جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

صد بازی ماندگار از بازیگران ماندگار


صد بازی ماندگار از بازیگران ماندگار

هنرپیشه های بزرگی که نوعی ارتباط الکتریکی با مخاطب برقرار می کنند و چنان می درخشانند که گاه از پرده بیرون زده و در جان تماشاگران رسوخ می کنند آنها به مخاطب می باورانند که همان کسانی هستند که نقش شان را دارند بازی می کنند و با جادوی سینما سینمایی بودن فیلم را به فراموشی می سپرند

در ادامه این مطلب لیست صد بازی ماندگار و بیاد ماندنی از صد بازیگر بنام را مشاهده می کنید که منتخب نقش های ماندگار سینما هستند ....

ما فیلم‌های خوب را به هزاران دلیل دوست داریم. فیلم‌های خوب خیلی چیزها برای تماشاگران‌شان دارند. طرح‌ها و ایده‌های درخشان، سبک‌پردازی‌های هوشمندانه، جلوه‌های بصری بی‌نظیر و چشم نواز و کمیاب و مسائل دیگری که هر کدام‌شان برای دوست داشتن یک فیلم کافی هستند، اما ما بیشترین دلیلی که برای دوست داشتن یک فیلم داریم بازیگران آن فیلم هستند. هنرپیشه‌های بزرگی که نوعی ارتباط الکتریکی با مخاطب برقرار می‌کنند و چنان می‌درخشانند که گاه از پرده بیرون زده و در جان تماشاگران رسوخ می‌کنند. آنها به مخاطب می باورانند که همان کسانی هستند که نقش‌شان را دارند بازی می‌کنند و با جادوی سینما سینمایی بودن فیلم را به فراموشی می‌سپرند.

از این بازی‌ها و بازیگران هر کسی صدها مورد می‌تواند برای خودش داشته باشد. این لیست صدتایی‌ها را هم نویسندگان نشریه سینمایی پره‌میر، که در زمینه‌های مختلفی انتخاب‌های گوناگونی انجام می‌دهند به انجام رسانده‌اند. فهرستی از صد بازی ماندگار از بازیگران ماندگار، که در چند قسمت تقدیم شما میشود:

● پیتر اوتول در «لورنس عربستان» (۱۹۶۲)

▪ در نقش تی. ای. لورنس

یک نکته جالب و افسانه‌ای در مورد این فیلم و این نقش این است که پیش از «اوتول» ایفای نقش لورنس به آلبرت فینی و مارلون براندو پیشنهاد شده بود، امّا باید خدا را شـکر کرد که دیویـد لیـن، پیتر ‌اوتول را در فیلم «روزی که بانک انگلیس را سرقت کردند». در نقشی که خودش آن را «یک انگلیسی ابله در صحنه ماهیگیری» می‌نامد دید و می‌توان گفت که این هنرپیشه را روی هوا زد. «پیتر اوتول» در این فیلم چنان موفق بود که هم اکنون تصور کس دیگری به جای او در این فیلم غیرممکن است. در لحظات گوناگون فیلم اوتول به بهترین وجه سایه روشن‌های فراوان درون این مرد را به نمایش می‌گذارد و حتی در حین نشان دادن شکستگی و شکست خوردگی لورنس، اوتول حضوری عمیق و درخشان و غم‌انگیز دارد. و اینها را با نوعی طنز تلخ هم در هم می‌آمیزد که اغلب در نگاه به این فیلم و نقش به فراموشی سپرده شده است.

پیتر اوتول خودش در مورد این نقش می‌گوید که لورنس تا ابد او را طلسم کرده است. به رغم حضور درخشان او، اسکار آن سال نصیب «گریگوری پک» به خاطر بازی در «کشتن مرغ مقلد» شد و پس از آن هم جز یک اسکار افتخاری شش نامزدی دیگر او در اسکار جایزه‌ای برایش به ارمغان نیاورد. «پیتر اوتول» در مورد نقشی آفرینی‌اش در این نقش می‌گوید: «طلسم شده بودم... دو سال و سه ماه جز لورنس به هیچ‌ چیز دیگری فکر نمی‌کردم. هر روز کارم همین بود. این قضیه چندان هم برایم خوب نبود و باعث شد حس بازیگری در من از بین برود.» ریچارد برتون هم در باره اوتول و لورنس می‌گوید:» او از معدود کسانی است که بازیگری را به چیزی عجیب و رمزآلود و تأثیر ‌گذار ارتقا داده است.»

