شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

فانوسهائی که باغیرت سوسو می زنند


فانوسهائی که باغیرت سوسو می زنند

نمایش مثل سوسوی فانوس آویخته

▪ نویسنده : محمدرضا کوهستانی

▪ کارگردان : علی فرحناک

▪ بازیگران : محمدرضا آزاد ، علی فرحناک، سید حمید لاجوردی ، مهدی نیک روش ، حمیده عمویی

▪ طراح صحنه و لباس : شهلا کوهستانی

با ورود به سالن و دیدن دکور نمایش اجرای نمایشی رئال را می توان حدس زد . دکوری که قسمتی از اتاق نشیمن یک خانه با کاغذ های دیواری کهنه ، پارتیشنی که فقط در خانه های قدیمی می توان مشابه انرا یافت ، یک مبل ، ساعتی همیشه خواب و چند وسیله ساده دیگر که تداعی کننده خانه ای قدیمی و محقر می باشد .

نمایش داستان چند روز از زندگی جلال رزمندة جانبازی که در جبهه جنگیده و چندین سال اسیر بوده است را تصویر می کند . رزمنده ای که امروز در اجتماع و در زندگی با مشکلات زیادی دست به گریبان است . فاطمه دخترش دانشجو و امروزی است و پسرش سعید قصد دارد ار آرمانها و ارزشهای پدر و همرزمانش پاسداری کند. آقاجان­، پدربزرگ بچه ها که سنگ صبور همه است و مادری که جای خالیش در نمایش احساس می شود .

نمایشنامه در مجموعه ادبیات دفاع مقدس قرار می گیرد . دفاع مقدسی خالی از هر گونه جنگ مسلحانه ، تیر و انفجارهای جنگ. نمایش انفجارهای بعد از جنگ را نشان می دهد .

موجهای باقی مانده از جنگ که بعد از گذشت چندین سال هنوز هم خانه­های زیادی را تحت تاثیر خود قرار می دهد. هنوز هم می توان صدای انفجارها را از گوشه گوشة کشور شنید . داستان جلال داستان عاشقانی است که بسیاری از دوستان و همرزمان و همسنگرانشان در آغوش آنان جان داده اند و اکنون روزی ده­ها بار آرزو می کنند که ای کاش ما هم با انان رفته بودیم. و سوالی که هر روز برایشان پررنگ و پررنگتر میشود . براستی اگر شهیدان امروز بودند چه می کردند؟

آنانی که اندیشه شان ستیز ِبا خواری بود و آئین ِشان ، آئین ِبیداری بود .

کوهستانی به سادگی هرچه تمام تر داستانش را با استفاده از کنشهای درام و تضادهای موجود بین شخصیتها ، تضاد خواهر و برادر ، پسر و پدر و مهمتر از همه تضاد شخصیتها (خصوصا جلال) با اجتماع روایت می کند.

- تضاد سعید(برادر) وفاطمه(خواهر)

سعید : فکر نمی کنی مانتو هرچی بلندتر باشه بهتره

فاطمه : مثل ریش که هرچی ....

- تضاد سعید با جلال(پدر)

سعید: شما از وقتی پلاک و چفیه تون را گذاشتید کنار هم ظاهرتون عوض شده و هم باطنتون

جلال : (چفیه را از سعید می گیرد به گردن می اندازد) الان بسیجی ام؟ (چفیه را بر می دارد) الان بسیجی نیستم؟ (دوباره می اندازد) الان بسیجی ام و این کار را تکرار می کند..

- تضاد جلال با سیفی بعنوان نمونه ای از اجتماع . سیفی جلال را بعنوان یک رزمنده یک همسنگر قاضی می بیند و از او می خواهد کاری را برایش انجام دهد که جلال نمی تواند و نمی خواهد بر خلاف اعتقاداتش کاری را انجام دهد . و یا رفتن دختر سر مزار مادر با حامد (دوستش که شاید باید بیشتر به آن پرداخته می شد) برای جشن والنتین .

کارگردان توانسته با پرهیز از استفاده زیاد از نور ، موسیقی و عوامل صحنه و همچنین بازی گرفتن از بازیگرانش به شکلی ساده و روان یک اجرای منطقی و به دور از هر نوع بزرگنمائی ارائه دهد . و این سادگی در اجرا را می توان در تک تک بازیگران مشاهده کرد . و در عین سادگی باید از بازی خوب بازیگران یاد کرد .

بازی فاطمه در اکثر لحظات نمایش تاثیر گذار است و می توان به کشمکشهای او با برادر حس مهربانانه دخترانه به پدر و حس نگرانی و توام با غیظ به پدر (آنجائی که پدر تلفنی با یک زن مشغول صحبت کردن است )اشاره کرد . سعید حس یک بسیجی امروزی ِجنگ ندیده و پاسدار آرمان ِشهیدان را به خوبی القاء می کند . جلال بازی خوب و یکدستی دارد و حتی زمانهائی هم که عصبانی می شود باز آرام است و غم دارد . آقاجون به خوبی همه پدربزگهاست و سیفی واقعا ... .

و در آخر سوالات بی جواب :

▪ چرا جلال ها این روزها دلشان بیشتر برای همسنگرانشان تنگ می شود ؟

▪ چرا بجای آنکه انها چون خورشید بتابند همچون فانوس سوسو می کنند؟

▪ و اگر شهیدان امروز بودند ، چه می کردنند؟

گوئی جلال ها این روزها فقط خانه ای می خواهند که بر روی آن بنویسند " اگر به خانه من آمدی ای مهربان برایم چراغ بیاور و ...



همچنین مشاهده کنید