پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

در جهان واقعی هیچ قهرمانی وجود ندارد


در جهان واقعی هیچ قهرمانی وجود ندارد

گفت وگو با شیوا ارسطویی, نویسنده رمان «خوف»

همه شخصیت‌های این رمان، بدون توجه به ساختار نهایی متن، می‌توانستند نقل قول‌های خودشان را داشته باشند. همان‌گونه که در نسخه‌های پیش رمان این متن، نقل قول‌های دیگر هم نوشته شد. در نهایت شکل روایت غایی متن، ایجاب کرد که پانزده قول از شیدا داشته باشیم و هفت قول از سه شخصیت نغمه، ‌ژینوس و کاوه.

بالاخره پس از حرف و حدیث‌ها و حاشیه‌های بسیار، رمان تازه شیوا ارسطویی با عنوان «خوف» منتشر شد. ارسطویی در این رمان از یک سو ترس‌های پیرامون زندگی یک زن نویسنده تنها را ترسیم می‌کند و هم مختصاتی از وضعیت روانی جامعه امروزی به دست می‌دهد. او که پس از حدود ۱۰ سال اثری داستانی منتشر کرده، در گفت‌وگو با «اعتماد» از کتابش می‌گوید.

داستان خوف برپایه هویت نامعین ترس شکل گرفته. اینکه چقدر ترس واقعیت دارد و اصلا واقعی بودن ترس آیا تاثیری بر وجودش دارد یا نه. چیزی که جالب توجه به نظر می‌رسد این است که برخلاف ظاهر رمان، فقط شیدا نیست که می‌ترسد، تقریبا همه شخصیت‌های رمان می‌ترسند حتی پسر سرهنگ که عامل ترس شیداست خودش هم می‌ترسد؛ نگاه شما به ترس در این رمان موقعیتی است یا جهان‌بینانه؛ یعنی منحصر به این داستان است یا برآمده از نوعی نگاه به جهان است؟

ساختن موقعیت داستانی نمی‌تواند فارغ از وجود یک جهان‌بینی خاص به اجرا دربیاید. به نظرم هیچ موقعیت داستانی، نمی‌تواند یا نباید منحصر به خود آن داستان باقی بماند. نویسنده نسبت به نوع نگاهش به جهان، موقعیت می‌آفریند. یا بهتر است بگوییم موقعیت داستانی را نسبت به نوع نگاهی که به جهان دارد، پیدا می‌کند، دوباره به آن نگاه می‌کند و آن را بازآفرینی می‌کند. شیدا در این رمان مشغول بازآفرینی موقعیت‌هایی است که با آنها روبه‌رو شده است.

یعنی شیدا در این رمان، نویسنده را نمایندگی می‌کند؟

شیدا در این رمان نویسنده را نمایندگی نمی‌کند. ‌شاید فقط نوعی از نگاه مولف را به جهان نمایندگی کند. نمی‌شود به همین سادگی شخصیت داستانی را ما به ازای نویسنده قرار داد. گاهی شخصیت داستانی به‌ویژه اگر از زاویه دید اول شخص مفرد روایت شده باشد‌، تبدیل می‌شود به نقیضه نویسنده.

خانم ارسطویی، رمان خوف در ۲۲ قول روایت شده که ۱۵ قول آن مربوط به شیدا است یعنی داستان از زبان شخصیت شیدا روایت می‌شود. علت اینکه تصمیم گرفتید داستان را در هفت قول دیگر از زبان کاوه و ژینوس و نغمه روایت کنید، چیست؟ چون اگر عمق دادن به داستان مدنظرتان بود، تعداد قول‌های دیگران بیشتر می‌شد. در واقع به همان شکل که قبلا در داستان‌ها استفاده شده. از این نوع تقسیم‌بندی هدف خاصی داشتید؟

همه شخصیت‌های این رمان، بدون توجه به ساختار نهایی متن، می‌توانستند نقل قول‌های خودشان را داشته باشند. همان‌گونه که در نسخه‌های پیش رمان این متن، نقل قول‌های دیگر هم نوشته شد. در نهایت شکل روایت غایی متن، ایجاب کرد که ۱۵ قول از شیدا داشته باشیم و هفت قول از سه شخصیت نغمه، ‌ژینوس و کاوه. قول خود پسر سرهنگ، با وجود آنکه می‌توانست از جذابیت‌های زبان شیزوفرن ذهن او برخوردار باشد، کمکی به ساختار نهایی متن نمی‌کرد. فقط حجم کتاب را چاق می‌کرد، ‌در نهایت ساختار متن اقتضا کرد که پسر سرهنگ به عنوان عامل اصلی ترس، از طریق شیدا روایت بشود. ذهن پسر سرهنگ آشفته‌تر از آن بود که بتواند زاویه دیدی منحصر به خود خلق کند. مدیریت زبان آن آشفتگی را می‌شد، سپرد به ذهن و قول شیدا. به نظرم قایل‌بودن به محدودیت است که فرم‌ها را ایجاد می‌کند. قول دیپلمات را هم در شکل نهایی در قول‌های ژینوس به اجرا درآوردم. همان‌گونه که قول نظام را در قول نغمه و قول عزیز را هم در قول شیدا. هدف از این نوع تقسیم‌بندی این بود که متن را از انحصار صدای شیدا دربیاورم.

