پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

«به خاطر فرهاد هم شده خودت را زجر مده»


«به خاطر فرهاد هم شده خودت را زجر مده»

درباره نوشته های فهیمه رحیمی مرحوم و قهرمانان مرحومش

آفتاب: ۱ پرداختن به عامه‌پسندها ضروری است، نه از آن رو که میان آنها آثار به لحاظ هنری و زیباشناختی باارزشی می‌یابیم (این امر ممکن اما –به‌خصوص در ایران و با وضعیت فعلی فرهنگ و هنر آن– بعید است)، به این دلیل که استقبال معنادار «مردم» از آنها خبر از همخوانی و همخونی ساختارهای روایی آنها با باورها و عقاید و آرزوهای اینها دارد. تحلیل ساختارگرایانه آثار عامه‌پسند دوره‌یی خاص، دقیقا و مستقیما می‌تواند راهبرد به تحلیل ساختار روانی و ذهنی عامه مردم و نمایان‌کننده آمال و ارزش‌هایشان باشد. در یک دوره، فرض کنید اواخر دهه ۶۰، تیپ دختری خجالتی که با دیدن پسر جوان و محجوبی گونه‌اش گل می‌اندازد و دست‌ودلش می‌لرزد در این آثار مکرر می‌شود و زمانی دختر دانشجوی سِرتِقی که روی پای خود می‌ایستد و زندگی‌ مستقلی برای خود به هم می‌زند. وقتی بود که پسر شهرستانی چشم و گوش بسته‌یی قهرمان این سنخ نوشته‌ها می‌شد و روزگاری هم پسر پول‌دار خوش‌قلبی که به فکر فقر است.

علاوه بر تطور ویژگی‌های قهرمانان نمونه‌یی این نوشته‌ها، تحولی که در پی دگرگونی‌های اجتماعی در پیرنگ این قبیل آثار رخ می‌دهد نیز معنادار است. در دوره‌یی که وضعیت کشور به لحاظ اقتصادی نابسامان است لازم است که قناعت همچون ارزشی انکارناپذیر تبلیغ شود و شخصیت‌های مثبت داستان در اثر چشم فروبستن بر «جیفه دنیا» رستگار شوند و آدم‌های بد به دلیل دلبستگی به مال دنیا به هلاکت بیفتند. چند سال بعد، زمانی که شعار توسعه سیاسی سر داده می‌شود، نوبت به قهرمانان کارخانه‌دار و ثروتمندی می‌رسد که با نیکوکاری و بخشیدن پول خود به تهیدستان آنها را نیز همچون خود به خوشبختی رهنمون می‌کنند.

به این معنا، آثار عامه‌پسند را، نه صرفا از آن رو که پرفروش‌اند یا مخاطبانی بسیار دارند، بلکه به دلیل آن ویژگی‌ای که باعث می‌شود پرفروش باشند و مخاطبانی بسیار داشته باشند باید «عامه‌پسند» قلمداد کرد.

۲ نخستین اثر فهیمه رحیمی، بازگشت به خوشبختی، به سال ۱۳۶۹ منتشر شد، یعنی یکی دو سال پس از پایان جنگ ایران و عراق. این همزمانی، هرچند ممکن است تصادفی به نظر برسد، برای تحلیل علت اقبال ناگهانی به این اثر و آثار بعدی نویسنده بسیار راهگشاست.

جامعه‌یی که جنگ تحمیلی هشت‌ساله را، با تمام خسارات و تبعاتش، پشت سر گذاشته بود در نوشته‌های احساساتی و خوش‌فرجام رحیمی، جهانی رویایی می‌یافت، بدون زمان و مکان متعین که در آن نهایت گرفتاری شخصیت اصلی این بود که مرد مورد علاقه‌اش دوستش ندارد یا اگر دارد، قادر به ابراز آن نیست. در این جهان هر مشکلی با قناعت و ایمان به خدا حل می‌شد و نابرابری‌های طبقاتی و اجتماعی همواره توجیهی می‌یافت. امروز، می‌توان خواننده نمونه‌یی این آثار –عموما زنان خانه‌دار و دختران دبیرستانی آن سال‌ها– را تصور کرد که عصرهای بلند تابستان را با خواندن اتوبوس و بانوی جنگل و آریانا و پنجره و زخم‌خوردگان تقدیر و باقی این فهرست دور و دراز به شب می‌رساند و آه‌کشان، بطالت روزهای بی‌حاصل را با فراز و فرودهای بی‌منطق زندگی رقت‌انگیز قهرمان هیستریک این داستان‌ها تاخت می‌زد. «اوشین» به پایان رسیده بود، اما خصایص اخلاقی‌اش، آن خوبی خسته‌کننده و غیرآدمیزادی‌اش، در قهرمانان بی‌چهره و بی‌بدن آثار رحیمی تکثیر می‌شد.