● مارلون براندو در «در بارانداز» (۱۹۵۴)

▪ در نقش تری مالوی

کارگردان «در بارانداز» الیا کازان نقش «تری مالوی» را این‌گونه توضیح می‌دهد: «کودک احمق و بی‌گناهی که کارهای وحشتناکی انجام داده است و حالا در پی جبران آن است.» گذشته از این نکته که این فیلم و این شخصیت کودک احمق تا چه حد به کازان نزدیک بوده، می‌توان گفت تلاش مارلون براندو برای عمق بخشیدن به این خوش قلب زورمند کمتر از کارگردان نبوده است. در آن فصل نهایی در بارانداز، تحول مالوی از نقش یک آدم آلت دست به کسی که می‌خواهد صبورانه بت‌شکنی کند، قابل باور است و این به دلیل سایه روشن‌هایی است که براندو به نقش داده است. این نقش با تلفیق بازی‌گوشی، سرکشی، عصیان، آزمندی، خشم و آشفتگی قدرتمندترین ایفای نقش براندو در طول دوران کاری‌اش است. ظرافت بازی او در سکانس داخلی تاکسی که در آن برادرش به روی او اسلحه می‌کشد آشکارتر می‌شود. در این صحنه، براندو به آرامی اسلحه برادر را کنار می‌زند و می‌گوید: «چارلی .... چارلی .... کار اون نبود....، کار تو بود....» نقشی با این کیفیت شاید دیگر در تاریخ سینما بازی نشود.

● مریل استریپ در «انتخاب سوفی» (۱۹۸۲)

▪ در نقش سوفی زاویستوفسکا

بازی استریپ در این فیلم به نحوی است که وحشت نسل‌کشی یهودیان و نیز حس گناهکاری بازماندگانش را به بهترین وجهی مجسم می‌کند و نکته اینکه این بازی چند لایه به همراه گویش با سه لهجه و زبان انگلیسی و آلمانی و لهستانی را می‌توان تعالی بخش هنر بازیگری دانست. او یک بازمانده آشویتس است که یک عشق بی‌ثبات و امیدی که پیدا کردن سرزمین موعودش در آمریکا در او ایجاد کرده است سیر بیماری و ناامیدی تا رسیدن به امیدواری را طی می‌کند، اما این امید رویای ناممکن است و نشان دادن این نکته غم‌انگیز که «سوفی» را توان فرار از گذشته‌اش نیست، بازی عمیق مریل استریپ را طلب می‌کند که او در عمق غمی بی‌نهایت موفق به اجرای آن می‌شود.

● آل پاچینو در «بعداز ظهر سگی» (۱۹۷۵)

▪ در نقش سانی ورتزیک

نقش پاچینو در این فیلم در نقش یک دزد ناشی که برای تأمین مخارج عمل جراحی دوستش دست به سرقت از بانک می‌زند از آن نقش‌هاست که فقط مادر آن شخصیت می‌توانست برایش دل بسوزاند، امّا «پاچینو» چنان از عهده ایفای آن بر آمده که همه تماشاگران فیلم دلشان به حال او می‌سوزد. می‌گویند که «سیدنی لومت» از «آل پاچینو» خواسته بود تا حد ممکن نقش را نزدیک به خودش بازی کند و پاچینو هم در حرکت پاند ولی‌اش از مهربانی به ترسناکی و از غرور به درهم ریختگی این مسئله را رعایت کرده و شخصیتی استوار را تا به انتهای فیلم به تصویر کشیده است. در آن صحنه‌ای که او دارد با زن و مردی تلفنی حرف می‌زند بازی‌اش چنان طبیعی و حضورش چنان عصبی و کلافه است که هر تماشاگری دوست دارد به این هنرپیشه یادآوری کند که در حال ایفای نقش در یک فیلم است و نه یک زندگی واقعی...

