پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

نمایشی در سه پرده


نمایشی در سه پرده

در هر دو فیلم, تعلیق حرف اول و آخر را می زند مرگ شخصیت اصلی فیلم اول و آزادی متهم فیلم دوم, در پی کشمکش های فراوان و موقعیت هائی که بارها تماشاگر را نسبت به سرنوشت اینها دچار اشتباه می کند, یک جور نتیجه گیری است و نفس راحت

● بازی اول: مرحوم حسین سبزیان خودش را محسن مخملباف جا زده و یک خانواده را سر کار گذاشته. بعد لو می‌رود و دستگیر می‌شود. این واقعیت است. اما همهٔ واقعیت آن‌چیزی نیست که در فیلم می‌بینیم. یعنی می‌توانیم تصور کنیم که آدمی با ویژگی‌های سبزیان در چه موقعیتی قرار گرفته که وانمود کرده فیلمساز مشهوری است. قضیه مثل خبرهائی است که در صفحه‌های حوادث روزنامه‌ها می‌خوانیم؛ یک روایت کلی از یک پیشامد. خبری که از یک عمل مجرمانه حکایت دارد. از خواندن این خبرها، مثلاً می‌توانیم تصور کنیم مکان اتفاق چه ویژگی‌هائی داشته، هوا سرد بوده یا گرم، چه واژه‌هائی میان آدم‌ها ردوبدل شده و مجرم در آن لحظه به چه چیزهائی فکر می‌کرده... پس درک ما و فیلمساز از واقعیت رخ داده، محدود به یک ”خبر“ است. حالا ممکن است این خبر در روایت‌های آدم‌های گوناگون، پرورده‌تر شود و به واقعیت نزدیک‌تر، اما به هر حال حسن فرازمند خبرنگار مجلهٔ سروش، عباس کیارستمی کارگردان سینما و ما تماشاگران کلوزآپ از وسط قصه وارد شده‌ایم. یعنی از زمان دستگیری حسن سبزیان.

ظاهراً قرار بوده نقش خبرنگار را قطب‌الدین صادقی بازی کند، اما بعد حسن فرازمند خودش این نقش را بازی می‌کند. در یکی از نماهای سکانس دادگاه، قطب‌الدین صادقی در پس‌زمینهٔ تصویر دیده می‌شود. فرازمند در گفت‌وگوی بامزه‌اش با رانندهٔ تاکسی از همه جا بی‌خبر، نمی‌تواند اشتیاق خودش را از کشف سوژهٔ سبزیان پنهان کند. او به راننده می‌گوید که این خبر ”اوریانی“ است، یعنی از جنس خبرهای اوریانا فالاچی است! فرازمند که انحراف دید دارد (ظاهراً در اثر یک حادثه) یک‌ریز حرف می‌زند و اصلاً متوجه نیست که راننده از این چیزها سر در نمی‌آورد. خبرنگار ساده‌لوحانه انتظار دارد که همه اوریانا فالاچی را بشناسد و راننده به شوخی می‌گوید: ”تا حالا مسافرم نبوده که بشناسمش“. فرازمند یکی از خبرنگاران قراردادی هفته‌نامهٔ سروش بود که اغلب گزارش‌های پشت‌صحنهٔ فیلم‌ها و سریال‌های تلویزیونی را می‌نوشت و یک گفت‌ؤگوی مفصل و خواندنی هم دارد با مرحوم علی حاتمی به بهانهٔ هزاردستان. او به واسطهٔ همین آشنائی با برنامه‌سازان تلویزیون، چند نقش کوتاه هم بازی کرد که یکی از آنها باران نام داشت ساختهٔ پرویز صبری. او خبرنگار متوسطی بود. تیتر یکی از گفت‌وگوهای او با دکتر ریاحی (موسیقی‌دان و رهبر ارکستر ”کاروان“) این جمله بود: اکنون روبه‌رو هستیم با نژاد جدیدی در موسیقی. زمان اکران کلوزآپ در گفت‌وگو با مجلهٔ فیلم گفته بود که ایدۀ اوریانا فالاچی از خودش بوده و خیلی‌ها که با او در روزنامهٔ اطلاعات و هفته‌نامهٔ سروش همکاری داشته‌اند می‌گویند شخصیت او در کلوزآپ کاملاً مشابه شخصیت واقعی‌اش بوده. او سه‌سال بعد از سروش رفت و از آن پس هم نشانی از او در مطبوعات به یاد نداریم.