این قهرمانان در حالی بر معمولی بودن خود اصرار داشتند که به صریح‌ترین معنای ممکن غیرمعمول و برساخته بودند. وقتی دهن باز می‌کردند تا سر گفت‌وگو را بگیرند و با دیگر شخصیت‌های داستان حرف بزنند، انگار پیچ رادیو را چرخانده باشی، تمام آموزه‌های تبلیغی گفتمان رسمی –درباره عشق پاک، درباره لزوم تبعیت زن از مرد، درباره وجوب ازخودگذشتگی و ایثار، درباره اهمیت خویشتنداری زن و درباره هزار و یک چیز دیگر– به هیات رگباری از جملات کلیشه‌یی بی‌معنا بر سرت باریدن می‌گرفت. تازه افاضات قهرمان زن داستان کافی نبود، یک‌جا عمه قهرمان، در حین دادن درس زندگی به او، می‌گفت: «[پسرانم] نباید فکر کنند تو طعمه قابل دسترسی هستی. » جای دیگر راوی در مذمت دختر عموی مرد مورد علاقه دختر می‌نوشت: «شیده دختری بود جاه‌طلب که هیچ‌چیز نمی‌توانست قانعش کند. آن‌چنان بلندپروازی می‌نمود که هدیه را متعجب می‌ساخت. معیارهایی که او برای خوشبخت شدن به کار می‌برد با عقل و منطق سازگار نبود. » همین راوی، جای دیگر، تو گویی برای ادب کردن تلویحی همان مخاطب نمونه‌یی که بالاتر ذکر خیرش بود، می‌گفت: «بهاره دختر خویشتن‌داری نبود و با اینکه چند ساعتی بیش از ملاقات آن دو نمی‌گذشت اما همین مدت کافی بود تا به هدیه اعتماد کند و از اصرار و مکنونات قلبی‌اش با او صحبت کند.» اما مصنوع بودن این شخصیت‌ها یا دقیق‌تر بگوییم، تیپ‌های به‌ظاهر معمولی از آن‌جا بهتر عیان می‌شد که هیچ‌کدام نه تعین شخصیتی می‌یافتند و نه تجسم ظاهری. نه خبری از ویژگی‌های جزیی رفتاری بود و نه اثری از خصایص دقیق جسمی.

آنها تنها آموزه‌هایی بودند عبرت‌انگیز که در هر داستانی به نامی متجسد می‌شدند و سرنوشتی را که لیاقت‌شان بود و نتیجه اعمال و افکارشان، تحقق می‌بخشیدند. اگر هم عاقبت‌به‌خیر نمی‌شدند، فشار مخاطبان، «مردم»، نویسنده را وادار می‌کرد دنباله‌یی بنویسد و آنها را به سرزمین مقصود، که در این موارد یعنی خانه بخت، برساند. درباره پنجره و زخم‌خوردگان تقدیر این اتفاق افتاد: رحیمی ناگزیر شد، به‌ترتیب، ماندانا و هنگامه را بنویسد.

۳ می‌گویند یکی از دلایل جذابیت آثار عامه‌پسند برای خوانندگان این است که می‌توانند به‌راحتی با قهرمانان این آثار هم‌ذات‌پنداری کنند و آرزوهای ناکام و امیال سرکوفته‌شان را در پس ماجراجویی‌های آنان پی بگیرند. بر این مبنا، زن‌های داستان‌های رحیمی احتمالا همان دردنشان‌هایی را داشتند که عامه خوانندگان و طرفداران‌شان در سال‌های پایانی دهه شصت و اوایل ۷۰. به همان اندازه عصبی، به همان اندازه نابالغ و به همان اندازه هیستریک بودند.

