پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

وقتی کتاب ها روی قفسه خاک می خورند


وقتی کتاب ها روی قفسه خاک می خورند

به مناسبت روز کتاب و کتابخوانی

از کتاب خواندن بیزار بود. هر وقت پدرش او را تنبیه می کرد مجبورش می کرد تا به اتاقش برود و مطالعه کند. از دیدن تلویزیون و هر نوع تفریح دیگر هم محروم می شد. او هم طبق عادت به اتاقش می رفت و در گوشه ای کز می کرد و کتاب را سر وته می گرفت تا اگر پدر به سراغش آمد مطمئن شود که او در حال مطالعه است.

شاید این سخت ترین تنبیه برای او بود، کسی علتش را نمی دانست، پدرش معتقد بود با این تنبیه نه تنها هیچ آسیبی به فرزندش نمی رسد بلکه او را فردی اهل مطالعه و کتاب خوان بار می آورد. در حالی که این رفتار پدر نه تنها کمکی به او نمی کرد بلکه او را روز به روز از کتاب بیزارتر می کرد.

بعضی وقت ها خودش هم از عکس العمل نامهربانانه اش نسبت به کتاب تعجب می کرد. یادش میآمد که در کتاب فارسی خوانده بود که کتاب یار مهربان است پس چرا او نمی توانست این یار مهربان را دوست بدارد. یک بار هم در اخبار شنیده بود که میزان مطالعه در بین مردم ایران به طور متوسط دو دقیقه در سال است. علتش را نمی فهمید، نمی دانست که چرا ما ایرانی ها این قدر با کتاب بیگانه هستیم وقتی فکرش را می کرد می دید هیچ وقت پدرش را در حال مطالعه ندیده است و با این که یک کتابخانه بزرگ در منزل دارند اما تاکنون ندیده بود که مادر غیر از گردگیری کتاب ها را در دست گرفته باشد.

شاید هم تلویزیون مانع از نزدیکی او به کتاب شده بود، چون هر وقت در خانه بود تمام وقتش را صرف دیدن تلویزیون می کرد. شاید هم کامپیوتر او را در زمره آدم های کتاب نخوان قرار داده بود. چون همیشه حوصله کامپیوتر را داشت، اما حوصله کتاب را هیچ وقت!

تلفن هم می توانست عامل دیگری برای دوری از کتاب باشد چون مکالمه های طولا نی او با تلفن وقت زیادی برای کتاب خواندن باقی نمی گذاشت و تازگی ها هم موبایل وsms و بلوتوث و...

اصولا ما ایرانی ها خیلی اهل مطالعه نیستیم و بیشتر علا قمندیم دیگران را نقد کنیم که چرا مطالعه نمی کنید. اما به خودمان که برسد تقصیر را می اندازیم گردن بقیه.

جامعه و دولت و گرفتاری و گرانی و اجاره خانه و ترافیک را بهانه می کنیم تا کسی جرات نکند از ما بپرسد چرا کتاب نمی خوانید!!

به همین دلیل هم هست که تعداد نویسندگان کتاب بیشتر از تعداد خوانندگان آن است. این مساله گاهی آنقدر اسفبار است که بعضی از کتاب ها را غیر از خود نویسنده و ناشر هیچ کس دیگری نمی خواند.

این روزها افتخار بعضی نویسندگان این است که تعداد کتابهایشان را به رخ مردم بکشند و در مجالس و محافل از تعداد کتاب هایشان یاد کنند و سرشان را بالا تر بگیرند. در حالی که اگر کسی از آنها بپرسد آیا از تعداد خوانندگان کتابهایتان مطلعید; نظری در این باره ندارند.

شاید مهم نباشد که یک نویسنده چند کتاب از خود به جا بگذارد مهم آن است که تاثیر گذاری آن کتاب ها چقدر است به عنوان مثال ابوالقاسم فردوسی ۳۰ سال از عمر خود را صرف یک کتاب کرد. کتاب ماندگار و ارزشمند شاهنامه!

اما این یک کتاب آنقدر ماندگار و ارزشمند است که به اندازه صدها کتاب تاثیرگذاشته و زبان مادری فردوسی را زنده نگه داشته است.

می گویند اگر می خواهی پس از مرگ فراموش نشوی یا چیزی بنویس که قابل خواندن باشد یا کاری بکن که قابل نوشتن باشد.

