چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

بهای واقعی تجربه های اول


بهای واقعی تجربه های اول

تعدد فیلم هایی که ظلم و ستم رفته بر زنان و کودکان را در روستاهای برفی کردنشین تصویر می کنند کم کم به یکی از ویژگی های فیلم های متفاوت یا متفاوت نمای ایرانی بدل شده است و به مرور دارد موجبات دلزدگی تماشاگران خاص این شبه ژانر را فراهم می کند

البته شکی نیست که طرح مشکلات و مضامینی که بیانگر کاستی های مختلف (از اقتصادی گرفته تا فرهنگی) در هر منطقه ای باشند، یکی از وظایف هنرمندان بومی و ضمناً عامل جذب تماشاگران همان منطقه است و به نوعی اساساً جزئی از ویژگی های سینماهای محلی به شمار می رود، اما غفلت از نوآوری و تکرار همان داستان های بارها گفته شده در همان لوکیشن ها و با همان آدم ها و همان اسم ها و... موجب نقض غرض شده و اگر هدف فیلمساز جلب توجه مخاطبان واقعی اش باشد عملاً او را از این قضیه بازمی دارد. جمیل رستمی در اولین فیلم بلندش کوشیده است که مرز باریک میان این گرایش و ویژگی های سینمای مخاطب پسند را حفظ کند و با پررنگ کردن خط داستانی و تدارک عوامل دراماتیک فراوان، فیلمی مخاطب پسند بسازد که هم تماشاگر عام را جلب کند و هم تماشاگر خاص را. البته دانستن این که رستمی قبل از ساختن مرثیه برف، یکی از دست اندرکاران حرفه ای سینمای ایران بوده و در مقام برنامه ریز و دستیار با فیلمسازانی مثل علی ژکان و ایرج قادری همکاری داشته، به دریافت این حقیقت کمک می کند که مرثیه برف بیش از آنکه به تکرار الگوهای کلیشه شده فیلم های جشنواره ای نظر داشته باشد، به قواعد سینمای داستانگوی کلاسیک متکی است و علی رغم چرخش های داستانی که تخطی از الگوی روایت تلقی می شوند (خصوصاً کل قضایای درویش و پیر و قسم قرآن) اما رستمی در ادامه مسیری که فیلم کوتاه «دردسر پسر بودن» آغاز کرده همچنان به تماشاگر عام و الگوهای سینمای بدنه می اندیشد.

«مرثیه برف» همانطور که اشاره شد به شدت یادآور مجموعه فیلم هایی است که در سالیان اخیر و با هدف زیر سؤال بردن سنت ها و باورهای مردسالارانه ای ساخته شده اند که در مناطق مختلف جهان (مناطق سلطه خرده فرهنگ های بومی) هنوز هم زنان و دختران را از بخش های اصلی حقوق انسانی خود محروم می کنند و در زمانه انفجار اطلاعات، از قضا روزی نیست که اخبار رسانه ها در کار ارسال نمونه های واقعی آن از سراسر جهان بر روی تلکس خبرگزاری ها و روزنامه ها نباشند. اتفاقاً شمول جغرافیایی چنین مصایبی که بر زنان و دختران نوجوان می رود بیانگر آن است که این نه صرفاً یک مشکل بومی بلکه معضلی جهانی است که اگر از جوامع بسیار عقب مانده در قلب آفریقا و اقیانوسیه صرف نظر کنیم، اشکال ضعیف تر آن در اغلب کشورها و حتی در قلب ابرشهرهایی که نماینده تمدن صنعتی اند نیز به چشم می خورد و خبر از فقدان زیرساخت هایی می دهد که مدعیان پیشرفت و تمدن، داعی یکه تازی در آنهایند. بنابراین مشکل «روژین» قهرمان فیلم مرثیه برف در جدایی اجباری از نامزدش «ژیان» و ازدواج با «فایق» پولدار - به نیت کسب آبرو و روزی برای پدر تنگدستش - از مرزهای محلی و حتی جغرافیایی می گذرد و مخاطبان همذات پنداری از سراسر جهان برای خودش دست و پا می کند. نکته مهم آن است که جمیل رستمی بر اهمیت قیام علیه قواعد نانوشته حاکم تأکید می کند و اجازه می دهد قهرمانش برخلاف اغلب قهرمان مشابه، به جای آنکه به خود ویرانگری دست بزند، سنت ها را به چالش بگیرد. فرار او از خانه - که از نظر پدر و نامزد تازه اش حمله به آداب عرفی و زیر پا گذاشتن قواعد اجتماعی تلقی می شود - در حقیقت ناشی از فریب بزاز نیمه دیوانه دوره گرد است و روژین جایی به اثبات حقانیت انسانی خود می پردازد که با عدم شرکت در مراسم قسم خوردن، باورهای همه را به مقابله می خواند و عملاً نامزد عاشقش را هم مورد داوری قرار می دهد و شاید فرجامی که داستان برای او رقم می زند در واقع پاداشی باشد به همین ایستادگی و استقامت او به پای ارزش های نهانی انسانی اش. در این میان همانطور که ذکر شد ماجرای فرعی پناه بردن او به درویشی که در آستانه دوره چله نشینی است و مبارزه شبانه درویش با نفس اماره و پیامدهای آن، در داستان اصلی چندان جا نمی افتد (حکایتی که عیناً از یکی از مقامات تذکرهٔ الاولیا برداشته شده و به نظر می رسد طرح آن بیش از یک دلبستگی شخصی برای طرح یکی از ویژگی های فرهنگی کمتر گفته شده منطقه ناشی باشد تا بستن داستان و ترسیم سیر دراماتیک فیلمنامه) بهتر بود به جای اختصاص بخش مهمی از زمان داستان به این داستانک، فیلمنامه به گستردن شخصیت سعید و باز کردن وجوه پنهانی که او را از یک عامل مثبت در نیمه اول فیلم (پیک مهر و دوستی میان عاشقان) بدل به عنصری خبیث می کند - تا آن حد که تصمیم به فریب و نابودی روژین می گیرد - می پرداخت، یا با طرح ابعادی جدید، شخصیت «ژیان» را از حالت تیپ وار فعلی خارج می کرد تا تردیدش نسبت به عشق سابقش و واکنش نهایی او در پایان فیلم قابل فهم تر - و صد البته جذاب تر - می شد. تأکید روی این نکته از این جهت قابل ذکر است که می بینیم فیلم به سادگی و با اشاراتی کوتاه، «پدر» و «فایق» را از تبدیل شدن به هیولاهایی که قصد نابودی روژین را دارند نجات داده و هرکدام از آنها را نیز اسیر جبرهای محیط و قربانیان شرایط نابسامان فرهنگی یا اقتصادی قلمداد می کند.

