شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

رد پای عاشقی


رد پای عاشقی

مورخین آغاز رسمی تعزیه داری بر سالار شهیدان را قرن دهم هجری و روزگار آل بویه می دانند تاریخ می گوید, از پس تسلط دیلمیان در بغداد چون هلال محرم برآمد به فرمان عضدالدوله جماعت به یاد شهیدان كربلا در سوگ نشستند

● تأملی بر نشانه شناسی آیین های عاشورایی

مورخین آغاز رسمی تعزیه داری بر سالار شهیدان را قرن دهم هجری و روزگار آل بویه می دانند. تاریخ می گوید، از پس تسلط دیلمیان در بغداد چون هلال محرم برآمد به فرمان عضدالدوله جماعت به یاد شهیدان كربلا در سوگ نشستند. بدون شك اگرچه این آغازی رسمی بر آیین های سوگ عاشورایی است، اما عزاداری بر سالار شهیدان در سرزمین ما اگر نه به آشكار، تاریخی بس دورتر از روزگار دیلمیان دارد.

می دانیم كه كوتاه زمانی از پس شهادت سیدالشهدا توابین بر تربت آن بزرگوار گرد آمدند. بر شهادت امام حسین(ع) و كسان و یارانش گریستند و به انتقام عهد بستند. بدون شك شیعیان گریخته از ستم بنی امیه نیز از عزاداری بر سالار شهیدان غافل نمی ماندند. اما این كه تعزیه، در مفهوم نمایشی آیینی پیرامون سوگ شهیدان كربلا چگونه و از چه هنگام رخ نموده است، تاریخ مشخصی ندارد.

اگرچه بخش های مختلف و شیوه های گوناگون تعزیه خوانی می تواند راه گشای پژوهنده علاقمند در دریافت نخستین گام هایی باشد كه پیروان اهل بیت(ع) در این راه برداشتند. به هر حال براساس قراین، تعزیه خوانی به صورتی كه ما می شناسیم در عصر صفویه رایج شده است و كهن ترین نسخه موجود مربوط به تعزیه حضرت قاسم، به عهد زندیه برمی گردد.

اگرچه با اصل تعزیه ربطی ندارد، اما با ماجرای كربلا و آنچه بر آل طه(ع) گذشت بی ارتباط نیست و با شواهد تاریخی امكان شناخت ریشه های آن ممكن است. مثلاً قافله طبل نوازانی كه بر شترها نشسته اند و با ریتمی خاص بر نقاره های كوچك می كوبند، یادآور رسم وارد كردن اسیران جنگی در عهد اموی به دمشق است.

رسمی كه در خاطره مسلمانان باقی مانده بود و چون خواستند از مصیبتی كه بر خاندان رسالت رفته بود منظری پیش روی جماعت بگذارند، نخستین صحنه ها را از قافله اسیران ساختند. شاید آن آثار نمایشی ترین و تأثیرگذارترین و در عین حال گیراترین صحنه عاشورایی را حركت اسیران و ورودشان به دمشق تشخیص دادند.

مورخین می گویند رسم بود كه دشمنان شكست خورده خلیفه را بسته در زنجیر و با بوق و طبل و كرنا، در حالی كه سجارگان پیرامونشان را گرفته و ریشخند می كردند به شهر درمی آوردند تا جبروت خلیفه و ضعف دشمنان بیشتر جلوه كند.

از قراین امر پیداست كه در رابطه با خاندان پیامبر نیز چنین كردند و چون آشكار شد كه اسیران نه چنان كه یزید گفته است كافران و دشمنان خارجی كه اهل بیت پیامبرند بر آنچه او كرده بود خرده گرفتند و شماتتش كردند و یزید ناگزیر به چاره جویی پرداخت ، ماجرایی كه هم در كتب تاریخی آمده است و هم تعزیه پردازان بدان پرداخته و در صحنه هایی جذاب تصویر كرده اند، پس چنان كه گذشت قافله طبالان شترسواری كه پیشاپیش دسته جات به راه می افتد و بویژه در روزگار رونق تعزیه سیار از اجزای جدانشدنی آن بود، راه به ماجرای ورود اسیران به دمشق می برد. البته دسته جات طبل و شیپور مقابل دسته جات به شكل كنونی حاصل روزگار رونق تعزیه در تكیه دولت است كه ناصرالدین شاه برای بیشتر جلوه بخشیدن به مراسم تعزیه خوانی اش از دسته جات موزیك نظامی نیز سود جست و این رسم به دهه های بعد كشید، با این همه نمی توان چنین پنداشت كه این نیز در ایران و بویژه در مراسم سوگ بی سابقه بوده است.