اما این کارهای ماندگار و به یادماندنی فقط در کتابها حفظ می شوند و اگر بخواهیم از آدمهای بزرگ که کاری قابل نوشتن و یا اثری قابل خواندن دارند چیزی بیاموزیم باید اهل مطالعه شویم. ما پیرو دینی هستیم که خدا و پیامبرش را با کلمه «اقرا»» یعنی بخوان، خطاب قرار داده است. پس خواندن و دانش اندوزی اولین درسی است که دین ما به پیروانش می دهد.

اما به راستی چرا کتاب نمی خوانیم و تا این حد با کتاب بیگانه ایم.

شاید این بی علا قگی ما به کتاب ریشه در کودکی ما داشته باشد، شاید هم مسایل دیگری در آن و دخیل است. اما همیشه می گویند کودکان مانند لوح سفیدی هستند که هرچه در آنها بنویسیم تا آخر عمر روی ذهنشان حک می شود. پس می شود علا قه به مطالعه را از کودکی در فرزندانمان ترویج دهیم.

خوب یادم هست وقتی یک بچه مدرسه ای بودم موقع بازی و شیطنت شعر کتاب مدرسه را زیر لب زمزمه می کردم.

"من یار مهربانم

دانا و خوش زبانم

گویم سخن فراوان

با آنکه بی زبانم"

همیشه به مصرع آخر شعر که می رسیدم، ناخودآگاه دلم برای کتاب می سوخت. از بی زبانی اش و از تنهایی اش.

حالا که بزرگتر شده ام باز هم دلم می سوزد اما نه برای یار مهربان فراموش شده بلکه برای خودم وخودمان که کتاب را بی جرم، مجازات کردیم و به دار تنهایی آویختیم و ندانستیم که چه بر سر خود می آوریم.

این بار سفره درد دلم را برای مصطفی رحماندوست باز می کنم تا با قوت همدردی اش آرامم کن.

شاعر روزهای کودکی ام بر این باور است که بالا و پایین بودن سطح مطالعه در یک کشور از عمده ترین شاخص های پیشرفت است. درست مثل بالا و پایین بودن سرعت اینترنت!

اما در کشور ما هم سطح مطالعه و هم سرعت اینترنت در سطح بسیار پایینی قرار دارد به طوری که کشور ما در جدول آمار مطالعه کشورهایی که سطح مطالعه آنها در حد متوسط است هم جایی ندارد.

این در حالیست که اگر کشوری بخواهد تولیدکننده علم باشد و نه خریدار فرمول تکنولوژی باید سری به عقب برگرداند دیروز را ببیند. آنجاست که دردی عظیم در سینه ایجاد می شود که دوری از کتاب، فردای کشور را تحت تاثیر قرار داده است. اما درد دوری از کتاب که در جامعه ما، ایجاد شد یک درد صعب العلا ج است نه لا علا ج و مصطفی رحماندوست معتقد است که در همه کشورهای دنیا برای افزایش سطح مطالعه مردم یک برنامه(۷ تا ۱۰) ساله تدوین شده است. این درحالیست که در کشور ما هیچ ارگان مشخصی مسوولیت این امر را برعهده نمی گیرد و خانواده، صداوسیما، آموزش وپرورش و وزارت ارشاد که هر یک به نحوی در بالا بردن سطح مطالعه مردم موثرند در این خصوص تلاش مشخصی نمی کنند.وی می گوید: با وجود گسترش اینترنت، کشورهای پیشرفته به این نتیجه رسیده اند که حضور فراگیر اینترنت نمی تواند از ارزش کتاب ها و روزنامه های کاغذی بکاهد و یا جای آن را بگیرد. به همین دلیل اگر مردم این کشور ها در کنار اینترنت شبکه های مختلف تلویزیون لذت مطالعه کاغذی را از خود نمی گیرند وهر روز وقتی را به مطالعه اختصاص می دهند. مصطفی رحماندوست نقش خانواده را در بالا بردن سطح مطالعه کودکان بیش از سایر ارگانها می داند و می گوید. قصه گفتن برای بچه ها و خواندن کتاب های قصه برای آنها باعث می شود کودکان حس نزدیکی خاص به کتاب پیدا کنند و کتاب با رویاهای شیرین کودکانه شان پیوند بخورد و مسوولیت بعدی افزایش سطح مطالعه برعهده جامعه و صداوسیما و آموزش وپرورش است. رحماندوست معتقد است اگر تیراژ تمام روزنامه های کشور ما را با هم جمع کنند به تیراژ یکی از روزنامه های ژاپن و یا کشورهای سطح پایین تر هم نمی رسد این در حالیست که ما معتقدیم بیش از ۴۰ میلیون با سواد در کشورمان وجود دارد و این میزان تیراژ برای چنین جمعیت با سوادی یک فاجعه است.