اما در پرداخت فنی نیز رستمی می کوشد ویژگی های مضمونی فیلم را با اتخاذ تکنیک های مناسب پررنگ کند. فضای تنگ و تار وکوچه های انباشته از برف گل اندود و اتاق های نیمه تاریک تودرتو به خوبی ابعاد زندان روژین را مشخص می کنند و چند نمای متحرک از دخترکان سرخوش و شاد در طبیعت یا در کلاس درس که به روژین ختم می شود، نگرانی فیلمساز از گسترش سرنوشت او را می رساند. در این میان تصاویر مرتضی پورصمدی خصوصاً در نماهای داخلی نیمه نخست فیلم و صحنه های برفی ضمن چشم نوازی از ثبت کارت پستال های فریبنده فراتر می رود و در خدمت یکی جلوه دادن قهرمان فیلم با روح جاری در دامان طبیعت قرار می گیرد. هرچند که تصاویر شبانه در فصل پناه بردن به درویش اصلاً خوب نیست: منابع نوری هر صحنه به شدت لو می رود و منطق نورپردازی در اغلب پلان ها نیز رعایت نشده است. البته شیون موسیقی فریبرز لاچینی اغلب - بی دلیل - چنان بالاست که حواس بیننده کمتر معطوف به نقاط ضعف اینچنینی یا مواردی مثل جای نامناسب برش ها و بازی های بد نابازیگران می شود. مهم ترین نقطه ضعف فیلم را - که قطعاً تجربه آن به کارهای بعدی رستمی می آید - استفاده از نابازیگر برای فیلمی است که بر مبنای اصول دراماتیک بنا شده و پیش می رود. رستمی با به کارگیری نابازیگرانی که اغلب توان ارائه بازی خوبی هم ندارند - و باز تأکید می کنم روی معنای «خوب» در راستای نیازهای فیلم - بخش مهمی از همدلی تماشاگر را از دست می دهد و فی المثل با انتخاب «وریانی» که نقش اصلی را نیز به عهده دارد تماشاگر عام نمی فهمد که چرا باید به سرنوشت او دل بسوزاند یا او را حامل تمام نیروهای مثبتی که فیلم می انگیزاند، بداند.

در هر حال مرثیه برف علی رغم آنکه توصیه مناسبی برای تماشای یک فیلم سرگرم کننده نیست اما تماشاگرش را نیز دست خالی از سینما بیرون نمی فرستد و جمیل رستمی با این نخستین فیلم بلند خود، آتیه امیدوارکننده ای را نشان می دهد. تجربه هایی مثل «مرثیه برف» حتی اگر این روزها و در تب و تاب خالی کردن فهرست فیلم های به نمایش درنیامده یا پر کردن ظرفیت های خالی سینماها در زمان مرده به نمایش درآیند باز هم چیزی از ارزش های بالقوه شان کاسته نمی شود. چرا که بهای حضورشان، افزایش شمار فیلمسازان صاحب حرف و صاحب درد است.

پیمان شوقی



همچنین مشاهده کنید