چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

به یاد آلبوس دامبلدور


به یاد آلبوس دامبلدور

هنوز هم بسیاری معترفند كه هیچ دوئل جادویی ای را نمی توان با آنچه بین دامبلدور و گریندلوالد در سال ۱۹۴۵ گذشت, مقایسه كرد شاهدان این دوئل از هراس و بهتی كه در هنگام تماشای نبرد این دو ساحر فوق العاده دچارش شده بودند, بارها نوشته و گفته اند

قلم‌های دیگری به توصیف دستاوردهای سال‌های دیگر زندگی دامبلدور خواهند پرداخت. مشاركت و نقش بی‌حد و حصر دامبلدور در دانش جادوگری، از جمله كشف ۱۲ كاربرد خون اژدها، تا ابد به تمامی نسل‌های جادوگران نفع می‌رساند، همچنان كه هوشیاری‌ای كه او در بسیاری از قضاوت‌های خود در هنگامی كه به عنوان ساحر ارشد در ویزنگاموت نشان داده، می‌تواند سرمشق قرار گیرد.

هنوز هم بسیاری معترفند كه هیچ دوئل جادویی‌ای را نمی‌توان با آنچه بین دامبلدور و گریندلوالد در سال ۱۹۴۵ گذشت، مقایسه كرد. شاهدان این دوئل از هراس و بهتی كه در هنگام تماشای نبرد این دو ساحر فوق‌العاده دچارش شده بودند، بارها نوشته و گفته‌اند. پیروزی دامبلدور و تبعات آن برای جهان جادوگری را می‌توان نقطه عطفی در تاریخ جادو تلقی كرده و تنها رویدادهایی چون <وضع قانون رازداری> و یا از پا درآمدن <آنكه نباید از او نامی برده شود> را از لحاظ اهمیت همتای آن تلقی كرد. ‌

آلبوس دامبلدور هرگز مغرور یا خودبین نبود، او همواره در هر فردی ولو به ظاهر پست و بی‌اهمیت، نكته‌ای ارزشمند می‌یافت. به باور من رنج‌هایی كه او در همان دوران اولیه حیات خود متحمل شد به او چنین حس عظیمی از همدردی و انسانیت بخشید. من بیش از آنكه بتوانم بیان كنم از فقدان دوستی او رنج می‌كشم اما آنچه من از دست داده‌ام در قیاس با آنچه جامعه جادوگری از دست داده، اصلا‌ به شمار نمی‌آید. ‌هیچ تردیدی در اینكه او محبوب‌ترین و الهام‌بخش‌ترین مدیری بود كه هاگوارتس در طول تاریخ داشته، نمی‌توان روا داشت. او همان‌گونه جان باخت كه دوست داشت. او همان‌گونه كه در نخستین روزی كه ملا‌قاتش كردم دستش را برای كمك به كودكی مبتلا‌ به <آبله اژدها> دراز كرد در تمام دوران حیاتش، حتی تا آخرین ساعت زندگی‌اش برای تحقق خیر مطلق تلا‌ش كرده و از پا ننشست.

هری خواندن مقاله را تمام كرده بود اما همچنان نگاهش به تصویر زینت‌بخش مقاله، خیره مانده بود. دامبلدور همان لبخند آشنا و مهربانش را بر لب داشت اما با این وجود هنگامی كه از بالا‌ی عینكش می‌نگریست، هری همان حس تلخ سابق را در خود می‌یافت، احساس می‌كرد دامبلدور به او خیانت كرده و در این میان حتی همان تصویر چاپ شده در روزنامه‌هم كافی بود تا بار دیگر همان حس قدیمی را كه مخلوطی از ناراحتی و تحقیر بود، در درونش زنده كند.

همیشه تصور كرده بود كه دامبلدور را به خوبی شناخته اما از همان لحظه‌ای كه خواندن این یادبود را به پایان برده بود، مجبور شده بود پیش خود اعتراف كند كه در عمل هرگز او را نشناخته بود. حتی یك بار هم به فكر دوران كودكی یا جوانی دامبلدور نیفتاده بود، شاید همیشه تصور می‌كرد كه دامبلدور درست همان‌گونه كه هری او را شناخته بود، یعنی مردی محترم و مسن با موهای نقره‌ای، از جایی نامعلوم ظاهر شده و در برابر او قرار گرفته است! حتی تصور یك دامبلدور نوجوان هم برایش عجیب بود، درست شبیه این می‌مانست كه تلا‌ش كند یك هرمیون احمق را پیش خود مجسم كند. ‌

هری هرگز به فكر نیفتاده بود كه از دامبلدور در مورد گذشته‌اش چیزی بپرسد. چنین پرسشی بی‌شك غیرعادی و شاید هم گستاخانه و نامربوط تلقی می‌شد اما به هر حال مواردی هم وجود داشت كه همه از آن اطلا‌ع داشتند؛ مثلا‌ شركت دامبلدور در آن دوئل افسانه‌ای با گریندلوالد. هری حتی به این فكر هم نیفتاده بود كه از دامبلدور در مورد این دوئل چیزی بپرسد یا در مورد سایر دستاوردهای مشهور او. نه! او هرگز چنین كاری نكرده بود. تمام وقت آنها به بحث در مورد هری گذشته بود؛ گذشته هری، آینده هری، طرح‌ها و نقشه‌های هری... . با وجود اینكه هری خود هم معتقد بود آینده‌ای خطرناك و نامعلوم در انتظارش است اما اكنون بیش از هر زمان دیگری حس می‌كرد كه چه فرصت‌های غیر قابل جبرانی را كه می‌توانست با پرس‌و‌جو از دامبلدور چیزهای بیشتری در مورد او بفهمد از دست داده است؛ هرچند در این میان هنوز مطمئن نبود كه آیا دامبلدور پاسخ همان تنها سوال شخصی‌ای را هم كه هری مطرح كرده بود، صادقانه داده یا نه. ‌

هری پرسیده بود: وقتی در آینه نگاه می‌كند چه چیزی می‌بینید؟

و دامبلدور پاسخ داده بود: من؟ خب خودم را می‌بینم كه یك جفت جوراب كلفت پشمی تو دستمه!

پس از چند دقیقه تفكر، هری بالا‌خره مقاله را از روزنامه جدا كرده و آن را با دقت تا كرد. كاغذ تاشده را هم در میان صفحات اولین جلد از مجموعه <جادوهای دفاعی كاربردی و به‌كارگیری آنها در برابر هنرهای سیاه> قرار داده و مابقی روزنامه را روانه سطل آشغال كرد. از روزنامه‌ها كه فارغ شد نگاهی به اتاق انداخت، حالا‌ همه‌جا مرتب‌تر و تمیزتر شده بود. تنها چیزی كه هنوز سر جایش قرار نگرفته و در گوشه دیگر اتاق روی تخت افتاده بود، شماره امروز دیلی پرافت بود. تكه شكسته آینه هم روی آن قرار داشت. ‌

جی كی رولینگ/ترجمه: مهران قاسمی



همچنین مشاهده کنید