صحبت های مصطفی رحماندوست که به پایان می رسد باز هم دلم برای خودم می سوزد برای وقتی که هر روز در ترافیک و پای تلویزیون و خواب می گذرانم و فراموش می کنم کتاب هایی که پارسال خریده بودم روی کتابخانه به انتظارم نشسته اند، پس بی معطلی بلند می شوم و به سراغشان می روم تا سرنوشتی مثل جواهر فروشی محل پیدا نکنم. یک آدم کسل و بی حوصله!

مصطفی رحماندوست که سالهاست با ادبیات کودک سرو کار دارد معتقد است که دوران کودکی مهمترین دوران ایجاد علا قه به مطالعه در بچه هاست. به گفته او کودکان حافظه تصویری بسیار قوی دارند و لذا قدرت تخیلشان خیلی بیشتر از بزرگترهاست.

به گفته رحماندوست اگر بخواهیم کاری برای افزایش مطالعه انجام دهیم باید آن کار یک کار زیربنایی باشد و زیربنای مطالعه در کشور ما زمانی قوت خواهد گرفت که کودکان این سرزمین با کتاب آشتی کنند و مطالعه جزو برنامه های هر روز و جذاب بچه ها باشد.

پس باید یادی بکنیم از مادربزرگ های قصه گو که این روزها جای خالیشان در خانه ها پدیده ای را آفریده به نام وضعیت اسفناک مطالعه.

مصطفی رحماندوست گذشته اش را اینگونه توصیف می کند: وقتی خودم را شناختم، فهمیدم در خانواده ای به دنیا آمده ام که مادری ادب دوست و پدری مکتب گریز دارد.

مصطفی رحماندوست ادامه می دهد: پدرم مکتب گریز بود از این جهت که پدر بزرگ و مادربزرگ من مکتب دار بودند و پدرم از کودکی از مکتب بیزار شد و به اصطلا ح از مکتب فرار کرد. این شد که او دل به بازار زد و وارد دنیای بازار شد.

او گفت: کودکی من هم مانند کودکی همه بچه ها بود با این تفاوت که آن روزها ما امکانات کمتری داشتیم. ما آن روزها چیزی به نام اسباب بازی نداشتیم و اسباب بازیمان را خودمان درست می کردیم و زمین بازی هم نداشتیم و کوچه و خیابان محله بازی ما بود. ما آن روزها حتی کتابخانه هم نداشتیم!

شاعر کودکان می گوید: وقتی من به سن نوجوانی رسیدم چاره ای نداشتم جز اینکه کتاب کرایه ای تهیه کنم چون غیر از این، راهی برای مطالعه کتاب نداشتم.

ماه مهر که میآید، یاد اولین روزهای مدرسه در ذهن همه بچه هایی که یک روز مدرسه رفتن را تجربه کرده اند زنده می شود. مصطفی رحماندوست هم با یادآوری این خاطرات می گوید: من در اولین روز مدرسه با یک دست لباس نو و شیک عازم مدرسه شدم فقط لباس نوی من کمی مشکل داشت و آن این بود که یک سایز برایم بزرگتر بود. این عقیده پدر و مادرم بود که اگر کت و شلوار مدرسه ام را یک شماره بزرگتر بخرند سال بعد هم می توانم آن کت و شلوار را بپوشم و در نتیجه در خرید لباس صرفه جویی می شود و خلاصه این شد که هر سال من با یک کت و شلوار گشادکه به تنم زار می زد به مدرسه می رفتم اما این کت و شلوارها هیچ وقت تا سال بعد دوام نمی آوردند و من باز هم کت و شلوار گشاد دیگری می پوشیدم.