● بازی دوم: زمانی‌که حسین سبزیان خودش را مخملباف معرفی می‌کند، فقط خانم محسنی‌زنوزی (همسر مرحوم آهن‌خواه) آنجا حضور داشته و در جریان واقعیت بوده. وقتی پای سبزیان به خانهٔ آهن‌خواه باز می‌شود، این خانواده در جریان واقعیت قرار می‌گیرند. پس از پی‌گیری خبرنگار سروش و دستگیر شدن سبزیان توسط مأموران، آدم‌های تازه‌تری در جریان قرار می‌گیرند. چاپ گزارش فرازمند در مجلهٔ سروش، روایت دیگری است از این ماجرا (که به‌گفتهٔ پدر آهن‌خواه، ”دور از واقعیت است“). معلوم نیست از زمان دستگیری تا رفتن به زندان و پیدا شدن سروکلهٔ یک فیلم‌ساز سمج، بر حسین سبزیان چه گذشته (واقعیتی که کلوزآپ به‌دلایلی از آن چشم‌پوشی می‌کند). پس بازی دوم، یک‌جور واقعه‌نگاری یک رویداد جالب است. مثل گزارش‌های خبری شبکه‌های تلویزیونی. تماشاگر عام قاعدتاً از دیدن کلوزآپ لذتی نمی‌برد، مگر آکه این وجه برایش جذاب باشد. یعنی انگار دارد یکی از گزارش‌های هیجان‌انگیز و داغ خبرنگاری کارکشته مثل محمد بلوری را می‌خواند یا صفحات هفته‌نامهٔ حوادث که زمانی تیراژ خیلی زیادی داشت. با این تفاوت که با یک مجموعه تصویرهای واقعی طرف است، نه عکسی رنگ‌ورو رفته از یک مجرم که یک نوار رنگی روی چشم‌هایش کشیده‌اند که قابل تشخیص نباشد در محاصرهٔ دو مأمور نیروی انتظامی. جذابیت بازی دوم به نتیجه‌اش مربوط می‌شود؛ این‌که بالاخره چه می‌شود و سر چه کسی می‌رود بالای دارد. می‌خواهم زنده بمانم (رابرت وایز) قصهٔ هیجان‌انگیزی است از محاکمه و محکومیت یک زن بی‌گناه و رأی نهائی (سیدنی لومت) ماجرای قسر در رفتن متهمی که همهٔ شواهد علیه اوست، البته به کمک یک وکیل الکلی.

در هر دو فیلم، تعلیق حرف اول و آخر را می‌زند. مرگ شخصیت اصلی فیلم اول و آزادی متهم فیلم دوم، در پی کشمکش‌های فراوان و موقعیت‌هائی که بارها تماشاگر را نسبت به سرنوشت اینها دچار اشتباه می‌کند، یک‌جور نتیجه‌گیری است و نفس راحت. روحانی دادگاه کلوزآپ به کارگردان می‌گوید که دلیل جذابیت این پرونده را برای او نمی‌داند: ”پرونده‌های سنگین‌تر هم داریم.“ گزارشی بودن کلوزآپ از همان تیتراژ ابتدائی شروع می‌شود که تصویری ثابت است از روزنامه‌هائی که از دستگاه چاپ بیرون می‌آیند (دقیقاً مشابه بعضی از فیلم‌های قدیمی که از این حربه برای این استفاده می‌کردند که بگویند ماجرائی علنی شده). گفت‌وگوی رودرروی کیارستمی با سبزیان، در بازداشتگاه و دادگاه (که هر دو مستند هستند) در فضائی مشابه گفت‌وگوهای مطبوعاتی یا تلویزیونی است. پرسش مهم کیارستمی در دادگاه به این مضمون که ”تا کی می‌خواستی این بازی روی ادامه بدی؟“ آن‌قدر هوشمندانه است که انگار برای نخستین‌بار سبزیان را متوجه این نکته می‌کند و مهمتر از همه سکانس پایانی است که قطع و وصل شدن صدای مخملباف و سبزیان و نماهای گیج‌کنندهٔ دوربین روی دست، ”خبری“ بودن این صحنه‌ها را نشان می‌دهند (بعداً خود کیارستمی اعتراف می‌کند که ایراد صدای آن صحنه یا نماهای پرحرکت و بدون نظم داخل اتومبیل، پیش‌بینی شده و آگاهانه بوده).