حضور دهل و سرنا در آیین های سوگ، با آن شكوه و هیبت و عظمت، و غرش كه به نعره زمین و آسمان در رویارویی با هول قیامت می ماند، و همراه با آن ناله پرسوز و آه سازهای بادی، رسمی كه در میان اصیل ترین اقوام ایرانی هنوز جایگاهی ویژه دارد، گواه قدمت این امر در سرزمین ما است. از دیگر جلوه های باقیمانده از روزگاران كهن در تعزیه، نقاره زن های سردر ساختمان های حكومتی و دروازه های شهر است كه بویژه در تعزیه سیار یا دوره ای كه به دلیل ویژگی های منحصر به فرد خود امكان صحنه پردازی های متنوع را داشت مرسوم بود.

اما تعزیه چه به لحاظ شخصیت پردازی و چه جلوه های ظاهری مثل لباس و زین ابزار و جز آن، از سرچشمه های فرهنگ ایرانی نیز سیراب شده است. به عنوان مثال شخصیت قاسم بن الحسن را بخوبی می توان با شخصیت مستند در متن پهلوی «ایاتكارزریان» مقایسه كرد. رنگ ارغوانی لباس حربن یزید ریاحی و سلاح او، یعنی گرز، یاد آور رنگ لباس و سلاح پهلوانان در اساطیر ایرانی است. بگذریم از این كه در پاره ای از نسخه های تعزیه حتی رستم، پهلوان افسانه ای ایران در كربلا به یاری حسین بن علی علیه السلام می آید.

بی شك با نگاهی موشكافانه به تعزیه نامه های موجود به نكات از نظر دور مانده بسیاری می توان دست یافت كه دلیل حضور مستقیم فرهنگ ایرانی در این آئین نمایشی دینی است. با این همه اگر چه تصویری هرچند فراموش شده از ایران كهن را در جای جای تعزیه می توان شناخت ولی آنجا كه ماجرا با اشك و اندوه همراه می شود و در مفهوم تعزیه داری جلوه می كند، بطور كامل با اندیشه های حاكم بر جهان ایرانی پیش از اسلام فاصله می گیرد، چرا كه در باورهای ایران مزدیسنایی گریستن و موییدن، حتی در مرگ عزیزان، عملی سخت نكوهیده است. در متن پهلوی «ارداویراف نامه» «آرداویراف» در سفر خود به جهان دیگر رود های سیاه می بیند كه آب آن اشك مردمانی است كه در مرگ درگذشتگان ریخته اند از همین روست كه نمی توان دیوارنگاره معروف پنج كند را كه زنانی آشفته و پریشان احوال و گریان را بر بالین كشته ای جوان تصویر می كند، چنان كه پاره ای از پژوهشگران بدان اشاره كرده اند تصویری پرداخته از عزاداری بر سیاوش دانست.

و حتی اگر براستی دست نگارگر، خیال خود از ماتم سیاوش را تصویر كرده باشد اما بیانگر ترسیم این اثر در روز گاری است كه هنرمند ایرانی از باورهای پدری خود بسی دور مانده است، همین طور است نغمه یا آوازی كه به نام «گریستن مغان» وجود داشته و در تاریخ بخارا ذكر آن رفته است. بدون شك بنا بر آنچه گفتیم این نیز نمی تواند ربطی با سوگ و مویه بر درگذشتگان داشته باشد. چنان كه نرشخی در تاریخ بخارا می گوید گریستن مغان آوازی بوده است كه اهل بخارا در سوگ سیاوش می خوانده اند.

اگر آنگونه كه شادروان مهرداد بهار آورده است آئین های سیاوشان را با آئین های مربوط به گذشتن زمستان و آمدن بهار مربوط بدانیم. ، پس آنچه گریستن مغان نام گرفته است، در اصل با سوگ و ماتم بی ارتباط بوده است، می توان چنین تصور كرد كه با گسترش حضور گوسان ها (نوازندگان آوازخوان دوره گردی كه با ساز و آواز خود به نقل داستان های كهن ایرانی می پرداختند) كه پاگرفتن آنها را به دوران حكومت پارت ها نسبت می دهند، نغمه ها و آوازهایی چون «گریستن مغان» نیز به وجود آمد كه با ریشه های اسطوره ای آئین سیاوشان تفاوت كامل دارد.

پس بطور كلی می توان چنین گفت كه تعزیه داری و مویه كردن و گریستن بر درگذشتگان روزگاری در فرهنگ سرزمین ما پدید آمد، كه انسان ایرانی از باورهای كهن مزدیسنایی دور شد، چندان كه در دوره های بعد نه گریستن، امری نكوهیده بود و نه تعزیت بر مرگ كسان. اما ایران از همان آغاز گرویدن به اسلام، پنهان و آشكار رو به سوی خاندان رسالت داشت.