او می گوید: من معلم کلاس اولم را خیلی دوست داشتم. آقای سبزواری مهربان و دوست داشتنی که با پای لنگان به کلاس درس میآمد اولین معلم من در طول دوران تحصیلی بود و امروز که به این سن رسیده ام از خداوند می خواهم روح پرفتوحش را قرین رحمت خود کند.

این شاعر کودک و نوجوان ادامه داد: ما در دوره دبستان برنامه ای به نام مشاعره داشتیم که به صورت یک مسابقه جنبی اجرا می شد و من هم سعی می کردم در این مسابقه شرکت کنم واین مسابقه باعث شد زمینه های علا قه به شعر در وجودم زنده شود.

بنابراین برای این که در این مسابقه حفظ آبرو کنم ناچار بودم هرطور شده به کتابهای شعر دسترسی پیدا کنم و از آن جایی که ما منبعی برای شعر در خانه نداشتیم من ناچار بودم هر چند وقت یک بار به منزل خاله ام بروم چرا که او یک دیوان حافظ ویک بوستان سعدی در منزلش داشت و من با اشتیاق این کتابها را از خاله ام قرض می گرفتم و چند بیتی را از روی آنها می نوشتم تا برای مسابقه روز بعد ازبر کنم.

او گفت: وقتی به کلا س پنجم ابتدایی رفتم روزی مرد فقیر و بیماری را در خیابان دیدم و جملاتی را در وصف او نوشتم که آقا معلم بعد از خواندن آن جملات گفت که این جملاتی که تو نوشته ای شعر است.

این شد که من اولین شعرم را در سن ۱۲ سالگی گفتم و از آن به بعد حس شاعری در من جوانه زد و سعی کردم انشاهایم را به شعر بنویسم.

مصطفی رحماندوست پدربزرگ و مادربزرگی صاحب علم داشته و آنها را این گونه یاد می کند: شنیده بودم که پدربزرگم مکتب خانه دارد و در حال حاضر هم یک دست نوشته از او دارم که بسیار بسیار خوش خط است اما چیز دیگری از او به یاد ندارم اما مادربزرگم را دیده بودم او هم در نزدیکی منزل ما مکتب خانه ای داشت که در آن کلا س ها دختر و پسرها جمع می شدند و خواندن قرآن و گلستان سعدی را میآموختند.

رحماندوست افزود: وقتی من راهی مدرسه شدم بیشتر به مکتب خانه مادربزرگم سر می زدم چون آن موقع برایم جالب تر بود که بدانم درسی که بچه ها در مکتب خانه می خوانند با آنچه ما در مدرسه می خوانیم چه فرقی دارد؟

رحماندوست قلم زیبایش را مدیون مادرش است. او می گوید: آن روزها وقتی مادرم در خانه کار می کرد در حین آشپزی و شست وشوی لباس ها، زیر لب اشعار مثنوی را زمزمه می کرد و من به بهانه کمک کردن کنار مادرم می نشستم و در واقع هدفم شنیدن اشعار بود نه کمک! زمزمه های مادرم روحم را نوازش می داد و وقتی می خواند "دید موسی شبانی را به راه" من آرام زیر لب زمزمه می کردم.

او ادامه داد: وقتی اولین کار من چاپ شد، من ازنام مستعار استفاده کرده بودم چون پدر من جزو سیاسیون آن روزگار بود و لذا من می ترسیدم که برایم دردسر ایجاد شود. تا پایان دوره دانشگاه من برای بزرگترها شعر و قصه می نوشتم و حتی یک مجموعه هم آماده کرده بودم تا چاپ شود و مطالبم را به آقای شفیعی کدکنی دادم تا نظر خودش را در مورد اشعارم بگوید اما آن اشعار گم شد و آخر هم نفهمیدم که خودم گمشان کردم یا ایشان!

او ادامه داد: اما هر چه بود گم شدن مجموعه شعرم یک نقطه عطف بزرگ و مثبت در زندگیم بود چرا که اگر چاپ می شد من امروز یک خطای بزرگسال هم در کارنامه کاریم داشتم!

رحماندوست گفت: آن زمان داشتم برای بزرگترها کار می کردم اما بعدها که شروع به نوشتن برای بچه ها کردم دیگر از دنیای بزرگترها خارج شدم و دلم نمی خواست برای بزرگترها قلم بزنم و به همین جهت الان خوشحالم که آن مجموعه شعر چاپ نشد و در کارنامه ام مجموعه ای ویژه بزرگسال نیست.