● بازی سوم: کیارستمی و کلوزآپ وسط‌های بازی وارد می‌شوند؛ زمانی‌که سبزیان دربازداشتگاه است و منتظر دادگاه. همان‌طور که گفته شد حسن فرازمند (خبرنگار)، عباس کیارستمی (کارگردان) و ما (تماشاگران) به ترتیب در سه مقطع جدا با این واقعه روبه‌رو شده‌ایم. کارگردان و ما (تماشاگران) به ترتیب در سه مقطع جدا با این واقعه روبه‌رو شده‌ایم. کارگردان با تبحری که در هدایت مردم عادی به‌عنوان بازیگر دارد، همه طرفین درگیر را جمع می‌کند تا یک فیلم بسازد، فیلمی‌که ظاهراً مستند است، اما همه دارند در آن بازی می‌کنند. واقعیتی‌که پیش از این رخ داده، در زندگی سبزیان (به‌عنوان شخصیت اصلی)، خانوادهٔ آهن‌خواه (به‌عنوان شخصیت‌های مکمل) و حسن فرازمند و روحانی و مادر متهم، در حکم یک مرحله دورخوانی فیلمنامه است. شروع فیلم با دستگیری سبزیان است (پس از صحنهٔ طولانی تاکسی) اما ما نمی‌دانیم که در خانه چه خبر است. بهترین ایده برای ایجاد تعلیق برای اتفاقی که آن‌را نمی‌بینیم، بازیگوشی رانندهٔ تاکسی است با گل‌هائی که از میان آشغال‌ها می‌یابد و قوطی خالی‌ای که آن را ول می‌دهد در سرازیری. توجه داریم که زمان این صحنه، دقیقاً همان زمان واقعه‌ای است که دقایقی بعد در خانه می‌بینیم. یعنی با زمان واقعی و دقیقه‌شمار طرفیم نه زمان سینمائی و دیزالو و فید و شگردهائی از این دست. پس یک واقعه و یک زمان را از دو زاویه می‌بینیم. صحنهٔ اول (انتظار رانندهٔ تاکسی) مثل تیتر یک مطلب یا یک مقدمهٔ کوتاه، کلی است. خبرنگار فیلم که نقش واقعی‌اش را بازی می‌کند، دل‌بستهٔ همین کلیات است برای تأثیرگذاری روی عوامل به همین‌دلیل در طول فیلم شخصیت او هیچ انعطافی ندارد، و به همین دلیل پس از دستگیر شدن سبزیان و پیدا کردن یک موضوع جذاب، سر از پا نمی‌شناسد و از خوشحالی قوطی خالی را شوت می‌کند.

در بازی سوم شاهد بازسازی بخشی از ماجراها هستیم. سبزیان در دادگاه، هم در جایگاه متهم است و هم در موقعیت یک بازیگر جلوی دوربین. مخاطبِ او از روبه‌رو و از فاصله‌ای چندمتری، یک روحانی است که او را محاکمه می‌کند، و از فاصله‌ای نزدیک، یک فیلمساز که دارد او را به‌عنوان یک بازیگر تست می‌ند. پس از موفقیت سبزیان، نقش به او سپرده می‌شود و ماجراها با شرکت آدم‌های اصلی بازسازی می‌شود. تنفر این آدم‌ها از همدیگر در نتیجهٔ یک واقعیت ناگوار، جای خودش را به یک همکاری موقت می‌دهد، در یک فیلم، و دشوارترین تجربهٔ هر آدمی می‌تواند تکرار یک تجربهٔ شکست باشد.

کلوزآپ گزارشی تکان‌دهنده است از یک واقعیت به ظاهر ساده؛ واقعیتی که به تعبیر روحانی رئیس دادگاه، آن‌قدرها هم هیجان‌انگیز نیست، اما طبق گفتهٔ حسین سبزیان دو وجه دارد؛ از نظر قانون، عمل سبزیان مصداق جرم است و مجازات دارد، اما انگیزهٔ او از شروع بازی‌اش و وارد شدن به دنیای آدمی که او را نمی‌شناسد و با آن بیگانه است، بسیار پیچیده و در عین حال جذاب. عجیب‌ترین ابهام شخصیت سبزیان، در بخشی از اعترافات اوست. آنجا که می‌گوید آنقدر احمق نبوده که پیش‌بینی نکند دیر یا زود لو می‌رود و دستگیر می‌شود، اما با وجود این آگاهی، صبح روز آخر، از کوه که برمی‌گردد راست می‌آید سمت خانهٔ آهن‌خواه. درست مثل بعضی از شخصیت‌های وسترن که با شوری پنهان، مأموریتی را می‌پذیرند که از پایان تلخش آگاهند. سبزیان حتی اعتراف می‌کند که می‌دانسته روز دستگیری‌اش همان زمان موعود است. پس او چند دقیقه بیشتر به احترام احتیاج داشته، به لذت مرموز ”دیگری بودن“.

سعید قطبی‌زاده



همچنین مشاهده کنید