اگر چه ابعاد سیاسی این ماجرا را نمی توان از نظر دور داشت، اما ایرانی آزاده مسلمان كه در اسلام برادری و برابری و عدالت را جست وجو می كرد، گم شده خود را نه در حكومت های ستمكار اموی و عباسی كه در خانه كوچك علی(ع) و فاطمه (س) می دید. به نظر می رسد نخستین قیام هایی كه خارج از عراق در خونخواهی حسین بن علی(ع) شكل گرفت در ایران بوده است. ایرانیانی كه در كیش مزدیسنایی گریستن را گناهی بزرگ می انگاشتند، اما این بار گریه بر كشته كربلا را درمان هر درد و كلید دروازه بهشت دانستند.

هرجا كه توانستند پنهان یا آشكار یاد و خاطره حسین بن علی(ع) را گرامی داشتند و در این راه چه بلاها كه برسرشان نرفت و آنگاه كه سرانجام توانستند بر خلیفه جابر بغداد فایق آیند، نخستین كارشان برپایی عزاداری برای شهدای كربلا در مركز خلافت عباسی بود. آنها نه تنها زیباترین اشعار را در ماتم شهدای كربلا سرودند، كه براساس آنچه درام شناسان گفته اند یكی از زیباترین گونه های نمایش را كه «شبیه خوانی» یا «تعزیه» نام گرفت پدید آوردند، و چنانكه دیدیم نشانه های بسیاری از گذشته فرهنگی خود را در آن به یادگار گذاشتند، جلوه های دیگری از این نشانه ها را در ابزار و ادوات عزاداری می بینیم.

علم یا علمات كه امروز جزء جدانشدنی مراسم عزاداری ایرانیان شده است. بر خلاف كسانی كه به صلیب یا اشیای دیگر ربط می دهند، نشانه ای كاملاً ایرانی است كه ریشه ای بسیار كهن در فرهنگ ما دارد. در گذشته های نه چندان دور، در جای علمات از ابزاری به نام «توق» استفاده می شد. علمی كه هنوز در عزاداری های ماه محرم در شهرهای قدیمی ایرانی از جمله كاشان و اصفهان و قزوین و بویژه شهر باستانی قم حضوری چشمگیر دارد.

«توق» علمی است با اصل تركی كه از روزگار سلجوقیان وارد فرهنگ ما شده است. هر چند پیش از این و از سده های دور نیز حضور درفش های نظامی و قومی در ایران سابقه داشته است. در ایران عهد سلجوقی پهلوانان و سالاران سپاه هر یك علمی ویژه خود داشتند كه «توق» نامیده می شد.

محل نگهداری این علم در زادگاه یا محل سلطه و اقتدار سردار صاحب علم بود كه واژه «پاتوق» نیز از همین جا به یادگار مانده است به نظر می رسد كه از ایام كهن نه تنها به هنگام حضور در جنگ كه در سفرها و آنگاه كه بزرگ یاد شده با قبیله و یاران خود در مراسمی شركت می كرد نیز این درفش ها و توق ها پیشاپیش جماعت حركت داده می شده است و آنگاه كه ایرانی شیعه به برپایی مراسم عاشورا پرداخت، بزرگان هر محل، بنا بر رسم كهنی كه بدان اشاره شد، با «توق» خود در مراسم شركت می كردند. كم كم این علم كه نشانه قوم بود به نشانه ای برای سوگواری های عاشورایی تبدیل شده آن را به پارچه های سبز كه در باور ایرانی نشانه خرمی و جاودانگی بود آراستند و آنچه را كه مقدس می دانستند به آن آویختند.

چیزی نگذشت كه «سرو» درخت ستوده پارسی كه نماد قدسی جاودانگی و بی مرگی بود، به نشان سروقامتان جاودانه كربلا بر فراز علم كهن جای گرفت، سروی كه به اقتضای ماهیت فلزی كه از آن می ساختندش سر خم می داشت و این خمیدگی را آن طور كه در جقه ایرانی دیده می شود، به سردرگریبانی و اندوه در رثای شهیدان تعبیر می كردند.

بعدها بر تعداد سروها افزوده شد، هر سرو به نشانه سروقامتی كه در كربلا بر خاك افتاده بود. اگر چه آنها كه امروز علم های پولادین غول پیكر را با غرور و افتخار حمل می كنند از رمز و راز آنچه بر دوش می كشند بی خبرند و بالاتر از آن حتی روشنفكرانی كه این نشانه برآمده از عشق دیرپای مردمی عدالت جو را به صلیب تشبیه می كنند، زحمت پژوهشی كمی عمیق تر را به خود نداده اند.

حضور این اشیا و عناصر و مفاهیم قدسی كه ریشه در عمیق ترین لایه های فرهنگ قوم ایرانی دارد، گواهی است بر عشق پرشور یك ملت، به مردانه مردی كه پنجاه سال از پس رحلت پدرش رسول خدا(ص) به دست ناجوانمردانی كژخو كه خود را امت آن پیامبر می دانستند به خون درنشست.

سیدعلاالدین رحیمی

پانویس ها در دفتر روزنامه موجود است.



همچنین مشاهده کنید