پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا

سبكی تحمل ناپذیر هستی


سبكی تحمل ناپذیر هستی

سرخوردگی, اضطراب, عدم درك متقابل و روابط بی سرانجام انسان ها دغدغه هایی است كه سناپور كوشیده است در مجموعه «سمت تاریك كلمات» آنها را بكاود قصه ها عموما با دو شخصیت زن و مرد پیش می رود, روابط آنها در سردرگمی ادامه می یابد و در نهایت با انزوایی محتوم به بن بست می رسد

● نگاهی به مجموعه داستان «سمت تاریك كلمات» نوشته «حسین سناپور»

«یك روز بیدار می شویم و می بینیم كه نمی خواهیم فكرمان هیچ جا برود... و اصلا نمی خواهیم فكری وجود داشته باشد تا یادمان بیاید كه هنوز هستیم و هنوز خیلی كارها می شود كرد. می فهمیم دیگر پایین تر از این، تحمل ناپذیرتر از این، ممكن نیست.»

سرخوردگی، اضطراب، عدم درك متقابل و روابط بی سرانجام انسان ها دغدغه هایی است كه سناپور كوشیده است در مجموعه «سمت تاریك كلمات» آنها را بكاود. قصه ها عموما با دو شخصیت زن و مرد پیش می رود، روابط آنها در سردرگمی ادامه می یابد و در نهایت با انزوایی محتوم به بن بست می رسد.

پرداخت این روابط در تمام داستان ها یكسان نیستند. برای اثبات این مدعا داستان ها را به دو گروه تقسیم می كنم. بخش نخست قصه هایی هستند كه رابطه بی فرجام بین دو شخصیت، با شیوه روایی درهم تنیده و نویسنده با فرمی كه در نظر گرفته این دغدغه را پررنگ تر كرده است از جمله این قصه ها می توان به «خواب مژه هات»، «خیابان های نیمه شب»، «كابوس بیداری» و «دلم سنگین، زبانم تلخ» اشاره كرد. در تمامی این قصه ها دیالوگ نقش محوری دارد و روایت فقط از طریق گفت وگوی بین شخصیت ها شكل می گیرد.

این محوریت حتی گاهی آنقدر پررنگ می شود كه راه را برای ورود زوایای دیگر می بندد. نمونه این مورد «خواب مژه هات» است كه در آن جز دیالوگ چیزی وجود ندارد. نكته موفق این تیپ قصه ها در آن است كه از طریق گفت وگو كامل می شوند اما رابطه بین شخصیت ها با تداوم این گفت وگو ثبات خود را از دست می دهد تكامل قصه مساوی است با زوال رابطه و تنها چیزی كه قرار است دو شخصیت را به هم نزدیك كند عقیم می ماند. شخصیت های نیمه هشیار، دور از هم و گفت وگویی كه در یكی دو قصه خیابان های نیمه شب تنها از طریق تلفن صورت می گیرد از دیگر ویژگی های قصه های بخش نخست است.

نكته دیگر اینكه دیالوگ در برخی قصه ها آنقدر یك سویه شده است كه گاهی به تك گویی درونی نزدیك می شود. در «خواب مژه هات»، زن، خواب و بیدار، روی تخت دراز كشیده است و با بی حوصلگی درددل های مرد را با كوتاه ترین جملات ممكن پاسخ می دهد. نزدیكی دیالوگ به تك گویی درونی، آنقدر ادامه می یابد كه قصه نمایشی می شود برای هجو گفت وگو. گفت وگویی كه یكی از طرفین به دلایلی در آن شركت نمی كند، آیا معناباختگی خود را به نمایش نگذاشته است بخش دوم قصه هایی هستند كه راوی در آنها حضور پررنگ تری دارد و دیالوگ در پیشبرد روایت از نقشی فرعی برخوردار است.

«بگذار همین طور ادامه پیدا كند» یا «خانه باید خانه باشد» از این تیپ قصه ها هستند. در قصه اول، راوی مردی است كه ماجرای پریشانی همسرش را روایت می كند. زندگی برای مرد معنای خود را از دست داده است و زن پس از كمرنگ شدن حس زندگی در روابطشان تصمیم به متاركه و خودكشی می گیرد. محوریت در این قصه با راوی است و ناكامی روابط بین شخصیت ها به زاویه دید او ختم می شود. اینجا است كه نویسنده از این ناكامی به آن راوی محتوم رسیده است. جایی كه تصویر زندگی مشترك و تنهایی شكل می گیرد و با ایجاد یك دور باطل به یاس و ناامیدی تبدیل می شود.

در اكثر قصه ها با شخصیت های افسرده و مایوس روبه رو هستیم كه راه گریزی جز فرار از واقعیت های زندگی و در نهایت فرد مقابل خود نمی بینند و این معلولی است بر شكست های ترمیم ناپذیر بین آنها. اگر هم قصه ای یافت شود كه رابطه بین زن و مرد آرام و بی تنش است باید به لایه های عمیق تر رجوع كرد.

در داستان «خانه باید خانه باشد»، زن و مرد در یك بنگاه معاملات ملكی با هم آشنا می شوند و جست وجوی آنها به دنبال خانه دلخواهشان نقطه اشتراكی می شود برای آشنایی بیشتر و ازدواج. زندگی آنها با آرامشی منطقی ادامه می یابد اما به نظر می رسد نویسنده بیشتر قصد دارد این زندگی را تمسخر كند جایی كه تنها نقطه مشترك بین انسان ها چیزی بی اهمیت همچون یافتن خانه است با این حال این خواهش نیز بی پاسخ می ماند و مرد و زن درمی یابند كه تا ابد باید در جست وجو باشند و اضطرابی كه در خاتمه از این جست وجوی بی پایان و بی حاصل نصیب ما می شود همان چیزی است كه مد نظر قصه بوده است.

نقطه مشترك در میان تمام داستان ها شخصیت ها هستند كه به نظر می رسد یا نیمه هشیارند و یا در توهمی درونی زندگی می كنند. نمونه این توهم را می توان در داستان «با تو حرف می زنم، با تو» به روشنی شناخت.

این توهم چه حاصل انزوای انسان ها باشد و چه معلول ناكامی آنها در ایجاد ارتباط با دیگران قابل تامل است و گاهی اوقات آنچنان پررنگ و فراگیر می شود كه نمی دانیم كدامیك از شخصیت ها در توهم است و كدامیك در واقعیت زندگی می كند. پدر همسر داماد در داستان «دلم سنگین، زبانم تلخ» ادعا می كند تنها دخترش از خانه داماد گریخته و نزد او آمده است اما داماد بر حضور او در خانه اصرار می كند. كدامیك از شخصیت ها دارد نقش بازی می كند كدامیك رابطه خود را با واقعیت از دست داده است آیا داماد است كه در توهم است و یا پدر دختر است كه دیوانه شده.

یاسر نوروزی



همچنین مشاهده کنید