● بت دیویس در «همه چیز درباره ایو» (۱۹۵۰)

▪ در نقش مارگو چانینگ

بازی پرقدرت و پر از اوج و فرود و پر انرژی «دیویس» در نقش یک ستاره پا به سن گذاشته تئاتر، بی‌شک اولین و تنها نمایش هنرپیشه‌ای است در تاریخ سینما که با قدرت تمام و با آسودگی محض خودش را روی پرده به مضحکه می‌کشد و هجو می‌کند. این هنرپیشه در دوران کاری‌اش نشان داده که تمایل عجیب و جسارت‌آمیزی به نشان دادن حس‌های نه چندان دوست داشتنی مثل تلخی، طمع و حسادت از طریق بازی در نقش شخصیت‌های کاملاً مخالف با خودش دارد. «یویس» که در حین بازی در این فیلم ۴۰ ساله شده بود و موقعیتی همسان با «مارگو» در اذهان داشت جوری این نقش را ایفا کرده که از بامزگی آن هم نمی‌توان گذشت. چنان که واقعاً می‌توان گفت مارگو پر از موسیقی و داغی و آتش است.

● جیمز کاگنی در «بانکی دو دل دندی» (۱۹۴۳)

▪ در نقش جرج. ام. کوهن

سیربازی کاگنی در این فیلم از حد فاصل یک جوان جسور و پرتحرک تا یک پیرمرد موقر و متین مهارت او را نشان می‌‌دهد و سپس با رقص و آوازهای اعجاب‌انگیز تماشاگر را روبرو کرده و در نهایت باز هم مبدل به همان پیرمرد موقر آغاز فیلم می‌شود. کاگنی با بازی در گستره وسیعی از فیلم‌های همه نوع چون «دشمن مردم» در نقش یک ولگرد خشن، «بلوند توت‌فرنگی» در نقش یک لوده و دلقک و «اوج التهاب» در نقش یک قاتل روانی توانایی‌های خودش را در انواع مختلف فیلم و نقش نشان داده است. امّا نکته شگفت‌انگیز این است که او در این فیلم به تنهایی همه چیزهایی را که در فیلم‌های دیگرش دارد با هم به نمایش می‌گذارد: می‌خواند، می‌رقصد، گول می‌زند و... همه را به گریه می‌اندازد. دیدن فیلم هنوز هم لذّت بخش است و تماشاگر مجبور به باور کردن بازی کاگنی است.

● داستین‌ هافمن در «کابوی نیمه شب» (۱۹۶۹)

▪ در نقش را تسوریزو

فیلم قصیده‌ای است که مرثیه پایان رویاهای رفاقت مردانه را می‌سراید، امّا در پایان فیلم آنچه تأثیرگذار و ناراحت‌کننده است سرنوشت نهایی «راتسو» نیست، بلکه حقیقی است که از ورای بازی‌اش نشان می‌دهد: اینکه در این دنیای پر از نکبت و فساد چگونه انسانیتش را حفظ می‌کند. بار این موفقیت فقط و فقط روی شانه‌های نه چندان قدرتمند داستین هافمن بوده است. بازی او در نمای نزدیک آنجا که «جان وو» را که دارد خودش را در آینه تماشا می‌کند و لذّت می‌برد، نگاه می‌کند عجیب و باور نکردنی و حیرت‌انگیز است که تجسمی از مهربانی و البته ناامیدی و ناکامی روی پرده سینماهاست.«شله زین گر» برای ایفای نقش این ولگرد مسلول باید بازیگری را پیدا می کرد که هم از نظر بازی و هم از نظر فیزیک متقاعدکننده باشد و می‌توان گفت «داستین هافمن» بهترین کسی بود که می‌شد برای این نقش ازش استفاده کرد. چهر‌ه‌ای که از او در یادها مانده عرضه به یادماندنی عکسی در مورد زندگی در خیابان‌ها و در حاشیه خیابان‌هاست.

● جیمز استوارت در «چه زندگی شگفت‌انگیزی» (۱۹۴۶)

▪ در نقش جرج بیلی

این اولین نقشی است که جیمز استوارت پس از خدمت در جنگ دوم جهانی بازی کرد و او که نقش جوانان خوب را بازی می‌کرد در این فیلم واقعاً یک جوان عالی شده است و البته یک هنرپیشه عالی، فیلم پژمردن و فسردن رویاهای مردی را نشان می‌‌دهد که مسوولیت‌هایش جلو رسیدن او به رویاهایش را می‌گیرد. او حسی از ناامیدی را در نگاهش و در بازی‌اش نشان می‌دهد و سپس- قبلاً- در صحنه دیگر وقتی هنگام رفتن به خانه شوق آمیزانه ترانه کریسمس مبارک را می‌خواند، ثابت می‌کند که این نقش و این فیلم بهترین فیلم و نقش تمام کارنامه کاری او است. او یک انسان معمولی است که گاه شبیه همه ما می‌شود و گاهی هم البته شبیه آنچه که دوست داریم باشیم...