گفتید که قایل‌بودن به محدودیت است که فرم‌ها را ایجاد می‌کند. من هم با شما موافقم، به همین دلیل تصور می‌کنم دلیلی نداشت که چند قول از کاوه و ژینوس و نغمه هم در داستان باشد. چون قرار نبوده همه‌چیز گفته شود. فکر نمی‌کنید در این فرمی که در کتاب هست، داستان خالی می‌شود؟ یعنی همان چیزهایی را که شاید نگفتنش زیبا باشد، در این هفت قول می‌گویید.

منظور شما را از چیزهایی که شاید نگفتنش زیبا باشد نمی‌فهمم. هر آن چیزی که به بیان قصه کمک کند، در چارچوب داستان باید گفته شود. قرار است چیزها درست باشند، نه اینکه زیبا باشند یا زیبا نباشند. آن نقل قول‌هایی که آورده شده قرار است به درستی بر هم سوار بشوند و قرینه‌هایی را که داستان ایجاب می‌کند، بسازند. می‌شود مصداق‌ها را نسبت به هم سنجید، بعد به این فکر کرد که کجای داستان خالی می‌ماند.

قول دوم کتاب که از زبان کاوه است، به‌نظر تلاش نویسنده برای ساختن موقعیتی وهم‌آلود از ترس‌های شیدا را مخدوش می‌کند. کاوه در این بخش با روایت خودش، انگار که بخواهد به مخاطبی که درصدی احتمال واقعی بودن وهم شیدا را می‌دهد بفهماند که ترس او، واقعی نیست و همه‌چیز اگر نگوییم در ذهن شیدا، بلکه بخشی از آن برساخته ذهن اوست. فکر نمی‌کنید این به داستان لطمه زده؟

نه‌تنها فکر نمی‌کنم که به داستان لطمه زده، بلکه گمان می‌کنم صدای کاوه آن بخش از صداهای این جهان را نمایندگی می‌کند که قصد کرده‌اند با ندیده‌گرفتن واقعیت‌های موجود به تباهی جهان کمک کنند.

اما کاوه این کار را کرده در قول دوم، برداشت من به‌عنوان مخاطب این است که هرچه را نویسنده در قول اول به زیبایی انجام داده، پنبه می‌کند. کاوه چه بخواهد پلشتی را لاپوشانی کند چه هر چیز دیگر، در اینجا با روایت دیگری از ماجرا، به پیچیدگی شخصیت شیدا لطمه می‌زند، این‌طور نیست؟

نه این‌طور نیست. به نظرم کار کرد وجودی کاوه در این متن به‌طور کلی چیز دیگری است. گمانم پیچیدگی شخصیت کاوه ارجحیت دارد به پیچیدگی شخصیت شیدا. کاوه جنسیت ندارد. کاوه آن صدای بی‌جنس جهان داستان را نمایندگی می‌کند. شاید کاوه از طریق شیدا می‌خواهد هویت پیدا کند یا شاید از طریق به چالش کشیدن هویت شیدا می‌خواهد او را بی‌معنی کند.

بعد گفتید که کاوه آن بخش از صداهای این جهان را نمایندگی می‌کند که... در این صورت کاوه به تیپ تقلیل پیدا نمی‌کند؟ آیا در رمان، شخصیت‌ها نماینده واقعیت‌های بیرونی هستند؟

‌خیر. شخصیت‌ها نماینده واقعیت درون متن هستند. حتی اگر واقعیت‌های بیرونی را نمایندگی کنند، مصداق آنها را باید از درون متن بیرون کشید. در واقع واقعیت‌های بیرونی خود را به نفع قصه موجود از دست داده‌اند. آن واقعیتی را ایفا می‌کنند که در قصه موجود از دست‌داده‌اند. آن واقعیتی را ایفا می‌کنند که قصه از آنها ساخته است یا آن واقعیتی را که قصه از آنها می‌خواهد.

کلا درباره کاراکتر کاوه مایل هستم، توضیح بدهید. من خیلی ضرورتی برای وجودش در داستان ندیدم. انگار که او گره‌گشایی است که در دو مقطع وارد داستان می‌شود شفاف‌سازی می‌کند و تمام. شاید بتوان گفت به داستان لطمه می‌زند.

