جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

کنجکاو


کنجکاو

او مردی بسیار کنجکاو بود. او از همه ماجراها می خواست سر در بیاورد، عاقبت الا مر هم جانش را به خاطر این خصلت گذاشت.
سحرگاه یک زمستان که باجناق هایش آمدند دنبال او تا او را برای حلیم …

او مردی بسیار کنجکاو بود. او از همه ماجراها می خواست سر در بیاورد، عاقبت الا مر هم جانش را به خاطر این خصلت گذاشت.

سحرگاه یک زمستان که باجناق هایش آمدند دنبال او تا او را برای حلیم خوردن ببرند آن سوی بزرگراه یک فقره تصادف روی داده بود، یک خودرو از پشت به خود روی دیگر زده بود. انگار راننده هایشان منتظر داوری او بودند تا از بلا تکلیفی در آیند.

او از یکی از باجناق ها که رانندگی می کرد خواست خودرو را نگه دارد. بعد از آن از آن سمت بزرگراه به این سمت بزرگراه آمد.

ابتدا نگاهی به سپر خودروی عقب کرد که رعایت حفظ فاصله را نکرده بود. بعد آمد سمت گلگیر عقب خودروی جلویی خم شد. دستی به گلگیر کشید. سر ر اکه بلند کرد سرش به شدت به چوب اسکی یک خودرو که بر باربند بسته بود و با شتاب مافوق تصوری در آن صبح زمستان به سمت دیزین می رفت خورد. چوب اسکی سرش را داغان کرد. باجناق ها آمدند پیکر نیمه جان او را که روی زمین نقش بسته بود بلند کردند تا به بیمارستان ببرند. او که چوب کنجکاویش را خورده بود در نیمه راه بیمارستان در اثر خونریزی مغزی جان سپرد.

نویسنده : عبدالحمید حسین نیا



همچنین مشاهده کنید