● جین وایلدر در «فرانکنشتین جوان» (۱۹۷۴)

▪ در نقش دکتر فردریک فرانکنشتین

در تاریخ سینما کمدین دیگری را نمی‌توان یافت که با خشونت وحشیانه و دیوانه‌وار «وایلدر» برابری کند. کمتر فیلمی هم هست که این خشونت دیوانه‌وار وایلدر را مجال نمایش تام و تمام بدهد، امّا «فرانکنشتین جوان» که وایلدر به همراه مل بروکس، این فیلمنامه پوچ‌نما را نوشت. چنان قابلیتی دارد که استادی این بازیگر را در حرکت میان کودکی و بی تجربگی تا بلوغ و زرنگی نشان دهد. وایلدر بهترین انتخاب برای این فیلم و این کاراکتر بود که با عرضه بازی در سطوح و جنبه‌ها و قطعه‌های گوناگون، از کمدی بزن و بکوب و نوعی خشم بی‌مهار که ویژگی‌اش بود یک بازی جهانی را نشان می‌دهد. تماشاگران برای اینکه پس از دیدن او بتوانند خنده‌هاشان را کنترل کنند شاید مجبور به نیشگون گرفته خودشان شوند.

● رابرت دنیرو در «گاو خشمگین» (۱۹۸۰)

▪ در نقش جیک لاموتا

این تعبیر که فلان بازیگر دارد نقشش را زندگی می‌کند یک تعبیر قدیمی و کلیشه شده است، امّا گاهی وقت‌ها جز این تعبیر برای توصیف بازی یک بازیگر نمی‌توان گریزی داشت. نمونه واضحش «دنیرو» است که در این فیلم بدل به خود، خود «لاموتا» می‌شود؛ مردی کاملاً غریزی، چنان که واکنش‌هایش در مقابل اطرافیان از فرط صراحت به درندگی پهلو می‌زند. البته همه می‌دانیم که «دنیرو» یک هنرپیشه حرفه‌ای است که دارد نقش بازی می‌کند و این شخصیت را خلق می‌کند، امّا بازی‌اش چنان است که در همه لحظات فیلم چه آن لحظه‌ای که در داخل رینگ حریفش را ناکار می‌کند و چه وقتی که نگاه‌های مشکوک به طرف مقابلش می‌اندازد- و می‌‌دانیم که قرار است پس از این به آن طرف حمله کند- رنگی از تظاهر در وجود او نمی‌بینیم.

● دانیل دی لوئیس در «پای چپ من» (۱۹۸۹)

▪ در نقش کریستی براون

بازی دی لوئیس در این فیلم بسیار فراتر از تصویر کردن حرف یک نویسنده فلج مغزی است.

او چنان عمقی به نقش می‌بخشد که تماشاگر را با یک انسان هوسران پیچیده روبرو کند که در کالبد ناتوانش اسیر مانده است. تصویری که او از شخصیتش ارائه می‌‌دهد تلفیقی از ناتوانی جسمی با هشیاری روانی است و این بیش از تصویری که از آدم‌های معلول و ناتوان دیده‌ایم و در سینما رواج دارد تأثیر گذاشته و بدون اینکه بازیگر تلاش چندانی در احساسانگرانی داشته باشد دل تماشاگر را به درد می‌آورد. می‌گویند برای آماده شدن برای بازی این نقش «دی لوئیس» ماه‌ها بر روی صندلی چرخدار زندگی می‌کرده است و حتی چند دنده‌اش هم در حین سقوط از صندلی چرخدار شکسته است. در زمان بازی در این فیلم حتی زمانی که مدیر برنامه‌هایش برای ملاقات او به سر صحنه رفته بود «دانیل دی لوئیس» از قالب این کاراکتر خارج نشد.

توسط پولاد امین


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید