شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

زبان خالص تراژدی


زبان خالص تراژدی

نگاهی به فیلمنامه مجموعه تلویزیونی «زیرهشت»

چندسالی است که شبهای گرم تابستان ما بانشستن پای مجموعه های تلویزیونی گرم تر و کوتاهتر شده. سریال هایی که به سبب پخش هر شبه، مخاطبان بسیاری برای خود دست و پا کرده اند. دربین این مجموعه ها به دو سریال برمی خوریم که حال و هوا، زبان و نوع نگارش فیلمنامه اش یک فرق کلی با بقیه سریال ها دارد «رستگاران» تابستان ۸۸ و «زیرهشت» تابستان امسال.

فیلمنامه نویس جوانی که برای خودش امضا دارد. صاحب سبک است. حتی اگر یک دقیقه از فیلمنامه اش را بشنوی یا چندسطری را بخوانی، یقین می کنی که این نوشته نوشته «سعید نعمت ا....» است.

زبانی متفاوت، فاخر و موجز که طرحی نو در انداخته و روایتی تازه از نوشتن را پیش روی ما مخاطبان قرار داده است.

ایجاز درکلام او نه تنها مخل معنا نیست که فرصت و فضایی به دست داده که کاراکترها در زمان کم، اطلاعات بسیاری به مخاطب منتقل می کنند. زبانی آکنده از متل ها و کنایه ها، تشبیهات و استعارات که به نوعی ظرفیت های بهره برداری شده زبان فارسی را به رخ می کشد. درجای جای نوشته سعید نعمت الله متل ها به شکل های مختلف تمام قد ایستاده اند تا بار معنا را به دوش بکشند با کمترین کلمات. متل هایی مانند: «دست از گور بیرون ماندن» ، « دست مادر فولادزره را ازپشت بستن»، «خاک سرد است» و موارد بسیاری از این دست. گاهی هم یک مثل را با اصطلاح یا مثلی دیگر تلفیق کرده و تعبیر تازه تری به دست داده: «کور شه اون گدایی که شب جمعه اش رو نشناسه.» «اونی که میگه خاک سرده، خاک عزیزش کوره نبوده که دورش بپیچه.» یا به جای این که «آب دستته بذار زمین» جایی می گوید: «دنیا دستته بذار زمین، کارت دارم» گاهی وقت ها نویسنده، کلمات را چنان سنجیده و هنری کنار هم می چیند که جمله اش رنگ و بوی «کلمات قصار» به خود می گیرد: «هیچ لذتی رو توی دنیا نمی شناسم که به گناهش بیرزه»، «زخم نخورده، آخ گفتن حرومه» «می خوای کسایی رو نشونت بدم که بعد از داغی عشق، رسیدند به خنکی عشق؟!»

نویسنده صور خیال را خوب می شناسه. «تشبیه» در نوشته اش جدی است و تازه. تشبیه ها گوش آزار و مستعمل وتکراری نیستند. «شوهرش مثل پایه میزمی مونه؛ شق و رق.»

«کنایه» در گوشه گوشه سریال فراوان دیده می شود. حتی کارگذاشتن و حرکت دوربین هم کار کنایه را انجام می دهد. مثل صحنه ای که چهره منصور را با چشم دوربین از داخل لوله فاضلاب می دیدیم. کنایه در همه جای سریال موج می زند. هم «کنایه» به معنی ادای کلاسیکش، هم به معنی متداول در بین مردم. سیعد نعمت ا... در «زیرهشت» استاد کنایه است. «پدرم بلندبلند نماز می خوند، مادرم آروم آروم، کجی من هیچوقت، راستی اونها رو خراب نمی کنه.» «پاهام تو گذشته لغزیده، بدجور هم لغزیده»، «دختر: از پا می افتی ها! مادر: تکیه می کنم به بابات»، «انصاف شون نم کشیده»، «افتادی تو سربالایی زندگی» می خوام وایسم و نگاه کنم چه جوری این سربالایی رو رد می کنی» و «وصیت تلخه، ولی حقه» (که اشاره ای هم دارد به مثل عربی «الحق مرّ») و بسیاری مثال های دیگر که برای جلوگیری از اطاله مطلب، صرف نظر می کنیم. نویسنده به ایهام و جناس هم گوشه چشمی داشته «نه که اهل رنگ نیستی، اهل نیرنگ نیستی؛ رنگ بهت نمیاد.» (رنگ اول در معنای دورویی و ریا، رنگ دوم، همان رنگ موی سر) اصلا همه امور زندانیان و رتق و فتق کارهای زندان در آن انجام می شود و البته نویسنده با هشت سال حبسی که برای شخصیت اول داستان بریده شده ایهامی ساخته است.

فیلم نامه زیباست، اما گیر و گرفت هایی هم دارد؛ آغاز سناریو قوی تر و حساب شده تر از اواخر آن است. گویا نویسنده در بدو کار فراغ بالی برای نوشتن داشته که این اواخر نداشته.

گفت وگوها در قسمت های آخر، قدری نچسب می شود. مثلا عیوضی در بستر بیماری با حالی زار به فرزند خود می گوید: «من تصمیم خودم رو گرفتم]![، لیلا و مادرت رو می سپرم به تو.» که دیالوگ بی نمکی است. یا گفت وگوی منیژه و شوهرش بعد از مرگ نوزاد، بگومگوها و دلایلی که او برای توجیه اشتباه و کوتاهی خود می آورد، خیلی نامأنوس است. یا پیدا شدن یا به عبارتی نازل شدن متولی امامزاده به عنوان نقطه عطف، آغازی برای تغییر و توبه که بسیار کلیشه شده و سالهاست فیلم نامه های ما به آن دچارند. به این آدم های آسمانی که یکباره بر سر راه آدم های بد قرار می گیرند و آدم های بد یکهو تصمیم می گیرند که عوض شوند.