کاوه به قصد شفاف‌سازی وارد متن نمی‌شود. کاوه نماینده آن طبقه‌یی است که شفافیت درک پلشتی‌های جهان را کدر می‌کند. اجازه نمی‌دهد آن پلشتی‌ها واقعیت خودشان را بروز بدهند و نمایان بشوند تا بلکه باور بشوند و چاره‌یی برای آنها پیدا بشود. کاوه از ترس‌اش به مالیخولیاهایش پناه برده. می‌خواهد ترس‌های عینی شیدا را هم به نوعی ملانکولی ترجمه بکند.

این نکته‌یی که درباره ترس کاوه گفتید جالب است، من متوجه آن نشدم، خودتان خواستید کمرنگ و زیرپوستی باشد یا اشکال از من است؟

گمانم این اشکال از خود کاوه باشد!

در بیشتر بخش‌های رمان، تصویری که از شیدا می‌بینیم یک نویسنده خسته، ترس‌خورده، آسیب‌پذیر، ناامید و در هم شکسته است. اتفاقا زبانی هم که برای او انتخاب کردید، حامل تمام این ویژگی‌هاست، اما مثلا در قول ششم که شیدا درباره ژینوس حرف می‌زند، از او زبانی را می‌بینیم که مثلا در «آمده بودم با دخترم چای بخورم» دیده بودیم؛ زبانی کمتر منفعل و تهاجمی‌تر. این دوگانگی به یکدست بودن زبان صدمه نمی‌زند یا آگاهانه بوده؟

هر ترفندی که در این رمان به کار برده شده، فکر شده و آگاهانه بوده، قبل از آنکه شیدا را این همه بترسانند و درهم بشکنند، همان نویسنده‌یی بوده که می‌توانسته آن آثاری را به وجود بیاورد که در آنها کوچک‌ترین اثری از تسلیم نبوده است. متن تلاش می‌کند، بگوید نه شیدا و نه هیچ انسان خاکی دیگری در مقابل انبوه ترس‌های دور و برش، نمی‌تواند هرکول باشد. در جهان واقعی هیچ قهرمانی وجود ندارد. واقعیت آسیب‌های انباشته می‌تواند هر انسانی را به زانو دربیاورد. شاید متن در پی آن است که بگوید دنیای موش‌ها دارد جای دنیای آدم‌ها را پر می‌کند. شاید متن در پی خلق یک هشدار باشد. نمی‌دانم.

همانقدر که کاوه و ژینوس به‌نظر تخت می‌رسند که خیلی در پیشبرد داستان نقش تعیین‌کننده ندارند، شخصیت نغمه خوب پرورده شده، هم خودش، هم کارکردی که در داستان دارد، شوخ و شنگی‌ای که حتی در غیابش بر زبان شیدا جاری می‌کند خیلی به حفظ ریتم داستان کمک می‌کند. نغمه برای شما چه تفاوتی با کاوه و ژینوس داشت؟

شخصیت نغمه آن بخش از شخصیت شیدا است که می‌توانست باشد ولی نیست. در صورتی که این آسیب‌ها و ترس‌ها و ناامنی‌ها جهان شیدا را احاطه نمی‌کردند، شیدا می‌توانست، نغمه‌یی باشد که خودش برای نوع زیست خودش تصمیم می‌گیرد. شیدا در متن در جست‌وجوی آن بخش از وجود سالم مانده خودش است که می‌توانست نغمه باشد. در واقع در جست‌وجوی آن است که خودش به کمک خودش بشتابد. برای همین همیشه منتظر نغمه است. منتظر آن بخش از وجودش که مواظب است به فنا نرود. منتظر است نغمه در وجودش متجلی بشود و نجاتش بدهد. ژینوس می‌شود قرینه نغمه که دارد به جای نغمه کنار شیدا جا خوش می‌کند. شیدا در سرتاسر متن آرزو می‌کند کاش به جای هم صحبتی با ژینوس، دوباره سعادت همنشینی با نغمه را پیدا می‌کرد. ژینوس بخش مبتذل جهان متن را نمایندگی می‌کند. آن نوع تازه به دوران‌ رسیده‌یی که دارد جای تعالی را پر می‌کند. ژینوس آن نوع تازه به دوران رسیده‌یی است که حسرت تعالی را می‌گذارد بر دل شیدا. نغمه وجود شیدا پر کشیده و رفته تا جایش را فرصت‌طلب‌هایی مثل ژینوس و دیپلمات پر کنند. تفاوت کاوه با بقیه آدم‌های متن و به‌ویژه با نغمه این است که کاوه حاضر نیست از جهان وهمی خودش بیرون بیاید و با باورکردن ترس‌های شیدا، به دادش برسد. ولی نغمه شیدا را باور می‌کند.

مجتبا پورمحسن



همچنین مشاهده کنید