود به استثمار این سرزمین‌ها اقدام کردند و در کنار آن سعی بر اشاعه ارزش‌ها و انتقال نهادهای غربی نمودند. غرب فرصت استثمار را پیدا کرد چراکه جوامع شرقی در پوسته غیرکارآمد که در شرایط مدرن آن را همچنان اعتبار می‌بخشیدند به زیست ادامه دادند. طی قرون متمادی شاهد استثمار گسترده به وسیله کشورهای مدرن غربی و تداوم هرچه گسترده‌تر عقب‌ماندگی و زوال در جهان خارج از غرب بودیم.

اما به تدریج پا گرفتن ایده استعمارستیزی در حوزه عملی و بینشی وارد عرصه شد و به گفتمان غالب تبدیل گشت. این باور شکل گرفت که علت اصلی و اساسی حیات یافتن عقب‌ماندگی، فقر، اقتدارگرایی و برهوت ذهنی و عقلانی همانا حضور کشورهای غربی است. خروج و عقب‌‌نشینی حقارت‌بار کشورهای معظم غربی از قبیل فرانسه، انگلستان و آلمان از جغرافیای شرق این اعتقاد را اعتبار فراوان بخشید که ارتقا، توسعه و برجستگی عقلانی دو برابر است. این اعتقاد در چارچوب چنین درکی شکل گرفت که علت بنیادی رسیدن غرب به این درجه از ترقی همانا استثمار جهان فرای جغرافیای غرب بوده است. آنچه از نیمه‌های قرن بیستم به بعد در عرصه گیتی به تجربه آمده، این واقعیت است که غرب همچنان با تمامی سیلندرهای در اختیار در شاهراه ترقی و توسعه چه از نقطه‌نظر ارزشی و چه از لحاظ نهادی در حال حرکت است در حالی‌که بسیاری از جوامعی که به انحای متفاوت به یغما گرفته شدند و تاراج گشتند همچنان در شرایط پیشامدرن از نقطه‌نظر ساختاری و ارزشی زیست می‌کنند. این جوامع پرواضح است که درظاهر تمامی سمبل‌ها و نمادهای مدرنیته را به نمایش می‌گذارند. در قلمرو سیاست اصل تفکیک قوا پذیرفته شده است و اعتبار شهروند مطرح می‌باشد.

در حیطه اقتصاد اصل تولید ثروت و رفاه در چارچوب‌های غیر فئودال محور به یک واقعیت طبیعی تبدیل شده است. در قلمرو اجتماعی برابری انسان‌ها به رسمیت شناخته شده و در زمینه فرهنگ، نیاز انسان‌ها به ایجاد حوزه خصوصی و مجزا ساختن آن از حوزه عمومی محترم می‌باشد. اما آنچه در پس این ظواهر حکمفرمایی می‌کند اقتدار همیشگی ارزش‌های اقتدار محور و نهادهای غیرکارآمد و پوسیده است. با وجود اینکه کشورهای غربی دیگر از حضور مستقیم و تحمیلی در جوامع شرقی بهره‌مند نیستند اما همچنان از اعتبار برخوردارند در حالی‌که بسیاری از کشورهای شرقی به مانند گذشته تجربه‌گر حقارت ارزشی، ناکارآمدی نهادی و عقب‌ماندگی همه‌گیر می‌باشند. این جوامع به ضرورت این واقعیت باید توجه را معطوف به این مهم بکنند که شاید علت اینکه این جوامع در چنین وضعیتی هستند بیش از هرچیز دیگری برخاسته از کاستی‌های ارزشی و ساختاری خود آنهاست. این واقعیت همان چیزی بود که در وهله اول در سده‌های پیشین این فرصت را در اختیار غرب قرار داد که به «کولی گرفتن» بپردازد. امروزه با وجود اینکه این جوامع به دور از یوغ غربی هستند اما همچنان تجلی‌گر دورانی می‌باشند که وجودش سرشار از شرمساری است. بسیاری از کشورهای شرقی در وضعیت عقب‌ماندگی هستند چراکه بنیادهای داخلی و ارزش‌های بومی از قابلیت عملکرد در یک اقتصاد غیرفئودالیته، ساختار سیاسی غیراقتدارگرا، چارچوب‌های اجتماعی غیر نابرابر و روابط فرهنگی غیردستوری و عمودی ناتوان است. نگاه باید متوجه داخل باشد و از تلاش برای محوری نمودن جهان خارج خودداری شود.

دکتر حسین دهشیار



همچنین مشاهده کنید