شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
یـــك بـشقاب قلــب
خانم دانیلز آن روز داشت حولههای اتو شده را تا میكرد تا به انباری برود و آن جا بگذارد. همه كارهایش را با عجله انجام داده بود و فرصت كافی داشت كه به كلاس «امور اداری»اش برسد. این آخرین ترم كلاس بود و دیگر میتوانست یك شغل آبرومند با درآمد خوب دست و پا كند. دو سال بود كه در متل «سان شاین» كار میكرد. یك آپارتمان جمع و جور هم اجاره كرده بود. صبحها سركار میرفت و عصرها به آموزشگاه. سخت بود ولی ارزشش را داشت. مشتریهای متل بیشتر راننده كامیونها بودند. تقریبا همه آنها مردهای خوب و خانواده داری به حساب میآمدند ولی در آن بین «جیم بونهام» با همه فرق میكرد. مردی بلند قد و متین كه هفتهای دو بار به متل میآمد و دست كم یك قهوه میخورد. بت احساس میكرد به «جیم بونهام» علاقمند شده است. هر وقت او را میدید قلبش تالاپ تولوپ میكرد یك روز تصادفی عكس زنی زیبا را به همراه دو بچه در كیف او دید و فهمید متاهل است. از آن پس سعی میكرد دیگر به این موضوع فكر نكند و با او هم مثل بقیه مشتریها برخورد میكرد ولی ته دلش ناراحت بود. با خود میگفت بعد از این همه سال بالاخره یك نفر پیدا شد كه به من توجه نشان بدهد ولی او هم زن و بچه دارد...
وقتی حولهها را برداشت و از پلهها پایین رفت اصلا متوجه خیسی زمین نشد. در یك لحظه سرخورد و به شدت به زمین افتاد. اول اهمیت نداد ولی وقتی دید كه دیگر نمیتواند تكان بخورد تازه فهمید چه فاجعهای روی داده حالا هم كه توی این اتاق...
«خانم دانیلز» صندلیاش را به تخت نزدیك كرد و با لحن موذیانهای گفت: «ولی آوردن این دسته گل تنها كاری نیست كه «جیم بونهام» انجام داده است. او دیشب اومد متل و یك بسته پول به ما داد تا كرایه آپارتمان تو را بدهیم. من و شوهرم گفتیم نیازی به این كار نیست ولی او گفت این از طرف همه كامیوندارهای این متل است آنها از بت راضی هستند و میخواهند به او كمك كنند تا حالش خوب شود.»
اشك از چشمهای بت سرازیر شد. دیگر نمیتوانست آنها را نگه دارد. خانم دانیلز ادامه داد:«تازه این همهاش نیست. جیم گفت خواهرش میآید و دو سه ماهی به جای تو در متل كار میكند تا تو خوب بشوی و برگردی. بت دیگر به هق هق افتاد بود: «وای نمیتوانم باور كنم همه شما خیلی مهربان هستید چقدر خوشبختم كه با شما آشنا شدهام» خانم دانیلز با لبخند شیطنتآمیزی گفت: به خصوص جیم بونهام. وقتی خانم دانیلز رفت بت با خودش گفت:«امیدوارم همسرش قدرش را بداند.»
دو هفته بعد خانم و آقای دانیلز بت را به خانهاش بردند. با آن چوبهای زیر بغل اصلا نمیتوانست راه برود. با خنده گفت: «فكر كنم الان دوباره میافتم و یك جای دیگرم میشكند» خوشحال بود كه به خانه برمیگردد. هر چند كه باید تا مدتها یك گوشه مینشست و تكان نمیخورد. صدای فریاد تعداد زیادی زن و مرد را شنید كه گفتند: «به خانه خوش آمدی!» فكر نمیكرد این همه آدم در آپارتمانش جا بشوند. مشتریها و كاركنان متل بودند. تری، جس، میكی، جیم بونهام و البته همسرش. زن زیبایی بود. بت تعجب كرد كه چطور او هم به آن جا آمده است. آقای دانیلز گفت: «خب دوستان بهتر است به حیاط برویم تا بت استراحت كند.» و همه موافقت كردند.
جیم با همسرش به طرف بت آمد. به همسر جیم لبخند زد و گفت: «باورم نمیشود شما هم به خانه من آمدهاید.» جیم جواب داد:« بالاخره شما باید به هم معرفی میشدید. این خواهرم «جانیس» است. او ده روز است كه به جای تو در متل كار میكند تا خودت برگردی.»
بت حیرت كرد. با لكنت به جانیس گفت: «ولی شما. شما بچه دارید. آنها كجا... هستند؟» جانیس با صدای دلنشینی جواب داد: «شوهرم شبكار است و روزها میتواند تا ظهر از بچهها مراقبت كند. تازه كار من هم كه فقط برای دو سه ماه است و برای خودم یك تنوع است. بعد لبخندی زد و ادامه داد: «جیم آنقدر از شما برایم حرف زده كه فكر میكنم سالهاست با هم دوست هستیم» بعد او هم به حیاط رفت. جیم آهسته روی صندلی كنار بت نشست و لبخند محبتآمیزی به او زد. بت بهت زده شده بود.
آرام گفت:« شما به من خیلی لطف كردید.» جیم حرفش را قطع كرد و گفت:«من به شما لطف نكردم... باید بگویم كه از مدتها پیش... به شما علاقهمند بودم. فكر میكردم خودتان متوجه شدهاید. من فقط به خاطر شما به متل میآمدم چون از آنجا تا خانهام دو ساعت راه است ولی آنجا میایستادم تا شما را ببینم وقتی آن اتفاق افتاد و دیدم كسی نیست مراقب شما باشد، با خودم گفتم باید یك كاری بكنم. میترسیدم از متل بروید و برای همیشه شما را از دست بدهم. پس میبینید كه در واقع به خودم لطف كردهام. حالا هم... میخواهم همینجا... از شما خواستگاری كنم...»
بت هرگز فكر نمیكرد یك اتفاق بتواند اینقدر خوشیمن باشد. شاید خودش نمیدانست چه لبخند رضایتمندانه و دلنشینی بر لبانش نقش بسته است.
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
اسرائیل ایران اصفهان ایران و اسرائیل انفجار استان اصفهان حمله ایران به اسرائیل گشت ارشاد حجاب ارتش جمهوری اسلامی ایران دولت وعده صادق
فراجا فضای مجازی سیل تهران زلزله هواشناسی قتل قوه قضاییه سازمان هواشناسی سیلاب شهرداری تهران دبی
قیمت خودرو قیمت طلا ایران خودرو فرودگاه بانک مرکزی بازار خودرو خودرو قیمت دلار تورم حقوق بازنشستگان قیمت سکه دلار
تلویزیون سینمای ایران احسان علیخانی کتاب تئاتر موسیقی دفاع مقدس
سرطان اینترنت
رژیم صهیونیستی فلسطین غزه آمریکا سازمان ملل جنگ غزه روسیه امیرعبداللهیان شورای امنیت عملیات وعده صادق چین حماس
فوتبال پرسپولیس شمس آذر قزوین علی دایی لیگ برتر باشگاه استقلال لیگ قهرمانان اروپا صنعت نفت آبادان رئال مادرید بارسلونا بازی لیگ برتر فوتبال ایران
هوش مصنوعی گوگل فناوری سامسونگ تلگرام اپل ناسا وزیر ارتباطات
خواب چاقی پیاده روی گیاهان دارویی