به این نمونه‌ها نگاه کنید: زنی که مردی را دوست دارد اما – خودش هم نمی‌داند چرا– با مردی دیگر ازدواج می‌کند و بعد حسرت می‌خورد؛ زنی که عاشق مردی می‌شود که استاد علوم متافیزیک (!) است و –چرا از نثر بچگانه نویسنده مثال نیاوریم؟– «یکی از کرسی‌های دانشگاه در علوم متافیزیک را به خود اختصاص داده است»، اما در عین عشق از او می‌هراسد؛ دختری که عاشق معلم خود می‌شود و بعد که معلم از سر اجبار با دختر عموی خود ازدواج می‌کند، روحی که دوست آن دختر است (بله، درست خواندید. یک روح!)، آن دختر عموی کذایی را از پنجره یا پشت بام به پایین پرت می‌کند و راه ازدواج دختر و معلم را باز می‌کند.

در میان این خوانندگان، به شهادت نویسنده، کسانی هم بودند که کار را از همذات‌پنداری می‌گذراندند: دنبال نشانی یا شماره تلفنی از فلان قهرمان و بهمان شخصیت می‌گشتند و از نویسنده می‌خواستند بعضی از شخصیت‌های سرکش یا ناپخته را از طرف آنها نصیحت کند!

۴ آثار فهیمه رحیمی را نباید صرفا عامه‌پسند نامید. این بی‌شک کم‌لطفی به آثار دیگری است که، با وجود کیفیت نسبی‌شان، به دلیل خصایص صوری و محتوایی ذیل همین عنوان دسته‌بندی می‌شوند.

آثار او به لحاظ کیفی نازل و از بابت زبان فوق‌العاده مبتدیانه‌اند. برای هر یک از به‌اصطلاح رمان‌های او می‌توان به همان اندازه و در همان حجم ردیه‌یی نوشت و عیب و ایرادهای بی‌شمار زبانی، روایی و ساختاری‌شان را نشان داد. اغلاط املایی، اشتباه‌های نظرگاهی، ضعف در شخصیت‌پردازی، نقایص نگارشی و عیوب منطقی، همه و همه در نوشته‌های او به‌کرات یافت می‌شوند، درحالی که، از این میان، بدتر از همه ضعف تخیل نویسنده است.

نوشته‌های رحیمی، به مثل، شبیه همان تابلوهای نقاشی‌ای است که در بانوی جنگل توصیف می‌کند: تصویری از یک زن و یک مرد در علفزار، تصویر کودکی که نمره بیست گرفته اما کفشش پاره است. به همان اندازه سانتیمانتال و لوس و کودکانه. شبیه همان تابلوهایی که اواخر سال‌های شصت و اوایل هفتاد توی بساط دست‌فروش‌ها پیدا می‌شد: تصویر نیمرخ دختری با مژه‌های برگشته غول‌آسا و چشم‌های درشت عظیم که به غروب مبتذل خورشید در آب دریا خیره شده و معلوم نیست به چه علت «اندوهگین» است. تابلویی با همان رنگ‌های تند و بی‌ظرافت.

گاهی ضعف نویسنده آنقدر برجسته می‌شود که به‌زحمت می‌توان جلوی شلیک خنده را گرفت و همزمان، از صرف وقت برای همچو نوشته‌هایی احساس واماندگی نکرد. برای مثال، به همان بانوی جنگل و نمایشگاه نقاشی کذایی‌اش برگردیم. این را هم داشته باشید که آثار به نمایش درآمده همه اثر دست هنرمند هدیه خانم، دختر نوزده‌ساله رقیق‌القلب و عاشق‌پیشه داستان، است.

نویسنده چنین می‌نویسد: «تعداد کثیری برای بازدید از نمایشگاه آمده بودند که جالب توجه بود. در پایان آن روز هدیه با خبرنگاران به گفت‌وگو نشست و از ایده‌های خود سخن گفت.» تو گویی هدیه، در پایان روز اول، برای شرکت در انتخاباتی، چیزی اعلام کاندیداتوری کرده که برایش کنفرانس خبری ترتیب داده‌اند و «ایده‌هایش» را جویا شده‌اند!

با همه این تفاصیل، تا به امروز هفت عنوان از حول و حوش ۳۰ عنوان کتاب فهیمه رحیمی در فهرست پرفروش‌ترین‌های ادبیات ایران قرار دارند.

میلاد کامیابیان



همچنین مشاهده کنید