او در مورد اشعارش که در کتب مدرسه چاپ شده می گوید: این اشعار به انتخاب من در کتاب های درسی چاپ نشده و من همیشه فکر می کردم بعضی از شعرهایم کودکانه تر است و بیشتر به درد این گروه سنی می خورد اما آن شعرها در کتاب های درسی بچه ها چاپ نشد. مصطفی رحماندوست با بیان این مطلب گفت: فرزندان خودم هم شعرهای مرا در کتب درسی شان خوانده اند.

او با لبخند زیرکانه ای گفت: فرزندانم همواره به من می گفتند که وقتی معلم شعرهای پدرمان را در کتاب درسی می خواند ما از خجالت زیر میز می رویم. احتمالا این هم از شکسته نفسی فرزندان رحماندوست است.

رحماندوست از کودک درون انسانها حرف می زند و می گوید: پیامبر می فرماید "من نیامده ام که چیز جدیدی به انسانها آموزش دهم بلکه آمده ام گردوغبار روی فطرت انسانها را پاک کنم و آنها را به یاد خودشان بیندازم".

او با بیان این مطلب گفت: وقتی گردوغبار فطرت کنار رود کودک درون انسان ها که پاک و بی آلا یش است نمود پیدا می کند.

هر چقدر ما بیشتر از کودک درونمان فاصله بگیریم از گلستان وجود خود دور شده ایم و در واقع از خودمان فاصله گرفته ایم.

اما جالب است بدانیم که هر ایرانی در هر ۱۸۹۲ روز یک کتاب می خواند. از هر ۱۰ ایرانی تنها یک نفر، یک جلد کتاب خریداری می کند و کمتر از نیم درصد هزینه سبد هر خانواده، ایرانی به خرید کتاب اختصاص دارد.

و میانگین سرانه مطالعه در جهان حدود ۴۵ دقیقه است، اما کشور ما با ۷۰ میلیون جمعیت فقط یک میلیون و ۲۹ هزار عضو در کتابخانه دارد که البته قسمت اعظم آنها را پشت کنکوری ها و دانشآموزان تشکیل می دهند.

مطابق سند چشم انداز اعضای کتابخانه های عمومی ایران باید تا سال ۱۴۰۴ به ۲۰ میلیون نفر رسیده باشد با این حال طبق استانداردهای جهانی ایران با کمبود ۱۶ هزار کتابخانه و ۱۴۰ میلیون جلد کتاب مواجه است.

● ماجرای سرانه مطالعه در ایران

همه کشورهای دنیا، هر سال یارانه مطالعه شان را حساب می کنند و از روی این عدد می فهمند که وضعیت کتاب و کتابخوانی در کشورشان چطور بوده.

اما ماجرای این عدد در کشور ما کمی پیچیده است و هر مسوولی یک عدد متفاوت را اعلا م می کند. هر چند همه می دانند که سرانه مطالعه در ایران پایین است. اما هر سال تعداد زیادی آمار غیررسمی و غیر دقیق منتشر می شود که همه را گیج کرده. قبلا شنیده بودیم که سرانه مطالعه در ایران ۲ دقیقه است اما اخیرا ارقام دیگری اعلا م شده اند که چنانچه زمان درسی خواندن را هم به این رقم اضافه کنیم، سرانه مطالعه هر ایرانی می شود ۶ دقیقه. وحشتناکی این رقم وقتی بهتر مشخص می شود که بدانیم سرانه مطالعه آمریکایی ها ۲۰ دقیقه، انگلیسی ها ۵۵ دقیقه و ژاپنی ها ۹۰ دقیقه است.

آن وقت با این وضع مطالعه توقع داریم خیلی سریع پیشرفت کنیم و به درجات اعلا ی علمی جهان برسیم. اما واقعیت این است که تا زمانی که با کتاب بیگانه باشیم و کتاب ما روی قفسه ها خاک بخورند پیشرفت و دانش اندوزی نصیبمان نخواهد شد مگر آنکه کتاب را در سبد خانوار وارد کنیم و مطالعه را به برنامه های روزانه زندگیمان بیفزاییم.

نویسنده : مرجان حاجی حسنی



همچنین مشاهده کنید