یا مثلا تصویری که نویسنده از نماز- این زیباترین نیایش عاشقانه بنده با خدا- ارائه کرده، می توانست بهتر باشد. توبه می توانست زیباتر باشد. در قصه طنزی نمی بینم. فیلم نامه خیلی تلخ است. تلخ تر از درام. به تراژدی شبیه تر است. شادی ها- اگر هم باشند- بسیار بسیار زودگذرند و کوتاه و مجالی به بیننده نمی دهند که نفسی تازه کند. به جز فلش بک های خاطره نامزدی منیژه و شوهرش شادی، شوخی و بامزگی ای در سریال نمی بینم. یک جا هم وقتی پرویز- مسؤول گرم خانه- منتظر تلفن خانمی است و دستش را محکم روی گوشی گذاشته، متلک های عطا بامزه است.«-مگه تلفن، کفتره که بپره بره، قراره از مجلس بهت زنگ بزنن»، همین.

درست است. قصه تراژدی گونه است ولی ما که قرار نیست عبد و عبید ژانر باشیم. می شد با تزریق دوز کمی از طنز و چاشنی کردن شوخی که ما ایرانی ها شدیدا اهل آن و مشتاق آنیم، قصه را کمی تلطیف کرد، نامخاطب هم وقت پیدا کند اشک چشمش را که طی سریال هیچ وقت خشک نمی شود، پاک کند.

و اما نکته بسیار مهمی که سالهاست دغدغه منتقدان بوده، اینکه همه کاراکترها در همه جای قصه، یک شکل حرف می زنند. ادبیات شان یکی است. زبان شان یکی است از قاتل سابقه دار زیر حکم بگیر تا زن خانه دار مسن تا مرد جوان بازاری. همه و همه یک نوع از گفت وگو را به زبان می آورند. سؤال این است: وقتی همه یک شکل حرف می زنند، پس تکلیف شخصیت پردازی چه می شود؟ درست است که این به نوعی موفقیت نویسنده به شمار می رود که همه اجزای کلام، یک آرم و یک نشان را دارند ولی این یکرنگی، به پردازش کاراکترها لطمه خواهد زد، قطعا. پیش از این هم در کارهای تاریخی و دینی مثل سربداران، ابن سینا، امیرکبیر و سریال امام علی(ع) به شکل های دیگر چنین تجربه ای صورت گرفته. اینکه مثلا در سربداران، قاضی القضات و بقال سرکوچه و شیخ و نگهبان و زن عامی و طوغای همه و همه با یک سیاق و با ادبیاتی واحد سخن می گویند.

به نظر می رسد سعید نعمت الله تلاش خودش را کرده که بعضی جاها زبان را تفکیک کند ولی موفق نبوده.

مثلا خواهر عطا موقع فراری دادن برادر در جواب سرزنش شوهر می گوید: «دارم برادرم را تر و خشک می کنم.» گویا نویسنده خواسته با آوردن تعبیر «تر و خشک کردن» دیالوگش را به زبان یک زن ساده نزدیک کند. در اغلب موقعیت ها، زبان یکی است. همه فیلسوفانه و گاه متفلسفانه! با اینکه فضای قصه و خود قصه رئال است، واقعی واقعی و نمودی از متن مردم و بطن مناسبات اجتماعی ولی زبان، انتزاعی است. شاید اگر در سریال زیر هشت برای هر طیف و طبقه و تیپ و شخصیتی، دایره واژگانی دقیق تری تعریف می شد، نویسنده به دیالوگ های باورپذیرتر و سنجیده تری می رسید.

از فرم که بگذریم، در محتوا هم نوشته سعید نعمت الله ضعف های ریزی دارد. اینکه آدم ها با داشتن حداقل ویژگی های مثبت، شریف و مثبت قلمداد می شوند و استحقاق احراز صفت «آدم خوب» را دارند. شاید برای پرهیز از ایده آل گرایی است، نمی دانم ولی می دانم خوبی و خوب بودن حتی در معنی نسبی اش این قدر سطحی نیست.

روابط آدم ها با هم خیلی ایرانی نیست. چون قرار است شخصیت ها متفاوت حرف بزنند، در آغاز شکل گیری مکالمه ها، از «سلام» خبری نیست. فضای فیلم های غربی را به ذهن متبادر می کند. (درست عکس سریال فاصله ها که آدم ها مدام در حال سلام و احوال پرسی اند!) تصور کنید قرار باشد این سریال، خارج از کشور دوبله شده، نمایش داده شود! اینجاست که محتوا فدای فرم شده. اما نکته بسیار ارزشمندی که همه جای سریال هست و درخشندگی درخوری دارد، اینکه «مادر» و حرمت و احترام مادر، چنان مقدس است که هیچ کس به خودش اجازه نمی دهد، ذره ای آن را خدشه دار کند. مادر، همه جا بزرگ است و عزیز تاج سر است. در رابطه منصور و مادر، عطا و مادر، عباس و مادر؛ با اینکه همه به نوعی بزهکارند. ولی احترام مادر به جاست و این دقت درخشانی است در نوشته نویسنده.

فریبا طیبی



همچنین مشاهده کنید